Thursday, October 29, 2009

سه شنبه 5 آبان 1388

رادیو زمانه همه پرسی می کند

نظر دگرباشان در مورد زمانه

اولین رسانه ای که یک صفحه ی دائم به نوشته های دگرباشان جنسی اختصاص داده است، چیست؟






اینجا سرزمین آفرینش است

به ابرها نگاه کنید ٬ ابرها شگفت انگیزند


خانه شیشه ای

گیجی باور


فالش

هیج وقت نوشتن به این اندازه برای من سخت نبوده است! اما باید بنویسم تا دینی را که به خودم و به دوران سیاهی که از آن گذر کردم بپردازم امیدوارم برای همه خلف وعده ها من را ببخشید! و در پایان دوباره تاکید میکنم، گذر به گذشته دلیل بر تایید آن نیست

من هستم

از ترسو بودن و محتاط بودن چیزی گیرم نیومد
میخوام بی پروایی رو امتحان کنم
نمیدونم چطور میشه که گاهی بعضی ها با دیدن آسمون ابری و بارونی دلشون میگیره(مثل گاهی خود من)
به نظر من که بارون ته شادیه
ته زندگیه
ته داغ بودن
مثل چشیدن طعم لب شیرین یک همجنس


نیم بوسه

پست قبلي در مورد محمد ، روز شنبه و . . . يه چيزايي نوشتم

هر كسي برداشتي كرد و چيزي گفت

يكي تبريك گفت

يكي هشدار داد

يكي توصيفي نوشت و

.

.

.

ولي هيچ كس نفهميد تو دل من چه خبره !




یادی از یک عزیز.....

این چند روز یک استراحت طولانی اجباری بود به خاطر آنفولانزا!!!!

خیلی بد بود.

.این روز های بد مصادف شد با یک روز با خاطره ای بد

۲۶ اکتبر سالروز در گذشت پرنسسی زیبا با چشمان غمگین.

برای همین هم برای این که یادی ازش او کرده باشم قسمتی از کتاب زیبای کاخ تنهایی اش

را نوشتم چون هم حس و حال الان منو میگه هم اتفاقا این قسمت مصادفه با ۲۶ اکتبر ۱۳۲۹ شمسی



پرشین پسر

شعر عشق چشم فیلم به به

کله پاک کن

زیراکس

خانم زیراکسی دوباره با نیش نامحسوسی! پرسید: خب… حالا کی بود اون دختر خوشبخت که دل تو رو برد؟!

من خندیدم و گفتم: ای بابا… یعنی این داستان ها رو باور می کنی؟

نوشته گاه یک همجنسگرا

سلامي به گرماي عشق

به گرماي عشقي كه در دل شماست،عشقي كه شايد با اين وسعت هيچ كجا يافت نشود.

من غريبه ديروز و آشناي امروز و فراموش شده فردا هستم من سينايي هستم كه با خودخواهي تمام نوشتن براي وبلاگ {خاطرات من و پوريا} را كنار گذاشت(اين حرفي بود كه از جانب دوستان زيادي به من گفته شد) امروز تصميم گرفتم تا متني كوتاه بنويسم و از طريق وبلاگ دوست خوبم محمد حسين آن را در معرض ديد عموم قرار دهم.اين متن براي اين نيست كه خود را از صفت خودخواهي مبرا كنم بلكه براي آخرين دلجويي از شما عزيزان است وقتي كه پست خداحافظي را در وبلاگ خود قرار دادم پي بردم دوستاني دارم كه در اين عصر يخي ، دلشان آينه خورشيد است و بابت داشتنشان به خود باليدم دوستاني كه با وجود بي مهري من وبلاگم را فراموش نكردند.

پس از حذف كامل وبلاگ كه چند روز پيش انجام شد موضوعي فكرم را مشغول كرد و آن اين بود: پس تكليف دوستاني كه آن پست را نخواندند چه مي شود؟

آيا بايد با جمله وبلاگي با اين آدرس پيدا نشد رو به رو شوند!

بنابراين تصميم گرفتم از محمد حسين عزيز بخواهم كه اگر صلاح دانست اين متن را در وبلاگ خود قرار دهد تا به عنوان آخرين يادگار براي شما عزيزان باقي بماند.

از خداوند منان برايتان بهترين ها را خواستارم.

بدرود



No comments: