Sunday, November 29, 2009

یکشنبه 8 آذر 1388


نگاه خسته

" عشق يك صنعت است " . عبارتي كه اين روزها برايم ملموس است . عشق صنعت است . مثل صنعت تراكتور سازي ! مثل صنعت شكلات سازي ، شبيه صنعت توليد جوجه هاي ماشيني .

عشق هم صنعت است ، هم صنعتي . صنعت است چون ابزار توليد ثروت و منفعت و لذت است : مثل همه صنعت هاي ديگر . مثل اينكه از شكلات لذت ميبري ، از عشق هم ... . صنعتي هم هست چون فاقد هيچ روح و معنايي است .

عشق والاترين احساسات بشري بود . حال ، فاقد احساس است . نه والاتر ، نه پست تر .

عشق سنت بود ، صنعت شد . از همان روزي كه انسان براي عبادت خالقش نيز هزينه و فايده را محاسبه مي كرد و عقل محاسبه گرش را مبناي حياتش قرار داد ، سنت عشق ، صنعتي شد سود آور .

بر خودم و تو و بقيه كارگران صنعت عشق درود ...

معصومیت

امشب خیلی دلم غصه داره . انگار میخواد بغضم بترکه . انگار همه غصه ها خونشون تو دل منه .

حس غریبی دارم . یه دنیا دلم گرفته . حس میکنم تنهای تنهام . حس میکنم غریبم .

یه دریا غصه دارم.

پراکنده های کسری

روزهای مذکّرم را ختنه کردند,دیگر آنطور که طبیعت میخواست لذت نمیبرند.روزهای مونثم را, فقط وقت باروری از کمربند عفت آزاد میکنند.میخواستند روزهایم از جفتگیریشان,و نه از عشقبازیشان, رأی بزایند.*زاییدند.*نوزاد دختر بود.زنده به گورش کردند

No comments: