آفتابگردون سفید
اما غافل از اینکه بچه یتیم چکمه هایش پاره بود
اردیبهشت
ماه
قدیم تر ها عده ای در ماه شکل خرگوش می دیدند ... گروهی شکارچی ... گروهینطفه ی بسته ی چارپایان ... گروهی ... و انقلابیون بهمن پنجاه و هفت
ایران شکل خمینی را دیدند ... به ماه که نگاه می کنم من هم می بینم ...
اما من اشک های خشکیده، بدنهای کبود و له شده، باتوم های حرمت دریده می
بینم . من ریش های آلوده به خون و تاج های پارچه ای می بینم . در ماه که
نگاه می کنم ... سنگ قبر های شکسته میبینم ... سرخی خون می بینم ... چشم
های منتظر و دست های باز می بینم ... ای ماه تو خود چه می بینی؟
اگر از علاقمندان بازی های Adventure هستید٬ اگر با تمدن سازی و شیوه های نوین آن آشنایی دارید٬ هرگز از امتحان اش پشیمان نخواهید شد. این بازی یک Cyberspace به پهنای کائنات در اختیار تان قرار می دهد که در آن تمامی تصاویر از کیفیت خارق العاده ای برخوردارند. می توانید از انواع و اقسام تدابیر اندیشیده شده در آن لذت ببرید. می توانید فکر کنید٬ تلاش کنید و از طرق مختلف راه خود را برای رسیدن به اهداف تان هموار تر سازید. حتی می توانید رای دهید و برای تمدن تان پیشوا انتخاب کنید.
از جاذبه های این بازی می توان به Demo های ساخته شده در آن اشاره کرد. هرچند که اکنون تنها نسخه Beta و آزمایشی آن در بازار ها و خیابان ها موجود است و به نظر Bug هایی در برنامه وجود دارد ولی در حقیقت همه اینها جزئی از خود بازی ست. مثلا در هنگام انـ ـتخابات رای شما هر چه که باشد در نتیجه نهایی تاثیری نخواهد داشت و اگر به Demo ی از پیش آماده شده آن اعتراضی داشته باشید در جلوی شما Menu یی قرار خواهد گرفت که می توانید از بین گزینه های خـ ـس و خـ ـاشاک٬ بزغاله یا گوساله٬ Style خود را انتخاب کنید تا بدین وسیله خروج شما از روند اولیه بازی رقم بخورد. در ادامه٬ تمدن نوپای شما با ادواتی چون بـ ـاتوم و اشـ ـک آور و دیگر مصادیق خودباوری بارور تر می شود. در قسمت های دیگر هم تمهیداتی برای لذت بردن هرچه بیشتر شما در نظر گرفته شده که مجهز به انواع آلات و ادوات سـ ـکسی از قبیل بـ ـاتوم٬ زنجیر و شیشه نوشابه و البته دیگر اقسام طبیعی تر آن می باشد. در اینجا علاقمندان می توانند تمامی فانتزی های خود را یکباره تجربه نمایند و لازم به ذکر است که این جاها تنها نقاط تعبیه شده در بازی هستند که سـ ـکس در آنها مجاز٬ مباح و البته بسیار توصیه شده می باشد.
از دیگر نقاط قوت این بازی٬ بهره گرفتن از قوانین نسبیت فیزیکی در آن است و به اشتباه ممکن است در مورد دوستانی که بطور کل از بازی خارج می شوند چنین تصور شود که توسط کسانی با لـ ـباس شخصی یا لباس فرم از دور خارج شده اند. حال آنکه چنین نیست و در حقیقت این خود بازیگران هستند که با کوباندن خود به دست و پای عناصر خدوم این تمدن برجسته از روی پل ها به پایین پرتاب می شوند یا چرخ های ماشین های در حال عبور را به روی خود می کشند.
خیابان ها Playstation های مورد استفاده هستند. این بازی در مقایسه با دیگر بازی ها بسیار طبیعی تر و خوش ساخت تر است. چنانچه ضربه ای به خود وارد کرده یا به گـ ـلوله ای برخورد نمایید آنرا با تمام وجود احساس می کنید. جاری شدن خون را به وضوح می بینید. هرچند که در واقع سـ ـلاحی در کار نیست و شما دچار نوعی تـ ـوهم مرگ و میر می باشید.
چنانچه مایل هستید که به صورت دسته جمعی اقدام به این بازی زیبا و پر هیجان نمایید لازم است به نکات زیر به دقت توجه فرمایید:
- مـ ـسالمت جو باشید٬ حتی اگر تمامی راه ها بر روی شما بسته باشند. چنانچه در جای بسته ای گیر افتادید٬ آنقدر سر و بدن خود را به بـ ـاتوم ها بکوبید تا Game Over شوید.
- زمانی که بازی را آغاز کردید دیگر راه فراری ندارید. این بازی ۲۴ ساعته ادامه دارد٬ حتی زمانی که در خواب ناز هستید ممکن است وارد قسمت های سـ ـکسی آن شده و تازه یاد تان بیفتد که زمین صاف بوده و تا به حال چقدر احمقانه فکر می کردید.
- نسخه زیرزمینی این بازی به طور رایگان در اختیار علاقمندان قرار داده می شود ولی برای خروج از آن باید هزینه های هنگفتی پرداخت کنید. در ابتدا با یک اسپرم اهدایی به Cyberspace برنامه Invite می شوید. چنانچه خوب بازی کنید یا Game Over می شوید و یا پیروز.
- مراقب خود باشید. قوانین نسبیت کمی دردناک اند...
عصیانهر موقع،هرکجا که حرفي از چشم ميشه،حالم عوض ميشه!
دست خودم نيست!مخصوصا که کسي از طرز نگاه يه آدم حرف ميزنه و احساساتي که توو نگاه يه انسان ميتونه موج بزنه...
آخ...نميدوني چي ميکشم...نگاه معصومت هر لحظه جلومه...يه دنيا باهام حرف ميزد،بدون منت و بدون غرور و سرشار از محبت...
درسته که مدت زیادی با تو نبودم ولی خیلی چیزا از تو برام مونده...
مدت زیادی با تو نبودم ولی مدت زیادیه که با تو زندگی میکنم!
تو رو کنارم حس میکنم،مخصوصا وقتی جایی باشم که دلم میخواست تو هم بودی...
بهت حسودیم میشه قشنگم...
یادته چقدر دلمون میخواست شب بشه و بیایم نت با هم چت کنیم؟!!1ساعت!2ساعت!3ساعت،شایدم بیشتر...اما همیشه برام تازه بودی...
زنگ میزدیم،مثل دخترا ساعت ها باهم حرف میزدیم بدون اینکه یه بار به هم بگیم،خب چه خبر؟،همیشه حرف بود وحرف...
هه...گاهی هم وسط حرف زدن خوابم میبرد یا از زور خستگی هزیون میگفتم:)
راستی عزیزم؟ یه سوال! دلم میخواد بدونم اون روزای قشنگو کجا میفروشن؟چند میفروشن؟به کی میفروشن؟
گفتم شاید تو بدونی!راستی،تو چند فروختی...؟!!!
هرجا گشتم پیدا نکردم که فقط یه لحظشو بخرم :(
نیم بوسه
حدود يك ماهي ميشد كه صابون حمومم تموم شده بود
و اجبارا از صابون ديگه اي استفاده مي كردم
صابون محبوب من " صابون حمام گلنار صورتي " هستش
صابوني كه آرامش و لذت دوش گرفتن رو چندين برابر ميكنه
خلاصه بعد از يك ماه كه كل تهران رو زير پا گذاشتم
بالاخره يه جايي توي يك فروشگاه شركت تعاوني يافتم !!! ه
همون وقتايي كه داشتم ميرفتم صابونو بگيرم يه اس ام اس زدم به محمد و عرض كردم
" قربون قد و بالات برم ، خوبي ؟ خوشي ؟ خسته نباشي " ه
محمد گفت : " آخه كدوم قد و بالا ! مسخره ميكني ؟ من الان دانشگاهم و تا ده دقيقه ديگه كارم تموم ميشه . تو چيكاره اي ؟ بريم طلسم ناهارو بشكنيم ؟ " ه
منو ميگي ذوق مرگ شدم ، فكر كن !!! محمد تهرانه
بعد از قبوليم تو دانشگاه ، محمد ازم قول شيريني مي خواست بگيره ، منم قول ناهار بهش داده بودم كه تا امروز وقت نمي شد بريم
منم گفتم : " بريم قربونت برم ، بريم . در ضمن علف بايد به دهن بزي شيرين بياد ! " ه
خلاصه بدو بدو خودم رو رسوندم دانشگاه وسائلي كه خريده بودم انداختم كنار كيفم و زدم بيرون و با محمد تماس گرفتم
دو بار رد تماس داد و بعدش خودش زنگ زد و گفت كه داشته نماز مي خونده
من رفتم گيشا و منتظرش موندم تا اومد ، تا وقتي برسم دم در دانشگاشون نزديك هفت - هشت - ده باره ديگه هم ذوق مرگ شدم !!! ه
با همكلاسيم تماس گرفتم پرسيدم همون حوالي كجا يه رستوران خوب پيدا ميشه
و اونم كه آمار كاملي در مورد رستوران ها داره اول گفت بريم پيتزا پنتري ولي من كه چلوكبابي ميخواستم با پيشنهاد اون رفتيم رستوران مرمر
خيلي جالبه كه هرجا ميريم حتما يه ميز دو نفره اونجا هست تا من آرزو به دل نمونم و با محمد توي رستوران رو به روي هم بشينيم
فقط خودم و خودش ه
جفتمونم سلطاني با زيتون سفارش داديم
محمد اونقدر زيتون دوست داره كه نگو و نپرس
هسته هاي زيتون توي بشقابش همشون صاف و صيقلي شده بود
ناهارو خورديم زديم بيرون
رفتيم از كنسل يه سويشرت براي محمد گرفتيم
قربونش برم هر چي ميپوشه بهش مياد
هرچي ميپوشه اون لباسه خودش رو بهتر ميتونه نشون بده
بعد رفتيم علاءالدين تا يه خريد كوچيك كنيم
محمدم شديدا خسته شده بود
جمهوري ، سوار تاكسي شديم تا ميدون وليعصر
محمد رفت خوابگاه منم اومدم دانشگاه
موقعي كه با محمد توي شلوغي جمهوري بوديم
چند باري شد كه مجبور شدم پشت سر محمد راه برم
نمي دونيد چه آرامشي داشت
چه غروري داشتم
يه حس غريب و لذت بخش
No comments:
Post a Comment