---------
ما همیشه هستیم همه جا هستیم
(بیشتر این کتابها را یا سانسورچی و یا، تلختر از آن، خودسانسوری ِ نویسنده ابتر کرده است.)
اما کسانی هم در دل جامعه ی ایران هستند که از دیدگاه دولت "نیستند". کسی که نیست نمیتواند بنویسد پس نمیتواند کتابی را روانهی بازار کند. نویسندهای که این چنین به نیستی تهدید میشود یا با خودسانسوری شدید، زیر صورتکی که خود واقعیاش نیست، مینویسد و اجازهی چاپ میگیرد یا با نام مستعار در فضای آزادتر اما همچنان خطرناک ِ اینترنت به زندگی فکری و ادبی خود ادامه میدهد.
و یا ادامه نمیدهد... .
ما، دگرباشان جنسی ایران، "هستیم" و این بودن تنها حضوری فیزیکی در شهرها و روستاهای ایران نیست. ما در درون این جامعه قرار داریم؛ از آن تاثیر میگیریم و بر آن اثر میگذاریم. ما در این جامعه "زندگی" میکنیم.
گروهی از ما مینویسند، میسرایند و تولید اندیشه میکنند. اما مردم ما را نمیخوانند چون نمیتوانند به نوشتههایمان دسترسی داشته باشند.
همزمان با نمایشگاه کتاب تهران مجموعهای از کتابهای نویسندگان دگرباش در این وبلاگ، نمایشگاه بین المللی کتاب دگرباشان جنسی ایرانی، آماده شده و در دسترس خوانندگان ایرانی قرار دارد تا در این ده روز که ایران رنگ و بوی کتاب میگیرد، کتابهایی از دیگرانی، که نمیخواهد دیده شوند، هم بر روی رایانههای ایرانیان باشد.
این گامی از سوی ماست به سوی شما. تا با شناخت هر چه بیشتر هم، به سوی جامعهای آزاد پیش برویم. جامعهای که در آن حق هر انسان برای زندگی و تولید فکری و هنری محترم شمرده شود.
یکشنبه 13/2/88= هرگز نگو خداحافظ (38)
ابژکتیو
چهارشنبه 16/2/88= و یعنی هوموفوبیا …
دوره ما روز مبارزه با هوموفوبیا نبود یعنی بود! اما در بوق نمیکردیمش داداشی داشتم که هفته ایی دوبا حالم را میپرسید ابراهیم هم مواظب همه چیز بود و حال همه را میگرفت بزرگترها اگر شخص پدوفیلی را می دیدند حالش را میگرفتند ! ولی امروز خودمان حال خودمان را میگیریم و حتی بایسکشوال ها هم اضافه شدند و از درد بی ک.. سی به ک.. روی آوردند و این خود هموفوبیا است ؟ … این خود هموفوبیا نیست که ما عقاید چرتمان را تجویز میکنیم ؟ این خود هموفوبیا نیست که من به نوجوانان بگویم بروید و بدهید تا ب… و دست آخر شما را به عنوان یک گی ( ک.. متمدن) قبول داشته باشند … از ادا در آوردن بدم می آید سعی میکنم واقعی زندگی کنم کاش کمی واقعی تر بودم آیا بردار من با این فرهنگ با این دین با این آیین هیچ وقت نمیتواند قبول کند که بردارش ک…است! او تا عمر دارد به روابط رختخوابی من کار دارد ساز مخالف نمیزنم ! اما واقعیست ! همکار من شب ها یادش می رود که خودش چه میکند و اول صبح فقط نمیتواند قبول کند همکارش ک…است ! مادر من از بچه اش ، بچه می خواهد پدرم نوه می خواهد و احتمالا سکته را بزند اگر بفهمد ک…بزرگ کرده ! و من دلم خوش می شود که گربه همسایه صبح زود به جای میو میو همو فیو میکند ! حتما همه چیز درست خواهد شد …
پ.ن من نوعی به راحتی هر کاری میکنم و دست آخر میگویم هومو هستم و شما هوموفوب هستید نقاب خوبی است ! نه ؟
اشاره
یکشنبه 12/2/88= save me
سایه ای باعث شد چشم باز کنم. یه پسر بود. با دیدن اون خشکم زد و برای چند لحظه محو تماشای اون شدم. هم قد خودم بود با اندامی متوسط و بسیار جذاب ( جذاب و نه زیبا، البته برای من که ممکنه برای هر کسی جذابیت و زیبایی متفاوت باشه ). لبخندی بر لب زدم و چیزی رو که خواسته بود بهش دادم. پس از چند لحظه اون خنده جای خودش رو به غمی بزرگ داد. آنقدر اعصابم خراب شد که همه ی همکاران فهمیدن. فکرش رو بکنید آخرین باری که سـ ـکـ ـس داشتم درست اردیبهشت سال قبل یعنی سال ۸۷ بود و پس از اون و جدایی از ( بماند ) اون هرگز با کسی نبودم. تو این مدت هم گاهی بوده که تا سر حد انفجار رفتم ولی چه میشه کرد؟ به تنهایی چه کار کنم؟
پنجشنبه 17/2/88= این روز و مناسبت بزرگ رو گرامی داشته و چند نکته رو اعلام میکنم.
* ما هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرایان دشمنی با هیچ کس نداشته و با همه همیشه با صلح و صفا و مهربانی برخورد کردیم. در واقع ماها همیشه از سوی دیگران مورد آزار و اذیت و سو استفاده قرار گرفتیم و همه جوره حق ما پایمال شده.
* ما انسان هستیم و مانند هر انسان دیگه ای حق زندگی کردن داریم.
* وضع هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرایان در کشورهای اسلامی بسیار بدتر از جاهای دیگه هست و این ناشی از ایدئولوژی اسلامی حاکم بر اونها بوده که هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرایی رو جرم دانسته و برای اونها مجازات در نظر گرفتن.
* باید شرایطی در جامعه ( و همه ی کشورها ) به وجود بیاد که به هر کسی فارغ از جـ ـنـ ـسـ ـیـ ـتی که داره احترام گذاشته بشه. * از رسانه ها و رادیو تلویزیون های خارج از کشور خواهش داریم که به مسائل و مشکلات قشر هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرا توجه بیشتری داشته و در برنامه های خود ساعات بیشتری رو به بحث در این مورد اختصاص بدن.
* خود ماها هم باید در آگاهی رسانی و آگاه کردن مردم سهم داشته و در وبلاگ ها و وب سایت هایی که داریم اطلاعات کامل و جامعی در این مورد قرار بدیم.
* از هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرایی هیچ راه گریزی نیست. شاید برادر، خواهر، فرزند و یا یکی از بستگان بسیار نزدیک ما هم هـ ـمـ ـجـ ـنـ ـسـ ـگـ ـرا باشه. پس سعی کنیم با کسب آگاهی و اطلاعات لازم در این مورد باری از دوش اونها برداریم. خود من مدت ها پیش با چند رسانه خارجی با میل مکاتبه داشتم و از اونها خواستم وقت بیشتری رو در برنامه هاشون به ماها اختصاص بدن.
اگر مایلید در شناساندن هموفوبیا دگرباشان هم میهنتان را یاری کنید لطفا شما هم با نامه ای به رسانه هایی که در زیر آدرس میلشان ذکر شده از آنها درخواست کنید تا در روز 17 ماه می ( 27 اردیبهشت ) با انتشار مطلبی در مورد هموفوبیا دگرباشان ایرانی را در راهی که برای احقاق حقوق خود در پیش دارند، یاری رسانند.
آدرس های پیشنهادی ما برای ارسال نامه:
editors@televisionwashington.com
متن پیشنهادی برای ارسال ( برای راحتی هر چه بیشتر عزیزانی که می خواهند اقدام به ارسال میل نمایند ):
با درود و احترام
از آنجایی که 17 ماه مه ( 27 اردیبهشت ) هر سال به عنوان روز جهانی مبارزه با هموفوبیا نام نهاده شده در گوشه گوشه جهان با برگزاری همایش ها و مراسم های مختلف به معرفی این معضل و راه های درمان آن می پردازند، هرچند به درستی می دانیم آن رسانه وزین در گسترش و رفع موانع تحقق کامل حقوق بشر و حقوق اقلیت ها همواره کوشا بوده و هرگز به تذکر در این راستا نیازمند نیست اما بنا بر رعایت ادب و جنبه ی احتیاط یادآوری این مناسبت را لازم دیدیم و خواهشمندیم با نشر خبر یا گزارشی در باب آن برای مخاطبان فارسی زبان خود، فعالین حقوق بشر به خصوص فعالین حقوق دگرباشان ایرانی را در شناساندن معضل هموفوبیا به اقشار مختلف جامعه هرچه بیشتر یاری نمایید.
با تشکر و خسته نباشید
این داستان را ماهی برای وبلاگ از این به بعد گروهی «پسرای کوچه پشتی» نوشته است. ممکن است از این به بعد مرتب ماهی هم مثل رامتین در این صفحه حاضر باشد، هنوز دارد به این موضوع فکر میکند
پسر تنهای خسته
جمعه 11/2/88= اصفهان
چهارشنبه 16/2/88= شاید من تاریک شدم
چند روز پیش به خودم این جرئتو دادم که درباره گرایشات جنسی با بابام حرف بزنم. وقتی بحث ﮪ ﻣ ﺠ ﻨ ﺴ ﮕ ﺮ ا ﻴ ﻰ اومد وسط یهو نگاه بابا یکم تغییر کرد و یواش یواش سرش متمایل شد به سمت پایین ولی خب چند دقیقه که گذشت کم کم دوباره متمایل شد بالا و نگاهاش محکم تر شد. کلن می گفت اینا (دقت کنید̨ اینا !!) بیمارن. اصلن عادی نیستن. و اگرنه این همه آدم در طول تاریخ کدومشون این مدلی بودن !!؟؟ هان ؟؟ کلی حرف زدیم ولی من طولانیش نمی کنم و می رم سر لپ کلوم که باعث شد خیلی دلگیر بشم. بش گفتم خب حالا اونایی که این مدلین واس چی کار کنن ؟؟ یعنی حق آزادی و زندگی ندارن ؟؟؟ اونم خیلی راحت گفت اگه آزادشون بزاری بقیه رو هم آلوده و فاسد می کنن. هر غلطی که تا حالا کردن برن بکنن !!!!!
اینو که گفت انگار آب یخ ریخته باشن رو سرم̨ خشکم زد و تنها چیزی که تونستم بگم این بود که من دیگه با تو هیچ حرفی ندارم. اصلن مشکل از منه که میام با تو حرف می زنم. تویی که واسه شعور و شخصیت آدما ارزش قائل نیستی. خوشت میاد یکی این خرف به خودت بزنه. من دیگه هرگز با تو درباره هیچی حرف نمی زنم. اصلن همون بهتر که تو افکار خودت بمونی. اصلن به من چه … بعدشم همون جوری سیخ نشستم رو مبل و تکون نخوردم. بابا هم سرشو کرد تو روزنامشو و بعد از چند دقیقه همه چیز عادی شد و مامام سفره ی ناهارو چید
یکشنبه 13/2/88= پدر آیا می دانید عشق چیست ؟
زندگی ... عشق ... مرگ
پنجشنبه 17/2/88= یک سوال
فالش
کلاس عشق
دوشنبه 14/2/88= اردو
کله پاک کن
سه شنبه 15/2/88= دهقان و خرش - نمایشنامه ای در سه اپیزود
جمعه 11/2/88= باید از جاده گذشت
چهارشنبه 16/2/88 = نمیخوام مثل همه داد بزنم صدا کنم
هاشور
جمعه 11/2/88= ما، ما آدم ها
شنبه 12/2/88= من یک منحنی ام
سه شنبه 15/2/88= خب، که چی؟
چهارشنبه 16/2/88= نمایشگاه کتاب دگرباش ایرانی آمد
بالاخره کتابهای دگرباش هم خودش رو به قافله رسوند... همراه با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با سانسورهای تیره، نمایشگاه کتاب دگرباشی آمد تا حرفها بگوید.
خیلی خوشحالم و احساس غرور می کنم، احساس بودن؛ همینجا به همه ی کسانی که در برپایی این شور نقش داشتند خدا قوت میگم و نهایت تشکر را دارم، امید که این راه و راه ها ادامه پیدا کند.
همین که هست
یکشنبه 13/2/88= مرگ بر هم جنس گرایان و درود بر ما
هم جنس گرا حیوانی است درنده و خون آشام
هدفی جز اشاعه ی فحشا و فساد در این دنیا نداره
همه ی تحصیلا ت وشغل و خونواده و روابط و هنر و اعتقادشو گذاشته کنار
فقط افتاده پی این که جامعه رو آلوده کنه به رذایل اخلاقی
اجتماع براش شکارگاهی است مملو از طعمه های لذیذ
نه که جوون های استریت ایرانی خیلی نفوذپذیر و معصومن - ادامه در وبلاگ
یکشنبه 13/2/88= نصیب ما از امروزی بودن بشر
دوشنبه 14/2/88= من و وجدانم
دوشنبه 14/2/88= درمان
دوشنبه 14/2/88= NO
دوشنبه 14/2/88= چهار استخونی ... اختیاری
دوشنبه 14/2/8= He touched me
سه شنبه 15/2/88= نه نه نه ... انتظار بکش ... نکن حالا فعلا نکن تا یه ذره بعدتر
شماره ی پنجاه و دو چراغ را در حالی گرفتم که دو هفته ی کاری بسیار سخت رو گذروندم. و ضمن انتظار دل کشی که برای نمایشگاه کتاب می کشم. در جریان حرکات تازه ی بلاگ هامون هم قرار می گیرم هستم. اما این شماره روی هم رفته لحن تلخ و غمباری داشت
تقصیرش هم که نگفته پیداست گردن کیست ... ولی آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - ادامه در وبلاگ
چهارشنبه 16/2/88= تهافت السفسطه
دوما بالاخره یه روزی ما حقوق شهورندی برابر با استریت ها دریافت می کنیم
چهارشنبه 16/2/88= انحصارطلبی مآل اندیشانه یا آینده نگری یک انسان عشق محور
پنجشنبه 17/2/88= ای هوار
ناراحت نباشید از این که کتاب های گی ها تو نمایشگاه عرضه نمی شه. هیچ اثری از فرهنگ و تشخص تو این نمایشگاه که مثلا اوج اتفاقات فرهنگی کشور ماست نیست. فضایی را بی هیچ امکان تهویه، نور گیری، فضایی برای جنبیدن، آبی برای نوشیدن سقف زده اند
خداد تومان هم بابت هر مترش پول می گیرند ملت هم مثل گوجه سبز ریخته اند کله ی هم بی این که بدونن اصلا اون قسمت از نمایشگاه چه کار دارند. یه تعداد پسر مو سیخ سیخی جلوی غرفه ی کتاب های حوزوی - ادامه در وبلاگ
پنجشنبه 17/2/88= لاوسنج
پنجشنبه 17/2/88= No Cambia
پنجشنبه 17/2/8= Look Listen Learn
پنجشنبه 17/2/88= حالا بیا هی ازش ایراد بگیر
پنجشنبه 17/2/88= چی کار کنم من با تو جوجو؟
پنجشنبه 17/2/88= بودن تو یا نبودن تو
پنجشنبه 17/2/88= زهر و نوشدارو بودن یه نوشیدنی بستگی به این داره که از دست کی بگیریش
پنجشنبه 17/2/88= Hermenotic Guide Book
نمایشگاه بین المللی کتاب دگرباشان جنسی ایرانی
گروهی از ما مینویسند، میسرایند و تولید اندیشه میکنند. اما مردم ما را نمیخوانند چون نمیتوانند به نوشتههایمان دسترسی داشته باشند.
همزمان با نمایشگاه کتاب تهران مجموعهای از کتابهای نویسندگان دگرباش در این وبلاگ، نمایشگاه بین المللی کتاب دگرباشان جنسی ایرانی، آماده شده و در دسترس خوانندگان ایرانی قرار دارد تا در این ده روز که ایران رنگ و بوی کتاب میگیرد، کتابهایی از دیگرانی، که نمیخواهد دیده شوند، هم بر روی رایانههای ایرانیان باشد.
این گامی از سوی ماست به سوی شما. تا با شناخت هر چه بیشتر هم، به سوی جامعهای آزاد پیش برویم. جامعهای که در آن حق هر انسان برای زندگی و تولید فکری و هنری محترم شمرده شود
جمعه 11/2/88= برگی از تاریخ :آدولف هیتلر خودکشی کرد
یکشنبه 13/2/88= سیاه
My Ordinary Gay Day
جَوِ اول) همون شب بالاخره عزمم رو جزم کردم و فیلم milk رو شروع به تماشا کردم. اینقدر که شنیده بودم «این فیلم کسل کننده است» خودم هم هیچ وقت حوصله نکرده بودم ببینمش. اما تمام دقیقه به دقیقه ی فیلم انگار داشت توی وجود من می گذشت. ساعت 12 که فیلم تموم شد، حس غریبی داشتم. توی یک مدت طولانی این تنها فیلمی بود که ذره ذره اش به من حال داده بود. و نتیجه ی اخلاقیش اینکه به حرف دیگران راجع به فیلم خیلی اعتماد نکنم و نتیجه ی فیزیکیش اینکه دلم آمریکا خواست! :p و خب طبق معمول حجم عظیمی از فحش به نثار وجودِ مبارک خودمون گی های ایران سرازیر کردم که چه خوار و ذلیلیم و با تمام وجود به همین ذلت چسبیدیم که هیچ، به هیچ کسی هم اجازه هیچ نوع تحرکی نمی دیم که «مبادا این چنین شود یا آن چنان شود»! (جو گیر شده بودم خب!)
2 comments:
می شه بگین چرا من اون وسط هستم اما این بغل نیستم؟
یعنی آپدیت هامو گذاشتین اما زیر بلاگ های هم جنس گرا اسمم نیست؟
می شه بگین چرا من اون وسط هستم اما این بغل نیستم؟
یعنی آپدیت هامو گذاشتین اما زیر بلاگ های هم جنس گرا اسمم نیست؟
Post a Comment