Saturday, December 5, 2009

جمعه 13 آذر 1388



یکرنگی


آواز چگور

بهاي آزادي

شهر آبستن طفليست كه خون مي خواهد

مردم آزادي از اين ظلم جنون ميخواهد


نتوان رفت به مقصد به سلام و به صلاح

مرد جنگي و سلاحي و قشون مي خواهد


خشم را فرياد بزن بر سر اين دشمن دون

تيغ بردارو وضو ساز برادر با خون


آتش كينه بر افروز كه امروز دگر

نوبت ماست كه سازيم خيابان گلگون


سر ما رفت اگر بر سر اين خاك چه باك

آب اگر نيست در اين دشت بر افلاك چه باك


بعد سي سال كه طوفان بلا بر ما تاخت

دگر از باد زبون بر خس و خاشاك چه باك

ابژکتیو

کیس من کیس دیگری بود

به او نگاه میکردم ، به طرفم آمد و سلام کرد !
یک لحظه با خودم فکر کردم که این همان چیزی است که دیگران اگر حس آنی من را به او داشته باشند ، کیس می نامندش !
دوباره به او نگاه کردم !
دقیقا کیس بود!
هــ ــات بودم!
اما هنوز تعهدی نانوشته !

بایوت

عشق و قسم

عشق و قسم

آدم وقتی عاشق شد ... حتی يه لحظه هم عشقش رو نميذاره و بره

اگه اين كارو كرد ... اون عشق نيست

آدم وقتی عاشق شد ... چشمش خود به خود روی همه بسته ميشه

اگه نشد ... اون عشق نيست

آدم وقتی عاشق شد... فقط صلاح و خوبي عشقش رو ميخواد

اگه غير از اين بود ... اون عشق نيست

آدم وقتی عاشق شد ... يه لحظه نميتونه غم عشقش رو ببينه و آروم بگيره

اگه غير از اين شد ... اون عشق نيست

آدم وقتي عاشق شد ... نميتونه با بهونه هاي بيخودي عشقش رو ترك كنه

چون تو عاشقي هيچ بهونه اي پذيرفتني نيست


کافه زن

ودکا، هشت و چهل دقیقه

غمم گرفته است. بهار و دكتر گيتي در هم مي لولند. اين جرعه ي ودكا را به سلامتي تو با كمي خاويار بالا مي اندازم. سعيده عكس هاي سفر دور اروپا را فرستاده است. كاتدرالي گوتيك در ميلان. اين يكي هم " شارتر" است در فرانسه. برايم نوشته است كه در رم ساختمان گوتيك كم مي بيند. آنجايي كه كانون كليساهاي مسيحي بوده است دير زماني. به اين عكس ها كه نگاه مي كنم در آن ها خبري از آزادي نيست. لوتر به اندازه ي پاپ متعصب است. نهضت پروتستاني ِ او نيز آزادي ديني به اروپا نمي آورد. خشكه مذهبي فقط نام تازه اي به خود مي گيرد. به اين چرنديات آويز مي شوم تا صداي ناله ي بهار را نشنوم. دكتر گيتي خوب دارد ترتيبش را مي دهد. بهار امشب زيبا شده است. او كه يك زماني من عاشقش بودم مي خوابد با كسي اينك. كاش اويي كه عاشقش هستم، با من مي خوابيد اينك. او را دركجاي زمان از من گرفتند؟ بيزارم از اين زمان ِ خطي. يعني هرچيز كه رفت، ديگر بازگشتي به آن ممكن نيست؟ اين نخ زمان را بدهيد بكشم تا درازا نيفتد به جانش. توقف كن در همين وقت. يك خيارشور بگذار لاي لبانت و سُر بده توي دهان من.

پاریس در سایه

اگر به من مي گفتند مي تواني به درازاي يك فيلم مرد باشي، تنها از " نفس افتاده " ي گدار را مي خواستم. آن هم " ژان پل بلموندو " كه بتوانم در خياباني منتهي بهEiffel

، با او روزنامه ي صبح بفروشم.

بيزاري دارم وقت هايي كه دلم لباسي مي خواهد كه زود مي گويند مردانه است. موهايي تراشيده، كراواتي شل بر گردن، كوله اي بر دوش، سيگاري از تفنن بر لب، موسيقي جان لنون در گوش و رفتن با دوچرخه اي مدل 60 در خيابان هاي باران خورده و نمور. نه حالا پاريس از ما بهتران، همين ملك آباد از درخت لخت شده ي حوالي خودمان.

بادبادک بازی

ما زنان را چونان مردان مي بينيم؟ گزاره هاي گونه گوني مقابل ما صف آرايي مي كنند. آنچه در توانش ذهني من جاي مي گيرد چيزكي ست كه مي نگارم. چه كار به شما دارم. بصيرت من از زنان، در چيزهاي زيادي جمع و تفريق نمي شود. خود را مهار نمي كنم تا از تحقير شما در امان بمانم. گاهي در عالم مثالي خود، مردي را مي بينم كه به رسوم رايج، رخداده هاي مردانه را با زنان ذهنْ گيرش، لاس مي زند.

زندگی عشق مرگ

میگن :"دنیا گذر آرزوهاست"

اما به عقیده من کاملا" اشتباهه

نردبون

قهرمانان من روسپی آنند.

> قهرمانان من انسانهايی
اند از جنس لطيف که شيشه به اين دنيا می آيند و الماس می شوند.

> قهرمانان من زنانی اند که حقايق جامعه ات را در ميان مردمانی بی آنکه ببينند می بينند و بی آنکه بشنوند می شنوند، همانند بدن ها عريان و درخشانشان عريان نشانت می دهند.

> قهرمانان من فروشندگانی
اند با شغلی متعفن و مشتريانی متعفن تر . لذت خالص می فروشند بی آنکه بهای معادلی دريافت کنند. بدن هايشان را، غرورشان را، عزتشان را و ارزش هایشان را می فروشند بی آنکه بهای معادلی دريافت کنند.

> قهرمانان من شجاعانی
اند که به خيال خوشبختی پيران و کودکان طفيلشان قدم در راهی می گذارند که خود مي دانند برایشان بدبختی به ارمغان می آورد.

> قهرمانان من مظلومانی اند که نام نهادن همه چيزشان بر مردمانی که خود آنها را بدان راه رهنمود کردند دشنام است، برديندارنشان آتش است و یر حاکمانانشان جنايت.

> قهرمانان من زنانی اند از جنس خودمان و هر يک با هزار نام و هزار صورت، گمنام می آيند و گمنام می روند، در تاريکی می آيند و در تاريکی می روند. مظلوم می آيند و مظلوم می روند، در هم شکسته می آيند و در هم شکسته می روند، بی جان می آيند و
بی جان می روند.

یکرنگی


روزی در راه است که نوید بخش اتحادی دیگر میان دانشگاه و مردم است. روزی که بار دیگر لرزه بر اندام رژیم فاشیستی اسلامی خواهد انداخت

رسیدن به یک جامعه دمکرات برای ما دگرباشان علاوه بر به همراه داشتن آزادی بیان میتواند و باید که آزادی جنسیتی را نیز به همراه داشته باشد

این دو مهم جز با آگاه کردن مردم از حقوق دگرباشان و تلاش در جهت نابودی دو جرثومه فساد یعنی‌ رژیم آخوندی و دینی که آن‌ را نمایندگی میکنند امکان پذیر نمیباشد.

لذا نتنها از جامعه جدا نیستیم بلکه رسیدن به دموکراسی منافعی دو چندان را برای ما به ارمغان می آورد

پس همه با هم، برای روز‌های روشن …

No comments: