Saturday, August 8, 2009


ما پیروزیم





وبلاگ هایی که این هفته به خانه هنر اضافه شده اند


وبلاگ هایی که این هفته به روز کرده اند

آبی آسمانی

فردا مراسم تحلیف احمدی نژاد برای دوره ی دوم ریاست جمهوریش برگزار خواهد شد. فردا هاشمی شاهرودی رئیس قوه ی قضائیه ا.ن را به موارد مندرج در سوگندنامه قسم می دهد. راستش این قسم خوردن احمدی نژاد در مجلس من را یاد ماجرای قسم خوردن خر در دادگاه و در پیشگاه ملا در نمایشنامه ی بسیار معروف شهر قصه (شاهکاری از زنده یاد بیژن مفید) انداخت. قسم خوردن احمدی نژاد باید توی یک همچین مایه هایی باشد


آهوی خسته

34:. کمی با تو .:


1- از آخرین بروز رسانی آهوی خسته ماه ها میگذرد اینجا نیز همچون من ساکن و بیصدا باقی مانده،علت فقط و فقط بی حسی اینجانب است و نه چیزی دیگر، معجزه ای رخ نداده (چون منتظر معجزه از جانب کسی یا چیزی نیستم) چه بسا وجود من خود یک معجزه ی تلخ حتی تلختر از زهر هلاهل است ،آهوی خسته نیز بوی مرگ میدهد و افسردگی از سر و رویش میبارد اما مگر جز حقیقت چیزی نوشتم؟ یا نوشت؟ همیشه واقع بین بودم و از بد بینی و رویا پردازی دوری جستم و این یکی از خصوصیات شخصیتی من بوده و هست (خوب و یا بدش را نمیدانم).
به هر تقدیر باید هر از گاهی اعلام موجودیت کرد و نا امیدی را کنار زد و قدری هم مثبت اندیشید و برای امروز و فرداها تلاش کرد، تلاش کردن برای من ِ نوعی سخت هست، اما باز هم تلاش میکنم و تا خدا هست نباید ناامید شد. آمدم تا دوباره بگویم هستم و اینبار با سبکی متفاوت تر از گذشته، ازترنسکشوآلیزم و ترنسکشوآلها و تمام زوایا و جوانب زندگیشان در این مرز و بوم جغرافیایی گفتیم و اکنون ایجانب قدمهایم را از این مرز فراتر گذاشته و از دنیای خارج برای تو خواننده ی عزیزاز هم قفسهامان خبر کسب خواهم کرد و انعکاس خواهم داد. پس منتظرم بمانید.

2-ماه های اخیر تلختر از همیشه گذشتند و خبرهای خوبی نه شنیدم و نه دیدم. از در گذشت ناگهانی "او" که شوکه ام کرد، اویی که تکرار نخواهد شد تا صحنه های دلخراش و دهشتناک و کشته شدن تنی چند از هموطنانم که قلب هر انسانی را بدرد میآورد، می نویسم. از سیاسی بودن و سیاسی بازی سر در نمیآورم و چیزی نمیفهمم چون سیاسی ویا مفسر و آگاه در این زمینه نیستم اما دلیل بر آن نیست که رویدادهای اخیر را محکوم نکرده و با درد دیدگان ابراز همدردی نکنم و از خداوند برای بازماندگان از درگاهش صبر و بردباری نطلبم.

امیدوارم هیچگاه شاهد تکرار این فجایع نباشیم و مسببان نیز به سزای عمل خود برسند

ابژکتیو

هم آغوش
.
توضیح هدر


نماد lock یا همان قفل خودمان در بسیاری از کشورها به عنوان یک نمایه برای حفاظت به کار می رود و معمولا آیتم های مورد حفاظت را در بدنه آن می نویسند! و من از این نکته ظریف استفاده کردم تا با جای دادن پرچم رنگین کمانی شش رنگ مربوط به اقلیت های جنسی در زمینه سبز یادآور شوم که همچنان همه چیز به قوت خود باقی خواهد ماند ، حتی اگر رنگ سبز این رنگین کمان چندبرابر شود باز هم در یک lock قرار دارد !

توضیحات :
من مخالف اشاعه و تبلیغ اقلیت های جنسی در کشور نیستم! و فقط به عنوان عضو کوچکی از این اجتماع بدون تعاق به رنگی برای همه اقلیت ها یک زندگی به دور از lock را توقع دارم.
معتقدم این اقلیت مخصوص به صورت یک کلونی یا اجتماع زندگی نمی کند بنابراین به تعداد آدم های دسته بندی شده در این گروه ، علامت lock وجود دارد!

اینجا سرزمین آفرینش

دم دمای غروب ناپلئون دستور داد همه ی حیوانات در حیاط جمع شوند . وقتی جمعشان جمع شد ٬ ناپلئون که هر دو نشانش را به گردن انداخته بود - آخر تازگی ها نشان درجه یک قهرمانی و نشان درجه دو قهرمانی به خودش اعطا کرده بود - سرو کله اش پیدا شد . نه سگ نکره اش دور و برش جست و خیز می کردند و چنان می غریدند که حیوانات از ترس چهار ستون بدنشان می لرزید . همه می دانستند که واقعه ی ناگواری در شرف اتفاق است .

ناپلئون با اخم و تخم ایستاد و جمعیت را برانداز کرد ٬ بعد نفیر گوش خراشی کشید . بلافاصله سگ ها پریدند جلو و گوش چهار خوک را گرفتند و آنها را جلوی پای ناپلئون انداختند . از گوش خوک ها خون می آمد و مزه ی خون که زیر دهان سگ ها رفته بود هارشان کرده بود . سه تا از سگ ها هم پریدند روی باکسر که همه ی حیوانات از تعجب هاج و واج ماندند . باکسر با دیدن سگ ها سم بزرگش را بلند کرد و یکی از آنها را در هوا هدف گرفت و نقش زمینش کرد .

ناپلئون از چهار خوک خواست به جرم خود اعتراف کنند . اینها همان خوک هایی بودند که پس از الغای جلسات روز یکشنبه به حکم ناپلئون لب به اعتراض گشوده بودتد . حالا بدون معطلی اعتراف کردند که از موقعی که اسنوبال را بیرون کرده اید یواشکی با او در ارتباط بوده ایم و در خراب کردن آسیاب بادی با او همدست بودیم و با هم زد و بند کردیم که مزرعه ی حیوانات را دو دستی به آقای فردریک بدهیم . تازه گفتند که اسنوبال به طور محرمانه به ما گفته که از خیلی وقت پیش مامور سری جونز بوده . اعترافشان که تمام شد سگ ها فوری گلویشان را دریدند . بعد ناپلئون با صدای نکره ای به حیوانات گفت حیوان دیگری نمی خواهد اعتراف کند ؟

سه مرغی که در قضیه ی تخم مرغ ها ٬ سردسته ی شورش مرغ ها بودند جلو آمدند و گفتند اسنوبال به خوابمان آمده و ما را اغوا کرده که از دستورات ناپلئون سرپیچی کنیم . مرغها را هم کشتند . بعد ماده غازی جلو آمد و اعتراف کرد که در برداشت سال قبل شش ساقه یونجه را قائم کردم و شبانه خوردم . بعد از آن گوسفندی اعتراف کرد که در برکه شاشیده است - تازه می گفت که اسنوبال وادارش کرده است - و بعد دو گوسفند دیگر اعتراف کردند که قوچ پیری را که از چاکران خاص ناپلئون بوده ٬ در همان حال که سرفه امانش نمی داده ٬ آنقدر دور تا دور خرمن آتشی دنبال کرده اند که مرده . خون هر سه آنها را هم درجا ریختند و این اعتراف ها و اعدام ها همینطور ادامه یافت و از کشته پشته ای جلوی پای ناپلئون ساخته شد و هوا از بوی خون سنگین شد .

برگرفته از کتاب قلعه ی حیوانات جورج اورول

بایوت

آریا
بنام او

این روزا حس می کنم واقعاً به بمبست رسیدم ، خیلی وقت بود که اونقدر خودم رو توی هیاهوی زندگی گم کرده بودم که کم کم داشت یادم می رفت که همین زندگی پر زرق و برق برای من و امثال من هیچ روی خوشی نداره و قمار ما همیشه آخرش به باخت منتهی می شه .احساس سردرگمی عجیبی می کنم . انگار تو یه حباب بزرگ صابون گیر اففتادم ،با این تفاوت که همه جا تاریکه تاریکه نه شفاف و روشن. خیلی وقتها می خوام فراموش کنم که هیچ هدفی ندارم ،خیلی وقت ها می خوام خودم رو گول بزنم و به خودم بقبولونم که منم یه آدمم مثل همه ، اما به خدا که خیلی وقته حسرت یه خنده ی شاد مثل همه به دلم مونده آیا این حداقل نیاز یه انسان نیست ؟ همین حقیقتها هستن که هر روز بهم دهن کجی می کنن و می گن که باور کن ، تو حتی آدم نیستی ! 25 ساله که زنده ام ، امروز مثلاً تولدم بود ، داشتم خفه می شدم از اینکه می دونستم تو یه همچین روزی یه بدبختی به دنیا اضافه شده ! خانواده و دوستام بهم تبریک می گفتن غافل از اینکه تولد من هیچ چیز مبارکی در خودش نداشته و نخواهد داشت . دلم خیلی گرفته ، حس می کنم تو کابوس تلخی گرفتار شدم که هیچ دستی نیست که بیدارم کنه ، که بگه آروم باش فقط یه خواب بوده ، همه چی مرتبه ! every thing gonna be alright !برای من انگار هیچ چیز هیچ وقت درست نمی شه ! من به چه امیدی زنده ام ؟ خودم هم نمی دونم ، آخرش چی ؟ به کجا می رسیم ؟ هیچ کورسوی امیدی نیست . هر چی هست تاریکیه و تاریکی و اندوه و تنهایی ...

منو ببخشید که اینجا رو برای خالی شدن انتخاب کردم ، دلم می خواست دستهای مهربونتون تو این وضعیت دستم رو می فشرد ، دلم می خواست حس کنم که اون دورها یه جایی زیر همین آسمونی که من نفس می کشم کسایی هستن که می فهمن دردمو ، که هم احساس منن ، منو ببخشید اگه ...

سینا

سلام بچه ها خوفین؟

بچه ها بیایین تصمیم بگیریم با همه مهربون باشیم . بیخودی واسه هم کلاس نذاریم.

همیشه لبخند به لب داشته باشیم به همه لبخند بزنیم

تا جایی که می تونیم به دوستامون کمک کنیم

واقعا می تونیم آدم باشیم فقط باید یکمی تابوها رو بشکنیم

هفته پیش سهراب می خوندم می گفت

فتح یک قرن به دست یک شعر

فتح یک باغ به دست یک سار

فتح یک کوچه به دست دو سلام

فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی

فتح یک عید به دست دو عروسک یک توپ

توقف

زندگی به روش دستمال کاغذی


جستجوگر عشق

شهر بی رنگ


دلم در شهر بی رنگ قدم می زند....

خدایا ! این مردمان چرا اینگونه اند ؟؟؟

از زمانی که کوله پشتیم را بر روی دوشم گذاشتم و شروع کردم به گشت زدن در شهرها و مملکت های مختلف به دنبال یافتن اکسیر عشق، این عجیب ترین شهری است که در آن قدم گذارده ام....

شهر بی رنگ، حتی مردمانش هم رنگی نیستند، حتی غذاهایش بی رنگ است، همه چیز بی رنگ است!!!!!

حتی آسمان هم بی رنگ است، نمی دانم چرا از زمانی که پا به این شهر گذاشته ام خورشید هم بی رنگ شده؟؟؟؟

زندگی مردم هم بی رنگ است، حرف زدنشان، رفتارشان،بوسه هاشان، دوست داشتن هاشان، نفرت هاشان همه و همه بی رنگ بی رنگ است....

نمی دانم چرا در این شهر مانده ام؟ اما می دانم که لااقل هنوز رنگ خودم را دارم و رنگ سبز امید هنوز همراه من است....

به همه ی مغازه ها، دخمه ها، جاهای پنهان سرک کشیدم.... به این امید که رنگ سرخ عشق را در این شهر بی رنگ بیابم....

از مردم هم می پرسم،می گویم عشق رنگ آتش است، عشق رنگ خون وجود عاشق است، عشق رنگ انار شادکام است، عشق به رنگ خاک سرخ کوی یار است....

از من می پرسند، این رنگ که می گویی چیست؟

خدایا!!! اینان حتی نمی دانند که رنگ چیست؟
چگونه بهشان بفهمانم که رنگ چیست؟

دلم شور می زند!
گاهی با خود فکر می کنم که نکند من هم رنگ ها را فراموش کنم!!!!!!
نمی دانم ! اما رنگ سبز امید هنوز می گوید که صبور باش ، خوب خوب بگرد، شاید اینجا باشد.....

خدایا تو را به رنگ نور حکمتت سوگند!
کمکم کن....

۱۳۸۸/۵/۸خورشیدی
تهران کافه سنا
...

جل پاره های بی قدر عورت ما

براي ثبت در تاريخ

امروز كه تنفیذ یک دست‌نشانده‌ی دست‌بوس توسط خامنه اي ديكتاتور ايران صورت مي گيرد از سوي بسياري به عنوان " روزنكبت" ناميده شده است با اين وجود امروز را مي توان مهري تاييدي بر مرگ جمهوري اسلامي و طليعه برپايي يك جمهوري انساني و ايراني دانست.

استقلال ، آزادي
جمهوري ايراني

.

آقای قطبی شما یک عروسک دست نشانده هستید نه یک مربی حرفه ای
.

دیکتاتور خطاب به دست نشانده
.
ابراهیم نبوی: تفیذ با اعمال شاقه
.
درخواست محاکمه ی سران جمهوری اسلامی ایران
.
هرگز نمی بخشم
.
تیک 9
.
براندازی نرم از طریق امتحان
ILETS
باورم نمي شود انسان ها تا اين حد مي توانند احمق باشند بخصوص اينكه حكومت را نيز در دست دارند. حال مي فهم چرا تحليل هاي خامنه اي اينقدر احمقانه است و هي سقوط دنياي سرمايه داري را هر يك ماه يك ماه پيش بيني مي كند. صد رحمت به محمد رضا شاه حداقل او دو زبان زنده دنيا را بلد بود و اينقدر اطلاع داشت كه امتحان ILETS يعني چه؟ اين يارو كه فارسي هم بلد نيست رساله عربي اش هم كه هاشمي شاهرودي نوشته خب معلوم است كه بايد امتحان ILETS بشود يكي از راهكارهاي انقلاب مخملي.

خاطرات یک مرد تنها

تصویر محو شده
روی صندلی کنار دست پنجره می نشینم و پرده را کنار میکشم به جاده نگاه میکنم و خاطرات گذشته را به یاد میاورم خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم از او هم عکسی نداشتم که به ان نگاه کنم عکس او در ذهن و قلب من بود .
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم چهره زیبای او را در ذهنم مجسم کنم موهای جو گندمی صورت تراشیده با سبیلهای شاخدار جو گندمی بدن ورزیده و عضلانی ولی روی هم رفته فندقی و فنچی و ریزه میزه.عکس صورتش توی ذهنم محو و کم رنگ میشه به مقصد میرسم سریع از ماشین پیاده میشم گوشیم در دستم میلرزد نگاه میکنم پیامک فرستاده کجایی دیر کردی؟
همان لحظه جواب او را میدهم :من الان سوار مترو شدم
به ادمها نگاه میکنم هرکس به خودش مشغول است بعضی ها هم به هم نگاهی میاندازند از ایستگاه بیرون می ایم پسرکی انطرفتر گلهای میخک میفروشد به طرف او میروم و به گلها نگاه میکنم سعی میکنم یک شاخه گل انتخاب کنم موبایلم زنگ میزند نگاه میکنم میبینم او هست.
از انطرف به من میگوید کجایی؟دارم دنبالت میگردم؟
جواب میدهم از ایستگاه بیرون امدم به این طرف و انطرف نگاه میکنم و ماشین او را از دور میبینم گلها را فراموش میکنم و سریع حرکت میکنم سوار ماشین میشوم و بی اختیار او را در اغوش میکشم و به چشمهای او نگاه میکنم تصویر محو شده در چشم من پر رنگ میشود وتصویر او در قلب من دوباره حک میشود.با سرعت حرکت میکند به شکلی که اعتراض میکنم یواشتر!
به من نگاه میکند و لبخند میزند.
در آپارتمان را باز میکنه و با هم وارد میشویم محیط کاملا ارام و رمانتیک است روی مبل مینشینم و برای من یک لیوان آب میاورد کنار هم مینشینیم و دستان همدیگر را میگیریم و با هم صحبت میکنیم سرم را بر روی شانه هایش میگذارم و دستم را دور گردنش حلقه میکنم و از دوریش شکوه میکنم دستش را لای موهای من میکشد و به من لبخندی میزند خودم به احمقانه بودن سوالم میخندم و بی اختیار او را به آغوش میکشم و به سینه ام فشار میدهم. لبهای ما به هم گره میخورند.
متوجه گذر زمان نشدم نمی دانم چند ساعت گذشته و چقدر خوابیده بودیم چشمهایم را کم کم باز میکنم ، دستهایم را دور کمرش حلقه کردم ومیبینم گونه ام را روی کمرش گذاشته ام به موهای او دست میکشم و نوازشش میکنم عرق پشت گردنش را با دستم پاک میکنم چشمهایش را باز میکند و سرش را به ارامی بر میگرداند و به چشم من نگاه میکند به او میگویم کاش لحظه ها اینقدر تند نمی گذشتند دستم را میگیرد و به آرامی میبوسد و لبخند میزند خیلی کم حرف است از من هم کم حرفتر می گویم چرا حرف نمی زنی؟
میگوید چی بگم ؟
پرده به ارامی حرکت میکند و نسیم ملایمی از پنجره می آید دستم را لای موهای سینه اش میکشم و میگویم خیلی دوستت دارم دوری از تو برای من سخت است صورتم را بین موهای سینه اش قایم میکنم.
آفتاب غروب کرده و شب شده فضای خانه تاریک شده و کورسویی از آشپزخانه محیط را روشن کرده چشمهایم را باز میکم و میبینم به ارامی گونه ام را نوازش میکند
از او میپرسم همسرت کی برمیگردد؟
میگوید خودم میرم دنبالش نگران نباش به ساعتم نگاه میکنم و میگویم پاشو کم کم بریم خیلی دیر شد.
حمام را برایت آماده کردم برو یک دوش بگیر خیلی عرق کردی.
دوست دارم باهم بریم لبخندی میزند و دستش را بر روی لبان من میکشد.
قطره های آب از روی گونه هایش جاری میشوند و از کنار سبیلهای قشنگش میچکند چشمانش زیر اب حالت رویایی و معصومانه ای دارند دوباره همدیگر را زیر دوش آب محکم بغل میکنیم .
سوار ماشین میشویم و حرکت میکنیم طول راه دستم را توی دستش گذاشته ام و با دست همدیگر دنده را جا میزنیم از او اجازه میگیرم و یک عکس از او میگیرم.
من را به ایستگاه مترو میرساند دوباره به هم نگاه میکنیم میگویم امروز مزاحمت شدم زحمت کشیدی.
موهای من را از کنار چشمانم کنار میزند و لبخند میزند
دستت درد نکنه من رو رسوندی این چه حرفیه خجالت بکش.
چند راننده تاکسی اطراف ماشین را گرفتند و میگویند دربستی؟
بدون توجه به انها دوباره لب هم را میبوسیم و پیاده میشوم و از جلوی چشمان بهت زده راننده ها رد میشوم.
صبر میکند تا من وارد درب ورودی بشوم بر میگردم و نگاهش میکنم برایم دست تکان میدهد و من هم برایش دستم را تکان میدهم و وارد ایستگاه میشوم.
طول مسیر برگشت به او فکر میکنم و جواب پیامکهای او را میدهم که از وضعیت من سوال میکند وقتی به مقصد میرسم جواب پیامک اخر او را میدهم که به مقصد رسیدم و او هم خیالش راحت میشود که به سلامت به خانه رسیدم.
سرم را بر روی بالش میگذارم و به عکس او در موبایلم نگاه میکنم هیچ چیز جای خودش نیست همیشه باید از عشقت دور باشی و احساس ناکامی کنی از دوستان دیگرش برای من تعریف کرده و تمامی غصه ها را درون دلم ریختم خودم این اجازه را به او داده ام که راحت باشد و خودش را به من محدود نکنه چاره ای ندارم نمی توانم به او دستور بدهم وقتی از او دور هستم چار ه ای جز این نیست لا اقل به من دروغ نمیگوید که فقط تو در قلب من جا داری.
توی این شهر هیچ وقت نتوانستم کسی مثل او را پیدا کنم که با روحیاتم سازگار باشد حالا هم که عشقت را پیدا کردی باید اینقدر از تو دور باشد که هر از چند گاهی با توجه به شرایط بتوانی او را راحت ببینی.
هیچ وقت یک چیز کاملا به کام دل ما نیست، نمی دانم شاید این رابطه هم بیشتر از این دوام نداشته باشد.

خانقاه

تقدیم به سالاد خرچنگ، با نهایت احترام به تمام خوانندگانم

خانه ی شیشه ای

صخره نورد . من خیلی عاشقم

خاکستری سرخ

حالم بده - از خواب نمی پره کسی وقتی که برگا می ریزه

.

لحن بارون
.

به جای خواب
.

دست نوشته های یک همجنسگرا

دوست عزیز وامق
.
نظراتی که باید حذف شوند
.
به بهانه انتشار پست مباهله
.
سخنی با دوست خوبم علیرضا
.
سخنی با ابطحی بزرگت
.
بزرگمردان دیروز را فراموش نکنیم



بزرگمردانی برای همیشه
.
کاش می شد
.
ای کاش خواهرم چهار دست داشت
.
آن حس خاص


ساقی قهرمان

چپ چرا یاد نمی گیرد
.
زمین نمی خورد پیچ می خورد خیابان
.
یک کلمه کم یک کلمه زیاد
.
نام تمام خیابان ها ایران است
.

حضور احمدی نژاد در ایران هیچ توجیهی ندارد


-

-

-

حضور این شخص در کشور ما هیچ توجیهی ندارد جز آن که کثافتی را که فرهنگ بنا به سنت روپوشانی و لاپوشانی می کند توی چشم و صورت مردم بزند که ببینیم با چه شرایطی و در چه شرایطی این همه وقت سر کرده ایم

اگر گناه نباشد این مقایسه، و اگر بی شرمی نباشد پوست پاره نشده را با پوست پاره شده برابر دانستن، ما همه در کهریزک بودیم تمام این سال ها و در تمام این سال ها هر کجا که بودیم همین وقاحت را، اما در لفافه تحمل کرده ایم

تحمیل وقاحت احمدی نژاد به کشور ما تنها توجیه اش این است که ببینیم چه بر سر ما می رود، و اگر لازم است بمیریم

یا فقط به این خاطر زنده بمانیم که این کشور را وادار کنیم یا قادر کنیم حرمت انسانی ما را تمام و کامل رعایت کند

شرح صدر

وصف دوست 1 - ایمان پورقلی زاده

طعم زندگی

قصه جوانی که می خواستند بکشندش ولی زنده ماند - جنبش اصالت دارد
.
روزمره
.
می دونی چرا باید آشکار سازی کرد؟ چون همه استریت اند مگر این که خلافش ثابت بشه

غریبه (من یک همجنسگرا هستم)

هیچی

محکوم به تنهایی



1) منظور شما از این جمله چه بوده است؟
« من به قانون عمل می کنم حتی اگر مخالف نظرم باشد!»
- خود قانون هم دریایی از معانی است،ظاهر بین و ریا کار نباشید.
- منظور واضح است،متاسفانه شما هم به نهضت دروغگویان پیوسته اید.
- چه سر به کلاه چه کلاه به سر!
- بنده سال ها بود از رسانه محروم بودم،به من حق بدهید،هیجانی شده بودم!


2) کدام یک از اقدامات زیر راهکار قانونی شکایت به نتایج انتخابات است؟
- هر کاری بنده انجام دهم عین قانون است.
- هر قانونی که بنده بگویم باید اجرا شود.
- این ها را به قانون شکن ها بگویید نه ما.
- ما و دوستانمان خودمان قانون را نوشتیم.


3) کدام یک از موارد زیر صحیح است؟
- هر نامزدی است که می خواهد در هر صورت برنده باشد. اعلام خبر پیروزی ،قبل از شمارش آرا حق
تقصیر ناظران است که به جای - نظارت بر صندوق ،به ایشان دل می داده اند و قلوه می ستانده اند.
- منظور از جشن پیروزی همان جشن شب مادر بوده است
- میزان رای ملت است.


4) کدام یک از عبارات زیر کلمه ی ملت را بهتر توضیح می دهد؟
- مردم شریف ولنجک وسعادت آباد
- ساکنین متشخص نیوزلند واسترالیا
- هر کس زبان بلند تری دارد
- چرا می خواهید یک اقلیت 24 ملیونی را بر یک اکثریت 13 ملیونی تهییج کنید؟


5) عمده ترین تخلف در شمارش آرا را چه می دانید؟
- وارد نمودن اتهامات بی پایه و اساس به آقای حاج آقا
- گذاشتن پا روی ارزش ها (دم حضرات)
- اختصاص 20 دقیقه به جای سه ساعت به نامزد منتخب.
- راه ندادن 300 تا ناظر از 41000 ناظربنده.


6) اگر رئیس جمهور شوید دوست دارید با چه عنوانی صدایتان بزنیم؟
- داماد لرستان
- شوهر عروس آذربایجان
- پدر زن سیستان
- رستم دستان


7) نظر شما درباره ی این که عده ای در این روز ها کشته شده اند یا مورد آزار قرار گرفته اند چیست؟
- چه ما سکوت می کردیم و چه نمی کردیم، با توجه به قضا و قدر ،اجلشان رسده بود.
- ما گفته بودیم مواظب خودتان باشید! سستی به خرج دادند.
- شاید بتوانم از حق مردم بگذرم اما از حق خودم هرگز.
- شهروندهای درجه ی دوی روستاها و شهرستان ها باید جوابگوی این ماجراها باشند.


8) چه راهکاری برای برون رفت از این معضل دارید؟
- گسترش موج سکوت سبز ،به سراسر دشت ها و جاهایی که امکان آبیاری فضای سبز هم موجود باشد.
- اعلام نتایج دل پذیر!
- عذر خواهی رسمی از خاندان حاج آقا.
- پوشیدن پیراهن مشکی وبستن شال سیاه به سر به جای دست بند سبز.


9) چرا جنابعالی در نامه ی تان به شورای نگهبان درخواست باز شماری حتی یک صندوق را هم نداده اید؟
- بنده معتقدم نباید مومنین را به زحمت انداخت!
-این تازه اول داستان است!
حیف از این حضور سبز نیست به این زودی ها تمام شود.-
- چقدر ساده اید شما!


10) ا گر کاندیدایی چهار روز قبل از انتخابات خود را پیروز انتخابات بداند به او چه می گویید؟
- علاوه بر ذکاوت مورد نیاز برای ریاست جمهوری ،استعداد کف بینی هم دارد.
- پنج مرتبه امن یجیب برای همه ی مریضان اسلام!
- این هم از همان دروغ هاست،بنده کجا نامه نوشتم به رهبری که من دارم پیروز می شوم؟
- به قول یک خانم بزرگوار، ایشان هم حتما هر جایی می رفته دور و برشان خیلی شلوغ می شده


11) به نظر شما چرا وزارت کشور از اعلام صندوق به صندوق آرا استنکاف می کرد؟
- چون می ترسید فردا بگوییم اسم و فامیل و کد ملی رای دهنده ها را هم برایمان بیاورید.
- اینقدر برایش کار درست کرده بودیم که وقت سر خواراندن نداشت.
-نرود میخ آهنین فرو اینجا!
- مگه شهر به شهرش چه دردی رو از مادوا كرد كه که صندوق به صندوق بکنه؟


12) فرموده بودید:« کاسته شدن از اعتبار ایرانیان در جهان برایم دردناک است و یکی از دلایل
حضور من در عرصه همین است».نظر شما درباره ی بازتاب آشوب ها در خارج مرز ها چیست؟
- بنده بیش تر به دنبال اثرات داخلی آنم.
- این هم قضا و قدر بود.
- بنده اعلام کرده بودم ،درسیاست خارجی ما ار اصولمان کوتاه نمی آییم یکی از اصول همین است که ما سر کار باشیم ،دنیا هر چه می خواهد بگوید!
- ممالک توسعه یافته ،مثل امثال جنابعالی ، ندید پدید نیستند، و از این کار ها زیاد دیده اند.

ناقوس

سه بار تیر بزنم. سومی را زدم.
.
دوازده و نیم بود که خدانگهدار کردیم


هم آوا- مرز تازه


تاریخ و شباهت ها





همین که هست

بهرام من مرد



و حالا پس از یک هفته سوگواری به شیوه ی خودم


پسر

ما هم سبز هستیم اما سبز فقط قسمتی از ما است!

در تکمیل پیشنهاد قبلیم برای این روزها و در ادامه راه برای آینده توصیه ام برای طراحی لوگو اینه که با کشیدن رنگ های پرچم همجنسگرایان در کنار هم و جلوه دادن به رنگ سبز هم همبستگیمون را با هموطنانمون نشون بدیم و هم نشون بدیم سبز فقط قسمتی از ما است و شاید! گامی برای رسیدن به رنگین کمان احترام به حقوق همدیگر.


آموزش قرار دادن لوگوی اعتراضی دگرباشان در کنار وبلاگ

اگر علاقه مند به شرکت در اعتراض دگرباشان هستید کافی است متن زیر را در یک کادر متنی در کنار وبلاگتان قرار دهید ( برای وبلاگ های وردپرسی و بلاگری ها ):

http://5pesar.wordpress.com/2009/08/02/ete09-08-01/">http://erazerhead.files.wordpress.com/2009/08/freedom_flag.jpg">

ــ برای وبلاگ های وردپرسی کافی است به قسمت “ابزارک ها” بروید، یک “متن” به ستون ابزارک ها اضافه کنید و درون کادر متن کد بالا را قرار دهید و “ذخیره” کنید.
ــ برای وبلاگ های بلاگری به قسمت “چیدمان” رفته و در آنجا به وسیله ی کلید “افزودن یک ابزار F” یک “متن” اضافه کنید و کد بالا را درون آن قرار دهید و “ذخیره” کنید و سپس با اضافه شدن کادر متنی به قسمت کناری باز هم “ذخیره” را کلیک نمایید تا بر روی وبلاگتان قابل رویت شود.

:: قسمت قرمز رنگ در کد بالا آدرسی است که لوگوی شما بیننده را به آن سمت هدایت می کند، این آدرس را به هر آدرسی که مایلید می توانید تغییر دهید.
:: قسمت صورتی رنگ کد بالا نیز کد عکس است که اگر مایلید از عکس دیگری برای لوگویتان استفاده نمایید کافی است آن قسمت را به آدرس عکس مورد نظرتان تغییر دهید.


پسر تنهای خسته



ماه شب زندانی


پسرای کوچه پشتی

پس این موشولینا کوشند؟

کسری نگاه

چو آن نامور پهلوان کشته شد

کله پاک کن

مشسف لخخیذغث

یادداشت های روزانه ی یک دزد


پشت ات دق شدم

یک کمی صورت حساب در کافه ی خسته

شاهد کوچ تو بودم....

شاهد رنج تو بودم....

شاهد زخم تو بودم....

شاهد رحم تو بودم....

شاهد وهم تو بودم....

شاهد شک تو بودم....

شاهد رزم تو بودم....

شاهد بزم تو بودم....

شاهد شهد تو بودم....

راوی روز، تو بودی....

راوی نور، تو بودی....

راوی شور، تو بودی....

راوی حق، تو بودی....

راوی بطن، تو بودی....

راوی کشف، تو بودی....

راوی راز، تو بودی ....

راوی ناز، تو بودی....

راوی روی، تو بودی....

برای مهسای عزیز به پاس یک سال تلاشش و تمامی لطف هایی که به من داشته و دارد، که مردانگی و جوان مردی ای بیش از خیلی از پسرهای مدعی اطرافم دارد


1 comment:

ramin said...

منم میخوام به شما اضافه بشم

www.hlove4ever.blogfa.com