Saturday, June 27, 2009


رادیوزمانه

«ترس مردم ریخته است»


اردوان روزبه


۲۲ خرداد شروع یک حادثه برای ایرانیان بود. حادثه‌ای که بنا بود ایرانیان دهمین رییس جمهور خود را انتخاب کنند. اما ظاهرا این بار قرار نبود همه چیز به آسانی تمام شود. از روزهای اول دستگیری‌ها آغاز شد. به بهانه‌های مختلف فعالان سیاسی و مدنی و حتا فعالان اجتماعی، و حتا کسانی که ممکن بود در شرایط معمول کسی نتواند برای آنها جرمی را متصور شود. این بجز گروههایی بود که در خیابان توسط عوامل مختلف دستگیر می‌شدند. در برنامهٔ امروز من به سراغ همسر عبدالفتاح سلطانی (وکیل و فعال حقوق مدنی ایران) رفتم و از او خواستم برای ما در مورد دستگیری عبدالفتاح سلطانی بگوید. سلطانی کسی‌ست که اساسا در هیچ کدام از این جریانها طرفداری از گروه خاصی نکرد. اما چند روز بعد از انتخابات دستگیر شد. همسر او می‌گوید جرم او اقدام علیه امنیت عمومی و ملی کشور متصور شده‌است. معصومه دهقان از وضعیت عبدالفتاح سلطانی چنین می‌گوید:


آقای سلطانی سه شنبه بیست و ششم، ساعت ۴ بعدازظهر، از دفتر کارشان توسط چهار نفر از مامورانی که اظهار داشتند از طرف دادگاه انقلاب آمده‌اند، بازداشت می‌شوند. بعد از این که ایشان را بازداشت کردند، تا سه روز هیچکس به ما جوابی نداد. بعد از سه روز من پیش دادستان تهران آقای مرتضوی رفتم. گفت که من اطلاعی ندارم، دادگاه انقلاب دستگیر کرده. دادگاه انقلاب گفته بود، ما دستگیر نکردیم. خبر نداریم. بروید پیش آقای مرتضوی. همچنان این دو اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند، تا این که وکلای اینها روز چهارم رفته بودند دادگاه انقلاب و دیده‌ بودند آقای حیدری‌فر دادیار شعبهٔ یک دادگاه انقلاب گفتند که بله، دادگاه انقلاب دستگیر کرده و ایشان در بند عمومی ۲۰۹ بازداشت هستند و اتهامشان هم اقدام علیه امنیت ملی است. بقیه را دیگر جواب نداده بودند. از آن به بعد هرچه وکلا رفتند، گفته بودند سرمان شلوغ است حالا نمی‌توانیم جواب بدهیم. امروز یازده روز است آقای سلطانی بازداشت شده‌اند. اصلا نه اجازه داده‌اند تلفنی به خانه بکند، نه ملاقاتی، نه وکیلی را پذیرفته‌اند، نه جواب ما را داده‌اند. ما همچنان نگران وضعیت حال ایشان هستیم. نمی‌دانیم سالم هستند، نمی‌دانیم در کجا قرار گرفتند. هیچکس به ما پاسخی نداده‌است. آقای سلطانی اصلا فعالیت انتخاباتی، له یا علیه، هیچ یک از چهار کاندیدا نداشتند. چون ایشان معتقد بودند که من مثل پزشکی هستم که نمی‌پرسم شما طرفدار کی هستید یا چه عقیده‌ای دارید. من هر کسی را که ببینم به من مراجعه کرده، قانون را بهش یاد می‌دهم و می‌گویم شما با توجه به این حقوقی که دارید می‌توانید اقدام بکنید. کاری به این که (کی هست و چه هست) ندارم. من فقط فعال حقوق بشر هستم. من از نظر حقوقی شما را راهنمایی می‌کنم. تنها کاری که ایشان می‌کردند، در هر جامعه‌ای که بودند، چه کارگر باشد، چه معلم باشد، چه انسانهای عادی باشند، فقط حقوق‌شان را به آنها یادآوری می‌کرد. این که هرکسی در جامعهٔ خودش حقوقی دارد. شهروندان حقوقی دارند. فعالان حقوقی دارند. فقط حقوق‌تان را بخواهید که صاحب امنیت هم خواهید شد...


نظر خودم این است که مردم مدتها بود که تحت فشار قرار گرفته بودند. آنها دنبال کسی می‌گشتند که مطالبات‌شان را پاسخ بدهد. با توجه به نظراتی که نسبت به این چهار کاندیدا داشتم، که برخی‌شان امتحان خودشان را پس داده بودند، این را در آقای میرحسین موسوی دیدم. بعد دیدم آنچه مردم می‌خواهند به منصهٔ ظهور برسد، حاکمیت یا عده‌ای نمی‌خواهند. در این صورت بود که مردم به خاطر توهین به شعورشان اعتراض کردند. آنان با اشتیاق رفته بودند پای صندوقهای رای، چون باور کرده بودند که حاکمیت به آنها احترام خواهد گذاشت و وقتی رای زیاد باشد، حتما نتیجه را درست اعلام خواهد کرد. بعد که دیدند به ارزشهای آنها به صراحت توهین شده، بناچار ازاین وضعیت عصبانی شدند. الان واقعا جا دارد که همه بنشینند و فکر بکنند که چه دلیلی داشته‌است که مردم این چنین بیرون بریزند؟ چرا باید مردم را این چنین عصبانی کرد؟ چرا باید اینقدر به عقاید مردم توهین کرد؟ اینها، این ۸۵درصدی که به گفتهٔ خودشان پای صندوقهای رای آمدند، گناهی نکرده بودند (جز آن که) این چنین عزت و احترام برای کشور می‌خواستند. به گفتهٔ خودشان ۴۲میلیون نفر را پای صندوقهای رای آورده بودند! خب آیا نباید به این جمعیت جوابی داده بشود؟ به قول آقای قالیباف، به قول آقای رضایی به فرض همان چیزی که خودشان گفته‌اند ۱۴ میلیون از مخالفین احمدی‌نژاد رای داده‌اند. ۱۴ میلیون بیش از نیمی از (کل) رای آقای احمدی‌نژاد است. کم نیستند. بالاخره باید به اینها توجه بشود.

اما در بین مردم عادی هم به نظر می‌رسد مسئلهٔ دستگیری‌ها رنگ دیگری به خود گرفته‌است. در گذشته اگر کسی به هر علتی فرزندش دستگیر می‌شد، ترجیح می‌داد کسی مطلع نگردد و یا راجع آن صحبت نشود. اما انگار به نظر می‌رسد این روزها خیلی‌ هم پدر و مادرها نگران این دستگیری‌ها نمی‌شوند و یا برای آن ارزش دیگری قائل هستند. یک روزنامه‌نگار در تهران صحبت می‌کند:

یکی‌شان از همکلاسی‌های من هست که در دانشگاه آزاد درس می‌خواند و کار رسانه‌ای هم می‌کرد. در یک درگیری روز... سه روز قبل در میدان هفت تیر دستگیر شد. خیلی‌ها فکر می‌کردند که از شنیدن این خبر خانواده‌اش مضطرب شود. اما این طور نبود. خیلی منطقی با این ماجرا روبه‌رو شدند و قرار وثیقهٔ مورد درخواست دولت را سریع آماده کردند که او از زندان بیاید بیرون. و یکی دیگر از دوستانم خانم بنی یعقوب است که چند روز پیش دستگیر شد و من با خانواده‌اش در ارتباطم. آنها هم خیلی منطقی این ماجرا را پیگیری می‌کنند. خب بهرحال ترس و واهمه از اتفاقی که دارد برای این افراد آنجا می‌افتد و این بی‌خبری که همه را در حالت تعلیق نگهداشته و هیچکس خبری نداره از این که چه اتفاقی دارد می‌افتد و چه به سر بالاخره یکی از اعضای خانواده دارد می‌آید، این مسایل آدمها را خیلی ناراحت و نگران می‌کند. اما برخورد مردم بهرحال زمانی که در معرض خطر قرار می‌گیرند خیلی منطقی‌ است.

خانواده‌های اینها چه احساسی دارند؟ آیا آنها را مقصر می‌دانند؟

نه، نه! اصلا چنین چیزی وجود ندارد. در واقع افتخار (می‌کنند) به عضوی از خانواده‌شان که شجاعت‌اش مورد محک قرار گرفته‌است. این که عضوی از خانواده هست که شهامت (دارد)، فعالیت‌هایش شجاعانه‌ است. و این که این خانواده یا عضوی از این خانواده چه قدر شجاع است. این برای من خیلی جالب است. مثلا یکی از دوستانم که خواهرش را دستگیر کرده بودند، برای من جالب بود، مادر این خانواده و خواهرش او را تشویق می‌کردند که تو باید همچنان حضور داشته باشی و ما نباید صحنه را ترک کنیم. اینها به ادامهٔ حضور موثرشان در خیابانها تاکید داشتند.

خب طبیعی‌ست. بهرحال هر روز که می‌گذرد ما تعداد حاضران در خیابانها را کمتر می‌بینیم. یعنی تعداد دارد مدام کاهش پیدا می‌کند. اما نظر شخصی خود من بعنوان کسی که حدود هفت هشت سال است دارد به صورت جدی در این حوزه کار می‌کند و با اقشار مختلف مردم در ارتباط است، این که فکر می‌کنم آن ترسی که در جامعه وجود داشت نسبت به حکومت، از دستگیری و از روبه‌روشدن با گارد ویژه و نیروهای بسیجی و از زد و خورد خیابانی، این ترس ریخته و مردم نوع مقابله‌ی‌شان با این ماجرا خیلی عجیب و تازه‌است. اصلا من فکر می‌کنم که در تاریخ ایران این نوع برخورد مردم با خطر تازه‌است. برخورد مردم با خطر در این دو هفتهٔ اخیر یک مدل تازه‌ای‌ست. روزی که ما در میدان آزادی بودیم و آن تک‌تیرانداز هفت نفر را مورد اصابت گلوله قرار داد، خیلی برای من جالب بود که مردم از تیررس گلولهٔ او فرار نمی‌کردند. مدام او را به همدیگر نشان می‌دادند و می‌گفتند اون بالاست و ما باید بگیریمش. مردم فرار نمی‌کردند در برابر این ماجرا. ترسی که همیشه در جامعه وجود داشت، آن ترس ریخته‌است. و من فکر می‌کنم این برای ادامهٔ ماجرا خیلی موثر است و با ریخته‌شدن این ترس و نوع برخورد مردم با خطر، مردم می‌توانند این ماجرا را طی ماههای آینده خیلی خوب پیش ببرند که زودتر به نتیجه برسند.


No comments: