Wednesday, March 11, 2009



وبلاگ دکتر اوحدی



.



وبلاگ هایی که این هفته به خانه هنر اضافه شده اند






ماهی ها آواز می خوانند



*



دستنوشته های یک همجنسگرا



تشکر از دکتر اوحدی



آقای اوحدی برای متن زیر که در وبلاگتان قرار داده اید بسیار متشکرم







از تسلیم و کرنش در برابر خواست و اراده ی پروردگار گریز و گزیری نیست. همه ی رشته های پزشکی دردسر دارد. این گزینه در کشور ما که اگر نه همگان که اغلب افراد ، الحمدلله خود را دانشمند و درمانگر - پزشک و روان شناس و .... - می دانند ، به دردسرهای ویژه می انجامد. رشته ی روان پزشکی نیز دردسرهای ویژه ی خود را دارد.

نه اشتباه نکنید این دردسر بیشتر اوقات برخاسته از بیماران روان رنجور نیست؛ همسر و خانواده ی مراجعان در بسیاری از موارد ، برای روان پزشک دردسرساز ترند. از جمله ی این موارد ، هنگامی ست که یک ترنس سکشوال ( دگرجنس باور ) و یا هوموسکشوال ( همجنس گرا { نه همجنس باز } ) به روان پزشک مراجعه می نماید و پندارها و باورهایش مورد ارزیابی دقیق و پر ظرافت بالینی ( کلینیکال ) قرار گرفته و همچون خانواده و والدین مراجع به آسانی و در همان نخستین گام مردود اعلام نمی شود. این جاست که خشم خانواده - پدر ، مادر و برادران و خواهران - برانگیخته شده و متوجه روان پزشک بی گناه می شود ! گویی این روان پزشک یا روان شناس بوده است که موجبات ترنس سکشوال شدن یا هوموسکشوال شدن مراجعش را پدید آورده است. اینان به جای آن که در برابر خواست ، اراده و قدرت خداوند - که این بنده اش را بر پایه ی مصلحتی نا آشکار این گونه آفریده است - به کرنش و تسلیم روی آورند، خشم برآمده از احساس گناه و تقصیر خود را از دوش خویش برداشته و متوجه روان پزشک و روان شناس می نمایند. شگفت آن که مادر دختری که خود را پسر می داند و اراده بر تغییر جنسیت دارد ، سال ها اسباب بازی و پوشش پسرانه خریدن برای دختر بچه و همبازی ساختن او با پسرهای فامیل را نمی بیند و برادر آشفته و خشمگینو کینه توز ، به آسانی بر سال ها کشتی گرفتن و کشمکش های مردانه و فوتبال با همشیر به ظاهر خواهرش چشم فرو می بندد تا بتوانند بار « احساس گناه و عذاب وجدان » را از دوش خود برداشته ، و بر شانه های روان پزشک و روان شناس بگذارند. گهگاه لازم می شود روان پزشک و روان شناس از نیروی انتظامی و قوه ی قضاییه یاری بجوید تا تهدیدگر کینه توز بفمهد که برای هیچ روان پزشکی ،تغییر جنسیت و یا همجنس گرا بودن مراجعش افتخار نیست !!



آن چنان که تشخیص و اعلام بیماری لاعلاج برای یک جراح مایه ی بالندگی اش نبوده و نخواهد بود. بگذریم که ترنس سکشوالیزم ( دگر جنس باوری ) ، بیماری ( Disease ) نبوده و یک اختلال ( Disorder ) است و هوموسکشوالیتی ( همجنس گرایی { نه همجنس بازی یا همجنس بارگی } ) هم که بیش از بیست و پنج سال است که حتا یک اختلال هم ( Disorder ) برشمرده نمی شود؛ مگر آن که ناهمخوان با خودساره یعنی « Egodystonic : خودناپذیر » باشد.

نکته ی مهم آن است که مگر در دوره هایی که « همجنس هراسی درونی شده ( Internalized Homophobia ) افزایش یافته و فرد هوموسکشوال دچار احساس گناه و عذاب وجدان گذرا - نه پایدار - می شود ، در اغلب مواقع همجنس گرایان مشکلی با گرایش جنسی دیگرگون شان نداشته و هوموسکشوالیتی « خودپذیر ( همخوان با خود ساره ) : Egosyntonic » داشته و دارند.



برای من سکسولوژیست باز گرداندن احساس و اندیشه ی یک ترنس سکشوال به سوی جنسیت پیکری یا رگرداندن گرایش جنسی یک همجنس گرا - گی یا لزبین - به سوی جنس مقابل ، انجام معجزه و کیمیاگری ای سترگ است.



کدام درمانگری از انجام معجزه ، کیمیاگری و دم مسیحایی داشتن بدش می آید ؟!؟



افسوس که این گونه معجزه و کیمیاگری ها بسیار بسیار بسیار به ندرت ،خودشیفتگی ( Narcissism ) ما روان پزشکان را نوازش نموده و احساس و اندیشه ی ابرتوانی ( Omnipotence ) را همنوایی می نمایند !!!



من روان پزشک و سکسولوژیست خداباور ، پس از یک دهه درمانگری و ده سال تعلیم و تربیت پزشکی عمومی و تخصصی ، با ژرفای وجود چنین آموخته ام که بیش تر از خواست و اراده ی انجام معجزه و کیمیاگری ، در برابر خواست و اراده و مصلحت پروردگار ، بنده وار سر تسلیم فرود آورده و تعبدگونه به کرنش بپردازم.



بخشندگی و مهر پرورگار و دعای نیک مراجعانم و خانواده های شان پناه پایدار و ماندگار من در برابر بدخواهانم بوده و خواهد بود.





وبلاگ هایی که این هفته به روز کرده اند



آبی آسمانی



دوشنبه 20/12/87 = حکایت شیرین آن سه پناهجو





آخرین بازمانده از نسل ... هم سرشت





شنبه 17/12/87= آنکه خود را مخفی می کند ...



یکشنبه 18/12/87 = و آنکه خود را آشکار می کند ...



دوشنبه 19/12/87 = دلیل هر شکستی ...



سه شنبه 20/12/87 = و دلیل هر پیروزی ...



چهارشنبه 21/12/87 = کونی باید همیشه بکند بکند بکند ...



پنجشنبه 22/12/87= احمق کسی است که با خوردن هر کیر...





آدم آهنی



یکشنبه 18/12/87= Useless



ادب نامه



سه شنبه 19/12/87= کجای این جامعه؟



پسر



زندگی



حرفهایی که گفته نمی شن و در اعماق ذهن دفن می شن تا همیشه ناگفته بودنشون آزارت بده.

بفرماهایی که زده نمی شن و گویی هیچ شروعی قرار نیست بی اونها اتفاق بی افته.

نگاه هایی که پنهان می شن و از یاد می رن یا در ته دل دفن می شن و تکرار شدنشون آرزو می شه.

وقت و فرصت هایی که با رخوت و گاه خودخواهی از دست می رن.

و …

زندگی یعنی همین.

یعنی کاش.

کاش هایی که باید براشون همیشه خنده تلخی توی جیب پاسخ هات داشته باشی.




پسر شیرین



سه شنبه 20/12/87= چه غریب ماندی



پسرای کوچه پشتی



دوشنبه 19/12/87= ملاقات با پسر در خیابان: نسخه ی وبلاگی



وبلاگ نشریه چراغ



پنجاهمین شماره ی چراغ منتشر شد

امریکا و پنج شعر دیگر، از مجموعه شعرهای آلن گینزبرگ، ترجمه ی رامتین منتشر شد



خاکستری سرخ



دوشنبه 19/12/87= دکلمه ی معنای محراب



خانه شیشه ای



جمعه 16/12/87= بهانه

شنبه 17/12/87= من؟

دوشنبه 21/12/87= خیره به ...

پنجشنبه 22/12/87= آه ...



خاطرات یک مرد تنها



دوشنبه 19/12/87= تا به حال به ارتباط اولیه بین همجنسگرایان فکر کرده اید که چگونه این ارتباط بین دو نفر همجنسگرا شکل می گیرد؟ gay dar



دستنوشتهای یک همجنسگرا



ببخشيد شما آقاي فريدون فرخ زاد هستيد ( تقريبا شبيه عكس هايي بود كه ازش ديده بودم ولي كمي زيباتر و جذاب تر )

بله امري بود

راستش من مي خواستم از شما بايت حرفهايي كه عمويم نسبت به شما زده بود از شما عذر خواهي كنم

حرف ، چه حرفي

راستش ديشب داشتم ترانه هاي شما را گوش مي دادم كه در اين حال عمويم وارد اتاقم شد گفت اين چيه داري گوشه مي كني اين فريدون ........ بود

چي بود ؟

شرمنده نمي تونم بگم آخه منم گناه مي كنم ، خوب بگو موردي نيست داري به خودم مي گي مثل عمويت كه پشت سر يك مرده حرف نمي زني

با كلي من من كردن و عرقهاي كه روي پيشانيم نشسته بود گفتم عمويم گفت شما ابنه اي بوديد ( فقط اميدوارم وبلاگ به خاطر اين حرف عمويم فيلتر نشود !! )

بعد زماني كه من گفتم يعني چي

گفت يعني او مرتيكه شوهر داشت

از حرف عموي خودم خيلي جا خورده بودم خيلي دوست داشتم جواب دندان شكني به اون بدم ولي باز هم مثل هميشه سكوت ...

حال شما منو مي بخشيد ؟

محمد حسين ،‌محمد حسين پاشو كلاسست دير مي شه و با گفته هاي مادرم خوابم بيدار شد خيلي عجيب بود ولي باز هم خدا را شكر كه حداقل در خواب از آقاي فرخ زاد بخاطر حرفهاي عمويم و سكوت خودم معذرت خواستم

پنجشنبه 22/12/87= تشکر از دکتر اوحدی (متن کامل در بالای صفحه آمده است)



ساقی قهرمان



جمعه 16/12/87= بمار

یکشنبه 18/12/87= پا و خدا



فاروق (شرح صدر)



سه شنبه 20/12/87= نابیناتر از مردم



فالش



12



فرهنگسار




فرهنگسار سری نوزدهم



اولین نماینده مجلس ترنس
ولادیمیر لوکسوریا

اولین نماینده مجلس ترنس در اروپا و (پس از «جورجینا بیر» نیوزیلندی) دومین در جهان. خانم لوکسوریا در سال 1965 متولد شد و فعالیت‌حرفه‌ای خود را به عنوان بازیگر و شخصیت تلویزیونی آغاز کرد ولی در سال 2006 از حزب کمونیست، به عنوان نماینده مجلس ایتالیا انتخاب شد و به اتحاد «رومانو پرودی» پیوست. دو سال بعد، یعنی در سال 2008 وی کرسی خود را از دست داد. هر چند خانم لوکسوریا مشخصا به عنوان یک زن زندگی‌می‌کند، اما او هنوز به جز تغییراتی مثل زدودن دائم موهای صورت‌اش، عمل تغییر جنـ.سیت کامل انجام نداده و به لحاظ قانونی مرد محسوب می‌شود. او در مواردی اعلام کرده است که خود را نه مذکر می‌داند و نه مؤنث گو اینکه ضمیر مؤنث را ترجیح می‌دهد. ولادیمیر لوکسوریا از دهه 1990 کار در عرصه صنعت سرگرمی را شروع کرد و اولین «فستیوال افتخار» ایتالیا را در سال 1994 با موفقیت برگزار کرد. لوکسوریا هنگام ورود به پارلمان لباس‌های پرزرق و برق و عجیبی را که معمولا می‌پوشید، کنار گذاشت و با لباس رسمی زنانه وارد پارلمان شد. او گفت: «پارلمان تئاتر یا دیسکوتک نیست، و تحریک افراد از این طریق ابلهانه فایده‌ای ندارد.» در ایتالیا سنت حضور بازیگران و ستارگان در سیاست تازه نیست. حتی یک بار یک ستاره پـ.ورن – به نام «چیچولینا» – به عنوان یک سیاست‌مدار شناخته‌شده وارد صحنه سیاست ایتالیا شد. هر چند منطقه لاتزیو گرایشات چپ دارد، اما انتخابات برای او آسان نبود. به خصوص وقتی این خبر پخش شد که لوکسوریا در مقطعی به عنوان کارکن جنسی فعالیت می‌کرده است حساسیت‌ها در موردش بیشتر شد (از آن‌جا که ترنس‌ها به سادگی نمی‌توانند کار پیدا کنند، صنعت سـ.کس به یکی از گزینه‌های اولیه آن‌ها بدل می‌گردد). در جریان انتخابات نوه موسولینی گفت: «فاشیست بودن از اُبـ.نه‌ای (فگت/فروچیو) بودن بهتر است.» پس از انتخابات هم مشکلاتی برجا بود. مثلا به خاطر اعتراض یکی از نماینده‌های زن، جنجالی بر سر استفاده خانم لوکسوریا از توالت‌های زنانه مجلس برپا شد. به رغم این چالش‌ها او پیوسته با شعار «ما امتیاز ویژه نمی‌خواهیم، ما حقوق‌برابر می‌خواهیم» مسائل مربوط به اقلیت‌های جـ.نسی را در دستور کار خود قرار داد. او در پی تصویب قانون پیوند مدنی در ایتالیا و خواهان اعطای پناهندگی به همه گی‌هایی است که از کشورهایی با قوانین مجازات مرگ برای هم جنس گرایان می‌آیند. لوکسوریا هم چنین هر از گاهی به سیاست‌های خصمانه واتیکان علیه اقلیت‌های جـ.نسی می‌تازد

قهوه ترک



پنجشنبه 22/12/87= داستان زیبایی به نام نرگس



گیهان




قدرتمندترین مردان و زنان همجنس گرا در سیاست انگلیس

عدم انتشار نامه ی اباما در مخالفت با پراپ 8 مورد انتقاد وسیع قرار گرفت

پسرها و ماشین ها: گزارش نیویورک تایمز از عشق "مشترک" جوانان جده



میرزا کسری بختیاری



شنبه 17/12/87= دومین شماره جنسیت و جامعه

چهارشنبه 21/12/87= A Jihad for Love



KO



سه شنبه 20/12/87= شوخی

اول

اگر اخیرا وبلاگ های کوییر را خوانده باشید احتمالا آمار ویشگون های همزاد گونه را دارید. من هم قرار است ویشگون بگیرم ولی فعلا حال و حوصله اش را ندارم و هم این که اصلا این وبلاگ جای شوخی نیست (چهاردیواری اختیاری) و غیر از اینها اگر گرگ ها با پنجه ای که دارند ویشگون بگیرند چیزی بیش تر از کبودی اتفاق می افتد.

دوم

هوس ِ خون کردم.

سوم

شماره ی ۵۰ "چراغ" را دیده اید؟ [چیز]. به گمانم ناجور ترین ویشگون را "چراغ" گرفته است، از خودش! احتمالا یک تیکه گوشت و چند هزار کلمه را کنده. الان باید کلی خون پاشیده پاشد روی در و دیوار اتاق (دفتر) کار خانم سردبیر. شاید هم یک جوی خون راه افتاده باشد از لای دکمه های صفحه کلید ایشان و از زیر در هم زده باشد بیرون و رسیده باشد به پله ها... (خلاصه) بروید جلد ِ [چیز]ی "چراغ" ۵۰ را ببینید بعد هم فهرست مطالب (موجود در میل باکس تان) را نگاه کنید. هوم... باشد که "چراغ" با امثال این ویشگون ها از خواب چندین (هزار) ساله اش بیدار بشود. می گویند دارد بیدار می شود. یک نفر از همشهری های سین - که در دو چیز یکی "آه و ناله سر دادن" و دیگری در "هوار زدن ِ آی ملت من [چیز]م" شهره است - دارد بیدارش میکند. دستش درد نکند. خسته نباشد. من که ندیدم. یعنی بعد از شماره ی 46 و شاهکارش (چاپ مقاله ی جزوه ای) دیگر "چراغ" را ندیدم. خوب شد. مجله، ایران در می آید دیگر. حالا آن طرفی ها می توانند با خیال راحت دور جدید گیس و گیس کشی ها را شروع کنند. ببینیم کدام یکی معروف تر می شوند (می شود نیست) این بار.

هم آوا- مرز تازه



شنبه 17/12/87= یادم اومد

یکشنبه 18/12/87= یک کامنت که شد یه پست



سلام دوستان عزیز

این قرار بود یه کامت کوتاه و مختصر باشه، به خاطر طولانی شدندنش مجبور شدم اینجا بگذارمش، امیدوارم باعث رنجش کسی نشوم.

چند روز قبل پستی را دیدم در یکی از وبلاگ­های دگرباش که درباره چراغ 49 نوشته بود، نه میخواهم با این دوست عزیز مخالفت کنم و نه میخواهم به کل طرف چراغ رو بگیرم...

می­گویند چند تا رفیق چراغ را در دست گرفته­اند... خوب من اول بگویم که تا همین چهارشنبه گذشته اصلا به بلاگ رامتین(سردبیر چراغ) نرفته بودم و همان موقع بود که لینکش کردم توی وبلاگ خودم، این از این... و همینطور در مورد همزاد و بقیه اما خیلی ممنون که به من گوشزد کردید باید دوستان جدیدی را هم پیدا کرد .

چرا فکر میکنید چراغ مال یک عده است که برای دل خوش کنک خودشان دارند بازی میکنند؟ خوب اگه با مطالبش موافق نیستی ... یا حتی اگه فکر میکنی حد پایینی داره خوب بسم الله؛ بیا وسط یه نقد کن و یه عیب اصولی بگیر... میگی همزاد میاد نگارش صحیح رو یاد میده، من خودم به شخصه از این اصول استفاده نمیکردم تا همزاد یادم داد... اگه ویراستاری بلدهستی خوب بیا و بگو من میخواهم به جای همزاد ویرایش یک شماره را به دست بگیرم، اینطوری ثابت میکنی که آنها اشتباه می کنند...

چراغ اصلا انحصاری نیست، همون قدر که مال ساقی و رامتین هست برای من و تو و اصغر و اکبر هم هست... من خودم پیشنهاد وبلاگ خوانی و مصاحبه کوتاه از وبلاگ نویس­ها رو بدون هیچ پیش فرضی دادم، تنها ارتباط من و رامتین خلاصه می شد به فرستادن داستانی از طرف من و شاید انتشار در چراغ از طرف او... رامتین سبک سنگین کرد و به ساقی ارجاع داد و بالاخره من یه کار برای نمونه دادم، هنوز هم میگویم اونا نظارت می کنند اما این منم که داستان هایم را آنطور که دوست دارم می­نویسم و می­فرستم... تازه یک کار هم شروع کردم چون این چراغ و ندا و رها هستند که معرف ما می شوند ... جز این هست؟

وقتی برادر من میاد وبلاگ من را می­خواند و می­بیند که من از همبستر شدن در رویا با یک همجنس نوشته­ام چه فکری میکند؟

میگوید برادر من یک بچه کو... و هرزه است، جز این هست؟

ولی وقتی یک نشریه مثل چراغ یا ندا و حتی یه رسانه مثل رها به دستش می­رسد با خودش چی فکر میکند؟ بازهم میگوید این­ها همه به خاطر هوس بازی دارند اینطور کار می کنند؟ مسلما با دید دیگری این اجتماع رو نگاه میکند.

خوب بیاییم در جوامع ببینیم کجا یک نفر تنها توانست همه­ی کار ها را انجام دهد...؟ من اگر می­بینم چراغ دارد یکنواخت و بی­رنگ میشود می­آیم وسط میدان ... من نه ویراستاری بلد­ام نه می­توانم حتی یه مقاله ساده از راه رفتن مورچه­ها بنویسم تنها کاری که بلد­ام این هست که یک قلم بگیرم دستم و چیزی بنویسم که اسمش را گذاشته­ام داستان کوتاه... شاید اصلا در حد یه متن ساده هم نباشد؛ ولی تنها کاری که برای کمک به جریان دادن نشریه­ای -که می­دانم متعلق به تک تک ماست- از من بر می­آید همین کاراست ...

میدانی؟ چون دوست ندارم چراغ و ندا بروند توی سایه­ها مثل ماها یا رنگین کمان ... و فقط یک خاطره از نامشان بماند. اگر من و تو که می دانیم کجا دارد لنگ میزند چشم هامان را ببنیدم و بگوییم چراغ شده یک نشریه برای سرگرمی چند دوست... و بعد سرمان را پایین بندازیم و بگوییم من که دانلودش همم نمی­کنم... خوب دو ماه دیگه نه چراغی داریم نه ندایی و نه رهایی ...

من هنوز با حرف آرشام این مشکل رو دارم که میگه چراغ تعطیل شد!!! بر اساس آنچه در زمان سردبیری آرشام در چراغ همیشه نوشته میشد، مگر صاحب امتیاز چراغ سازمان ایرکو نیست؟... خوب و حالا کی دبیر سازمان هست؟ ساقی قهرمان ... چراغ متعلق به کی هست؟ همه دگرباشان با مسئولیت ایرکو ... فکرکنم معادله حل شد نه؟

خوب بگذریم من نه از اوضاع و درگیری­های گذشته زیاد مطلعم و نه میخواهم که برگه­های کهنه شده را دوباره تازه کنم... اضافه کنم آرشام پارسی کسی بود که در وضعیتی بحرانی تنها کمکم بود ... پس نه قصد توهین دارم و نه هیچ بی احترامی به هیچ کس و هیچ نهادی، چرا که از صمیم قلب باور دارم؛ همه دوستان در راه بهتر شدن با دل و جان گام بر می­دارند.

دوستی کامنت میگذارد که باند بازی و رفیق بازی ... خوب اگر کسی که مجله دستش هست بیاید کسی را انتخاب کند که ویراستاری را از هر کس بیشتر می­داند و اتفاقا دوست­اش هم هست. این شد باند بازی؟ خوب اگر من به این کار وارد بودم مسلما ازچراغ تقاضای سپردن کار میکردم.

«چراغ را تنها نگذارید ایمیل من همیشه منتظر دریافت نظرها و پیشنهاد های شماست. منتظر هستیم تا هر کسی آمادگی دارد و می تواند بیاید و با ما همراه شود. این مجله برای خود شماست. از آن انتقا د کنید، به این مساله احتیاج داریم، نظر بدهید ...والخ»نشریه چراغ شماره 48

و اعلام نیاز همکار برای چند بخش جدید ... در همان شماره 48

خوب این باند بازی هست یا ریا کاری؟!!!

من هنوز نتونستم مطلبی را پیدا کنم دال بر تمجید یکدیگر... این حرف­های من نه به خاطر اینکه من برای این نشریه چند تایی داستانک فرستادم ...نه. من برای ندا هم داستانک می فرستم ... باز هم نه به این خاطراز ندا هم حمایت میکنم و البته من وبلاگ خودم رو دارم، راحت ترین راه برای در معرض دید گذاشتن داستان ها و چرت نوشته هایم .

حالا هر چند آرشام اصرار بر تعطیلی چراغ داشته باشد و ندا را ادامه چراغ بخواند. من با این موضوع مشکلی ندارم، چراغ، چراغ است و ندا، ندا ...

البته به خاطر بی انصافی من بود که آرشام را هم جایی خودشیفته خواندم، ندا شماره 2 چیزی جز نامه­های دگرباشان برای آرشام نبود و چرا آرشام این نامه­ها را در ندا گذاشت؟ به خاطر اینکه من و تو که می توانستیم کمک کنیم، دریغ داشتیم... اما همینجا هم از آرشام عزیزم اگر ناخواسته ناراحتش کرده ام عذر می خواهم.

اگه چراغ جذابیت ندارد... خوب تو بیا و کمک کن ...و ندا هم همینطور،(بابا گلوم داره جر میخوره) یکدستی و یکنواختی و عدم جذابیت را من و تو شاید ببینیم نه کسی که دارد توی چراغ مستقیم نقش ایفا میکند... اگر یک نامه چند پاراگرافی بنویسیم و بگوییم و اگر هم می توانیم راه حل هر چند کوتا ه و ناقص ارائه کنیم ... نتیجه­اش میشود این که دفعه بعد که چراغ را می خوانی لذت خواهی برد.

بله اگر سردبیر جواب نامه را نداد، انتقاد نپذیرفت و بر رویه خود اصرار داشت ... میشود گفت باند بازی شده، بی توجهی شده و ... ولی تو این کار را کردی؟

من یک آدم هستم با تمام دلبستگی های خودش، وقتی وسط هر ماه برای بابا مجله راه زندگی و خانواده­سبز و خط فاصله و ... می­خرم توی دلم به این خوشم که من هم مجله های خودم را دارم، وقتی رادیو فردا و صدای آمریکا رو توی خانه گوش می دهیم، من خوشحالم رها را هم دارم.

پس بیایم درست انتقاد کنیم ... اگه می­بینیم جایی این چرخ دارد لنگ می زند بلند شویم و یک میخ بکوبیم ... وقتی میبینیم دارد توی بیرنگی غرق میشه با رنگ ایده­های خودمون بهش رنگ و جلای تازه ای بدیم ... .

آخه تا کی این جوری باید به هم بپریم، یکی از آرشام بد بگه یکی بیاد ساقی رو ببره زیر سوال، یکی به عالم و آدم فحش بده و اون یکی بعد چند وقت بیاد بگه من غلط کردم من که این کاره نیستم ... ما هنوز برای اینکه ادعا کنیم جامعه قبولمون کنه زیادی ناپخته هستیم... باید خودمون رو درست کنیم بعد... هنوز خیلی راه مونده... .

زیاد از حد حرف زدم و پر رویی کردم ... امید دارم با حرف هایم کسی رنجشی به دل نگیرد ... چرا که برای دل گیری ننوشتم.

شاد باشید و سرافراز

رسول معین

17 اسفند 1387

پنجشنبه 2/12/87 = سیاه و سفید



همین که هست



جمعه 16/12/87= خسته شدم بابا

جمعه 16/12/87= کدوم اشگولی ناز کسیو می کشه که بهش ... می زنه؟

شنبه 17/12/87= خوردم

شنبه 18/12/87= moi babi

شنبه 18/12/87= نه این که خسته باشم

دوشنبه 19/12/87= مرده بدم ... زنده شدم

دوشنبه 19/12/87= مرده بدم ... زنده شدم 2 یا بیگیر که اومد

دوشنبه 19/12/87= نمی دونستم اینقدر مهمیم

سه شنبه 20/12/87= عشق-درمانی

سه شنبه 20/12/87= بابا بس کنین دیگه ! اه

سه شنبه 20/12/87= بنده ی پرهیزگاری که کارهاش شما رو یاد خدا می اندازه .. منم من

چهارشنبه 21/12/87= Je est un autre

چهارشنبه 21/12/87= موانع الادب یا این که آدم چجوری می تونه تلاش کنه مادر خواهر طرف هی نیاد تو دهنش

چهارشنبه 21/12/87= خوبه یا بده؟

پنجشنبه 22/12/87= تاریخ تحلیلی عشق

پنجشنبه 22/12/87= حسن تصادف یا شبیهیم به نظرت؟

پنجشنبه 22/12/87= بنابک

پنجشنبه 22/12/87= End

پنجشنبه 22/12/87= حسن خوبی من

پنجشنبه 22/12/87= sexlessness



هم قبیله



جمعه 16/12/87= پایین و بالام ننداز می رم زن می گیرم



یادداشت های روزانه ی یک دزد



جمعه 16/12/87= اصطلام - دو

شنبه 17/12/87= اصطلام - سه

یکشنبه 18/12/87= روز جهانی زن - مرگ بر مردسالاری



http://www.bayut.blogfa.com



جمعه 16/12/87= عکس

دوشنبه 19/12/87= گرایش جنسی، علل همجنس گرایی، همجنس گرایی در اروپا

سه شنبه 20/12/87= مردی که سیگارش تمام شد

چهارشنبه 21/12/87= ممنوع

چهارشنبه 21/12/87= یاوه نامه - اولین

چهارشنبه 21/12/87= سیاه

پنجشنبه 22/12/87= صورتی

پنجشنبه 22/12/87= یاوه نامه - دومین



وبلاگ هایی که در ماه اسفند به روز کرده اند



آرزوهای یک همجنسگرا



پسر خسته



محکوم نکن



مکانی برای با هم بودن




هم آوا - راه تازه





وبلاگ هایی که در ماه دی به روز کرده اند



آتش عشق



آخرین بازمانده ی نسل ... گیل گمش



آغازی



ابژکتیو



این بود سزای عاشقی



اینجا سرزمین آفرینش



پسر تنهای خسته



پراکنده های کسری



تنهای داغ



تراجنسیتی



جل پاره های بی قدر عورت ما (دیونیزوس)



جعبه نارنجی



خورشید بانی



راز نسل سوخته




زندگی پنهان



دلبازی



سیب ترش



مانی زانیار



معصومیت



هم آوا- مرز تازه



همزاد




Let's Do it Rainbow



Erazer Head



8mm



My Little Big Planet





وبلاگ هایی که در ماه آذر به روز کرده اند



تقلید زندگی



خانه شعر



همجنس عشق





وبلاگ هایی که در ماه آبان به روز کرده اند



آرشام پارسی و ...



الماس خوشتراش



اینجنسگرا و اونجنسگرا



فریاد یک سکوت



Memories Of A



وبلاگ هایی که در ماه شهریور به روز کرده اند



تهران پاتوق



وبلاگ هایی که در ماه مرداد به روز کرده اند



از اعماق



باربد شب



پیچک در پیچک عشق



سایه تاریکی



وبلاگ هایی که در تیرماه به روز کرده اند



دلبستگی های مردانه



iplay



TheLandScape



وبلاگهایی که در ماه خرداد به روز کرده اند



پارسی لند



نقال عشق



وبلاگ هایی که در ماه اردیبهشت به روز کرده اند



سنگدل



کوچه به کوچه



A Queer Diaries



وبلاگ هایی که دراسفندماه به روز کرده اند



برگی بر باد



بودای سبزپوش



وبلاگ هایی که در دیماه به روز کرده اند



من و یکی مثل من



وبلاگ هایی که در آذرماه به روز کرده اند



آبتین



حرفهایی که به کسی نگفتم



وبلاگ هایی که در ماه آبان به روز کرده اند



1.43



وبلاگ هایی که در ماه مهر به روز کرده اند



بیا تو



عاشقانه های کوچک برای او



عشق خاموش



وبلاگ هایی که در ماه شهریور به روز کرده اند



Tehran-Boys



پسر دریا



من گناهکارم

No comments: