Friday, July 31, 2009


ما بچه های جنگیم بجنگ تا بجنگیم




آراد

تولدم مبارک

ابژکتیو

باید با واقعیت ها کنار آمد
.
کدام؟
.
ماهی تابه -
پسرک با انگشت شصتش گوشه شلوار تنگ و خاکستری اش را بالا کشید و آخرین تکه های سیب زمینی را در ماهی تابه ریخت! صدای جزولز روغن فضای آشپزخانه را پر کرد، بلافاصله خودش را عقب کشید و نگاهش به دوستش که کنار دیوار آشپزخانه روی زمین نشسته بود افتاد!
هر دو با هم لبخند زدند!
در همین موقع پدر پسرک وارد شد و نگاهی به ماهی تابه و پسرش انداخت و با خنده گفت: با این کارهات فردا چه طوری میخوام شوهرت بدم؟
پسرک نگاهی به دوستش انداخت و این بار هر دو بلندتر خندیدند.

اشاره

هیشکی نمی دونه یک ماه پیش چی به سر من اومد. هیشکی
.
من و غم و تنهایی
.
پاسخ به یک دوست

بایوت

دوستای گلم سلام
امیدوارم ایام به کامتون باشه و آماده ی خوندن ادامه ی قصه باشید
.
این روزا حس می کنم واقعن به بن بست رسیدم.
خیلی وقت بود که اونقدر خودم رو توی هیاهوی زندگی گم کرده بودم که کم کم داشت یادم می رفت که همین زندگی پر زرق و برق برای من و امثال من هیچ روی خوشی نداره و قمار ما همیشه آخرش به باخت منتهی می شه

جل پاره های بی قدر عورت ما

ابوغريب را فراموش كن ، اوين و كهريزك را بنگر

" وارتان سخن نگفت/ گل داد / زمستان شكست / رفت " ( احمد شاملو)
خامنه اي هنوز خون مي خواهد تا خشم خود را از عصيان مردم در برابر قدرت پوشالي اش فرونشاند. مزدوران او در بازداشتگاه ها كشتاري وحشيانه را رقم مي زنند. آنچه اين روزها آشكار شده است كشتاري است كه در زندان هاي رژيم فاشيستي ايران و به دستور شخص خامنه اي صورت مي گيرد و جوانان اين كشور زير شكنجه هاي وحشيانه مزدوران خامنه اي جان مي سپارند. جواناني كه تنها گناه آنان اعتراض مسالمت آميز و بي نهايت دموكراتيك در برابر و كودتاي انتخاباتي و ديكتاتوري فاشيستي خامنه اي مي باشد.
اين شكنجه و كشتار جوانان كشور در زندان هاي رژيم ، بيش از آنكه قصد اعتراف گيري و سناريوسازي را دنبال كند بازنمود خشم و عقده هاي فروخفته خامنه اي ديكتاتور ايران از ملت است. هنگامي كه ملت به تهديدهاي ديكتاتور در سركوب و كشتار در نماز جمعه ننگين 29 خرداد توجهي نكردند و فرداي آن روز علي رغم تهديد ديكتاتور به خيابان ها آمدند و مستقيماً خامنه اي و ديكتاتوري فاشيستي اور را هدف شعارهاي خود قرار دادند.
شنبه 30 خرداد 1388 با حضور مردم در مبارزه با ديكتاتوري خامنه اي و فرياد آزاديخواهي با آن همه تهديد به كشتار و سركوب، بدل به يكي از بي نظيرترين روزهاي مبارزات آزاديخواهي مردم ايران در 50 سال اخير گرديد و طنين شعار " مرگ بر خامنه اي " تمامي اركان نظام فاشيستي را به لرزه درآورد و بازنمود شكوه " مرگ برشاه" در عصر حاضر بود. خامنه اي همانطور كه وعده داده بود به كشتار مردم معترض در خيابان ها پرداخت و سردخانه هاي را از جسد ها انباشت. تا از اين طريق تمامي ديكتاتورهاي تاريخ مدرن را روسفيد كند و شانه به شانه آدلف هيتلر زند.
خشم خامنه اي از به پا خيزي ملت ايران با آن همه كشتار در 30 خرداد فروكش نكرد او در برابر مبارزات مردم كه ديكتاتوري او را به چالش مي كشند كهريزكي آفريد كه تنها مي توان آشويتس را با آن مقايسه كرد. او همچون ديگر ديكتاتورها در اين سال ها گروهي از مزدوران را گردآورده بود كه تنها وظيفه آنها كشتار و شكنجه است. اين گروه وظيفه فرونشاندن خشم ديكتاور را با شكنجه و كشتار ملت در بازداشتگاه ها بر عهده گرفته است تا به گمان خويش عبرتي را براي ملت شكل دهند تا ديگر جرات به پاخواستن در برابر ديكتاتور را نداشته باشند.
اين يك واقعيت رواني است كه جنون قدرت در ديكتاتورها ، وقتي به چالش كشيده مي شود و فرمان هاي آنها به هيچ گرفته مي شود ، خشم ناشي از اين امر چنان پيامدهاي روان پريشي دارد كه ديكتاتور براي تسكين خشم دست به هرگونه اقدامي اعم از بازداشت گسترده، شكنجه وحشيانه، كشتار وسيع و... مي زند. در اين راستا است كه خامنه اي خشم خودرا از جنبش اعتراضي ايران با شكل دادن به جنايتي ضد انساني در بازداشتگاه هاي خود و توسط مزدوراني كه مستقيماً زير نظر او مي باشند ، بروز مي دهد. در واقع خشم خامنه اي خون مي خواهد و تا عطش خشم خود را سيراب خون نكند به هيچ وجهه از جنايت دست نمي كشد.
با اين وضعيت ابوغريب كه در آن تروريست هاي كه هزاران افراد بي گناه را كشته اند، براي گرفتن اطلاعات مورد شكنجه نيروهاي امريكايي قرار گرفتند در مقايسه با اوين و كهريزك كه خامنه اي در آن با وحشيانه ترين شيوه ها انسان هايي را شكنجه و مي كشد، غير قابل توجه است. آناني كه شلوار بوش را در پيرامون زندان ابوغريب بادبان كردند كجايند كه خامنه اي در بازداشتگاه هاي خود چنان جنايت هايي مرتكب مي شود و انسان هايي را كه تنها گناه آنها آزاديخواهي و مبارزه مسالمت آميز است به كام مرگ مي فرستد. عوامل شكنجه ابوغريب محاكمه مي شوند ولي مزدوران خامنه اي مستقيماً تحت نظر او كشتار مي كنند و به هيچ احدي پاسخگو نيستند. آنقدر اختيار دارند كه بدون كوچكترين ترس از بازخواهي هرگونه جنايتي را براي شادي ديكتاتور انجام مي دهند. گويي هنوز سرنوشت مزدوران ديكتاتوري تاج را نياموخته اند و مرتكب جنايت هايي مي شوند كه مزدوران ديكتاتوري تاج حتي جرات انجام يك درصد اين جنايت ها را نداشتند. محمدرضا پهلوي با آن حكومت ديكتاتوري در طول زمامداري خود حتي يك درصد كشتاري را سبب نگرديد كه اين روزها خامنه اي و مزدورانش انجام مي دهد. اكنون به وضوح مي توان حماقت انقلاب اسلامي را درك كرد از چاله ديكتاتوري تاج به چاه ديكتاتوري عمامه فرو افتاده ايم.

خانقاه

هملتیسم

بی اف از پله های راه پله که بالا می آمد و طبق معمول هم با تی شرت بسکتبالی و شلوارک.یعنی اینبار خیلی هم طبق معمول نبود و رفته بود به پسری که توی پمپ بنزین کار می کرد سر بزنه و یه کمی هم شارژ بود از تعریف هایی که پسر از اون کرده بود و داشت برای خودش زیر لب یه چیزهایی هم زمزمه می کرد.چون شما خواننده های خیلی گلی هستین و همیشه به خانقاه لطف داشتین من یه کم می برمتون جلوتر که بشنویم چی زمزمه می کنه بی اف،شاید موقعی که شارژ هست ،چیزی که زمزمه می کنه ، یه چیز درست و درمون مستقیم برآمده از نهادش باشه ،اینجوری یه کم هم بیشتر باهاش آشنا می شیم.ولی بی اف رو الان همزمان با همون بالا اومدن از پله ها می شنویم و این مدتی که من ور زدم ،بی اف فریز توی ذهن ما مونده بود و حتی شاید بهتره از یه کم قبلتر یعنی از موقعی که از در اومد تو بشنویمش
زندگی ام مثل الماس و عشقم پاک است،فرشته ای را دیدم،یقین دارم که به من لبخند زد
بله دوستان …این… احتمالا شعر از خود بی اف نباشه، یه کمی صبر کنید…
من دوباره زندگی که توی دنیای داستانم هست رو فریز کردم رفتم سرچ کردم دیدم یه چیزی شبیه به آهنگ “تو زیبایی”از جیمز بلانت هست.اینجا ایران هست و حق کپی رایت وجود نداره پس دلیلی نداره که من خیلی به این مساله اهمیت بدم که چرا بی اف با من در میون نذاشت که این شعر مال خودش نبوده.نمی دونم ولله شایدم بوده و جیمز بلانت حق کپی رایت رو رعایت نکرده و …
به هر حال بی اف داشت از پله ها می اومد بالا که چشمش به هیکل ناقص و کوچولویی که نشسته به نرده ها تکیه داده بود افتاد.خوب اون هیکل ناقص و کوچولو که من رو شدیدا یاد یه رییس جمهور می اندازه که شاید شما هم می شناسینش رو بی اف از پشت دید.یه خنده ای تو دلش کرد که خیلی بلند بود یه پوزخندم رو لبش نشست که خیلی بلند نبود یعنی صدا نداشت.اومد مثل همیشه با غرور ذاتیش از کنار اون رد شه ولی نگاهش یه جوری وقتی داشت رد می شد از سمت راست شونه اش به پایین متمایل شد آخه اون هیکل یه تکونی به خودش داده بود.آخ ببخشید دوستان …با اینکه می دونم همتون می دونید اون کیه اما اسمش رو می گم باز .عبدالله بود که سرش رو گذاشته بود روی دستاش که به شکل ضربدری روی زانوهای بغل شده اش قرار گرفته بود و اون تکونی که می خورد هم به خاطر این بود که عبدالله داشت گریه می کرد.بی اف یه کمی براش عجیب شد قضیه ولی گفت به من چه.نکبت!خیلی خوشم می آد ازش.
باز بی اف اومد که بره اما شنید که عبدالله داره می گه:دلم می خواد بمیرم
ولله من راستش نمی دونم عبدالله متوجه بی اف شده بود یا نه.یعنی الان که خوب فکر می کنم می بینم نه متوجه اش نشده بود.بی اف هم فهمید که عبدالله متوجه نشده وایساد ببینه این یارو چرا داره گریه می کنه و حرفهایی رو که می زنه چی می گه دقیقا
عبدالله تو هق هق هاش گفت:بمیرم…می خوام بمیرم خدااا
بعد یه کمی سرش رو به سمت چپ روی دستاش گردوند و با دست راستش چشماش رو یه کم مالوند و باز با هق هق که اینبار خنده هیستریکی هم قاطیش بود داد زد:خداااا…کدوم خدا؟
بی اف خشکش زد.عبدالله می گه کدوم خدا؟
عبدالله سرش رو برگردوند روی دستش ولی این بار به سمت راست و این باعث شد که بی اف رو ببینه.سرش رو آورد بالاتر تا بی اف رو راحتتر ببینه و بعد خنده اشک آلودی کرد و گفت:شنیدی؟برو به حضرت درویش بگو پس.آخه اون به خدا ایمان داره.اما من فقط تظاهر می کنم
بی اف نگاهش رو از عبدالله برداشت و به سمت اتاق رفت اما با صدای نعره عبدالله ایستاد و برگشت دید عبدالله تمام قد که البته، همه قدش هم به سرشونه های بی اف نمی رسید، ایستاده و داره با خشم داد می زنه:خدا نیست.می فهمی؟اون درویش جون همه رو خر کرده.خدا نیست.اونورهم هیچ خبری نیست اگرنه من تا حالا خودم رو کشته بودم.
عبدالله به سمت بی اف اومد اما بی اف برگشت و در رو باز کرد و رفت تو و در رو محکم پشت سرش بست

خانه شیشه ای

ببار
.
صخره نورد

رمینا

دوستت دارم

زندگی عشق مرگ

من همه عبرتی از پر زدن دیروزم

تو همه همتی از آرزوی فردا باش

ساقی قهرمان

سبز چیز خوبی ست، سبز چیز خیلی خوبی ست

کسی خبر دارد؟

چپ چرا یاد نمی گیرد

شرح صدر

اسطوره و انحطاط

بررسی تطبیقی کنش و منش فرد و جمع در
آژانس شیشه‌ای، هفت سامورایی و ماجرای نیمروز
-
یوسف‌علی میرشکاک

طعم زندگی

من هر بار از مشکل شخصیم نوشتم پشیمون شدم….. من واقعا جای گله ندارم.. افسردگیم از سر راحتی ه… مشکل دارم ولی مشکلم مانع زندگی سالم و بدون خطر نیست. سر جوانهای به سن من.. حتی کوچکتر از من الان تو ایران چی میاد؟… این شهدا مگه نمیخواستن زندگی کنن باوجود این با آگاهی از خطرات قدم به راهی گذاشتن که مرگشون آدم زنده رو از زنده بودن شرمنده میکنه. دوستای نازنینی که با من همدردی کردین.. ازتون ممنونم ولی آدمی که راحت بدون ترس و نگرانی.. تو یه کشور آزاد بی دردسر زندگی میکنه همدردی نمیخواد… دیگه هیچوقت خودخواهانه دست به کیبورد نمیزنم.

خبری که اینجا لینک کردم رو از وبلاگ خانم ابتکار خوندم… دقیقتر بگم در بالاترین دیدم. راست و دروغش رو نمیدونم ولی حتی اگه این خبر درست نباشه دلیل بر وجود نداشتن این اتفاقها نیست.

شرح ملاقات معصومه ابتکار با یکی از آسیب دیدگان جنبش…. امیر می گفت: به میدان آزادی که رسیدم حدود ساعت 8 شب بود. همانطور که به تنهایی داشتم از گوشه ای حرکت می کردم تعداد زیادی از افراد باتوم به دست و کلاه به سر را دیدم که به سویم می آیند، اما با خود فکر کردم به من که کاری ندارند و آرام از گوشه ای به راهم ادامه دادم که … امیر حالا حدود 40 روز است که بر روی یک تخت در حالی که از گردن به پایین فلج است، خوابیده و شرایط تلخی را می گذراند. می گفت: دهها ضربه باتوم خوردم و در حالی که هیچ دفاعی نداشتم ناگهان تیری به صورتم اصابت کرد و بعد هم دو گلوله خلاص به سرم … زنده ماندن امیر یک معجزه است. گلوله ای در کنار چانه او شلیک شده که پس از عبور از کنار فک در نزدیکی نخاغ ایستاده است و دو گلوله ای که به سرش زده اند، پوست را صدمه زده و مغزش آسیبی ندیده است.

پ.ن: تیتر رو از خبر بالاترین گرفتم.

ناجور

راه راه سبز راه بنفش

توو تاکسی بودم امروز
یک پسره سوار شد
شلوارش رو دیدم فقط که به نظرم خیلی قشنگ اومد، خاص و قشنگ
کنارم نشست، بوی ادکلنش رو دوست داشتم
نگاه ام رفت به ساعدش
خواستم پیاده شم
پرسید: پیاده میشین؟
گفتم: آره... نیم نگاه دیدم صورتش رو
هم صداش رو دوست داشتم... هم چهره اش دلنشین بود
پیاده شدم. کفشهاش رو دیدم. از همون کفش هایی بود که من این روزها می پوشم و مدلش خاص و کمه
پای کسی ندیده بودم تا حالا... خطهای مال من سبزه و مال اون بنفش بود
کلاس زبان داشتم؛ همه ی کلاس داشتم بهش فکر می کردم. اصلن حواسم به درس نبود.
خیلی احتمال داشت گی باشه
خیلی ازش خوشم اومد
خیلی حیف شد
شاید اگه گی باشه، وبلاگ نویس هم باشه
شاید اگه وبلاگ نویس باشه وبلاگ منو هم بخونه
شاید اگه وبلاگ نویس نباشه دوست وبلاگ نویسی که وبلاگ منو بخونه داشته باشه
شما پسری با کتونی های راه راه بنفش نمی شناسید؟

ناقوس

سه باز تیر بزنم سومی را زدم

دوازده و نیم بود که «خدا نگه دار» کردیم. شبگردی بعد از قرار تو خیابون های همدان، با سگ ها. به یه ساختمون خیلی بزرگ سنگی تو خیابون تخت جمشید رسیدم که با این که از جلوش تو روز ده ها بار رد شده بودم، اما برام کاملا غریبه بود. زور زدم تابلوی بالای دروازه اش رو بخونم: «اداره ی آگاهی: دایره ی جرائم سازمان یافته».

همین که هست

چه جایی ازت خالیه
.
خدا این ستادو از ما نگیره
.
باز هم ستاد
.
خیلی مراقب باش
.
عقده
.
ماث
.
لکه ی ننگ سیاه و خال مهرویان سیاه
.
بنویسیم atheism بخونیم صفا
.
خبرش بده که جانم بدهم به مژدگانی
.
رستوران توت فرنگی
.
آقای میای با هم دوست بشیم؟
.
باید تغییر کنم؟
.
یادم بخیر. دوست خوبی بودم.
.
الیازر بن یهودا یک اندیشمند معتبر و دو ست داشتنی و ارزشمند
.
ازدواج کثیف ترین کاره
.
بهشت
.

یه مساله ی خیلی جالب

گاهی درگیری بین دو تا جریانه

که در این صورت یا حرف الف درسته یا ب

و به هر ترتیب معلومه کی چی می گه

مثلا در ایران امروز مذهبی جماعت

با گی ها مشکل دارن

این تابلوئه و ظاهر جریان اینو می گه

که هر کی ریش داره هر کی مسجد می ره

هر کی سینه می زنه هر کی نماز می خونه

از جوونی که تنش پیدا باشه ریش بتراشه

موسیقی گوش کنه بانجی جامپینگ بره متنفره... ادامه

.

راه من

.

سلام به دشمن عزیز

.

آخی الهی نازی

.

گی ها می خوان رابطه ی جنسی داشته باشن

شما ها نمی خواین؟

گی ها می خوان انتخاب کنن

دوست دارن خودشون تصمیم بگیرن

تو رابطه جنسی شون چی کار بکنن

و چه کارهایی رو نکنن

شماها نمی خواهید؟

دوست دارن خودشون بگن با کی آره با کی نه

دوست دارن خودشون طرفو بپسندن

ببین بگن آره یا نه

این چیه الان؟
یه کار بده؟ اشکال داره؟

شماها نمی کنین؟

کدوم خری این کارارو نمی کنه؟

یک کم هم بکشید چیزتونو

تا ما بدونیم دقیقا اشکالمون چیه و کجاست

و رفعش کنیم

شاید با همه ی بلاهت وصف ناپذیرتون اصلا حق داشته باشید

و گر چه محاله ولی یه درصد هم احتمال داره ما خطا کار باشیم واقعا

.

سلام دوباره

.

خب هیچی نمیگیم

.

ما تو مملکتی زندگی می کنیم که رییس جمهورمون

افشای فساد اقتصادی رو می ذاره برای مناظره اش

یعنی درک این جماعت کودتاچی از مناظره ی انتخاباتی اینه

که جای این که برنامه هاشونو مطرح کنن

اگه کت و شلوار و عبا عمامه شون اجازه می داد

به هم دیگه فحش ناموس هم می دادن

به هوای هم لنگه کفش و پاره آجر هم پرت می کردن

با فتوشاپ واسه هم عکس سکسی هم درست می کردن

شعر و جوک هم برای هم می ساختن

برای امثال احمدی نژاد با اون منطق

مناظره نباید دور میز و تو تلویزیون باشه

باید زیر پل و سرچهارراه باشه

باید تو خرابه ها و تو شیره کش خونه ها باشه

کاش مساله به محمود ختم می شد

استاد شجریان آبروی موسیقی ایرانه

مفهوم هنر ایرانه مسلط به دستگاهه

و همه هم می دونن با رژیم مخالفه

و تلویزیون انحصارگرای جمهوری اسلامی

اگه بخواد آثارش رو پخش کنه باید منت هم بکشه

اون وقت آثارش رو پخش می کنه

بی هیچ اجازه ای بی هیچ پولی

بی خیال این که اون بابا هم هنرمنده رزقش از این راهه

تلویزیون کار خودشو می کنه

هیچ دلیلی هم نمی بینه بخواد به کسی توضیح بده

خوب معلومه اون هم شاکی می شه

و شکایت می کنه و حرفش هم منطقیه

فقط اجازه می ده ربناش پخش بشه

جواب تلویزیون ما چیه؟
وقتی امام جماعت ... کنه معلومه که ماموم هم ... می کنه

فرمودن حالا که شکایت داری

همون ربناتم پخش نمی کنیم

ما که سوار بر خر مرادیم

هر آشغالی نشون بدیم ملت می بینن

نبینن هم مجبورن پول شو پرداخت کنن رو قبض برق شون

عظیم ترین بودجه رم داریم می دیم به تلویزیون

اون هم هر گندی بخواد به نمایش در می آره

روزی که هوادار عوضی ترین دولت دنیا یه تیر شلیک کرد

و ندای ایران کف خیابون امیرآباد به خون خودش غلطید

اخبار فدراسیون یوگای کشور کومور تو تلویزیون ما پخش شد

و خبر شهادت دانشجوی فلسفه خونده ی

موسیقی کار آگاه ایرانی پخش نشد

از اون طرف مردم هم چپ و راست به به و چه چه می کنن

از عمل کرد صدا و سیما تقدیر می کنن

عمل کرد !! کدوم عمل کرد ؟؟
میلیارد میلیارد می زنن به بدن

اون وقت ظهر یه گندی رو فیلم برداری می کنن

شب نمایش می دن

خیلی کانال ها هم که یه دوربین می ذارن و یه پرچونه روبروش

اون وقت پایانش هم می نویسن

محصول تامین برنامه ی شبکه ی فلان

به به از ما و به به از فرهنگ ما

و به به از این مسلسل حکومت که تو خونه هامون

روبروی چشممون گذاشتیم

تا هر وقت هر چی خواست تو مغزمون شلیک کنه

ای تف بر اون ذاتت دنیا

.

آخر کار

.

حس پسر بودن

.

عجب بابا

.

هنوز از ظاهر حرف میزنه

.

مثنی نیس واژه عجمه

.

دقت دارید؟

.

پسر

چند روز پیش با یکی از دوستان (دگرجنسگرا) سر موضوعات اخیر گفتگو می کردیم که وسطش با لبخندی به شوخی/جدی! گفت: اگر یکی از شماها رو این روزا بگیرن چی می شه؟! می شین ویتامین!!! زندان؟! چند درصد بازداشت شده های سیاسی داخل زندان حاضرن بهتون احترام بذارن؟!

پسر تنهای خسته


هنوز اندر خم یک کوچه ایم

چرندیات فکری

واقعن از خودم تعجب می کنم

یادداشت های روزانه ی یک دزد

تن

یکمی صورتحساب در کافه

زیبایی نسیم بهاری را در وجودم حس می کنم


6 comments:

رسول said...

سلام
خسته نباشید و خدا قوت
لینک وبلاگ من چرا چند هفته ای هست توی خانه نیست؟!!!
مرز تازه
marzeno1.blogspot.com
منم هستم نه؟

خانه هنر said...

رسول عزیز

از قلم افتاده بود. به لیست وبلاگ های هفته اضافه می کنیم.

قالب جدید وبلاگ هم زیباست

موفق باشی

خانه هنر

Anonymous said...

با سلام
متاسفانه چون وبلاگ دستونشته های یک همجنسگرا فیلتر شده است وبلاگ به آدرس
1hamjensgear.blogfa.com
منتقل شده است اگر لینک وبلاگم تصحیح شود ممنون می شوم

محمد حسین فهیم

1hamjensgara said...

با سلام
خواهشمندم لینک وبلاگ دستنوشته های یک همجنسگرا تصحیح شود
1hamjensgera.blogfa.com

Anonymous said...

http://balatarin.com/permlink/2009/8/5/1689811

Anonymous said...

براي امضا لازم نيست اسم واقعي را حتما بنويسيد:

http://strike4iran.com/?p=311