Tuesday, January 19, 2010

دوشنبه 28 دی ماه 1388


کافه فصل

نقلاب تا آزادی

در فصل خزان و در هوای سردی
رفتم به خیابان و خیابان گردی
از جادّه ی قدیم و پیچ شمران
پیچیدم و آمدم به سوی میدان
میدان بزرگ بیس و چار اسفند
آن جا که هم اینک انقلابش نامند
پر مشغله پر ولوله پر غوغا بود
صد معرکه هر گوشه ی آن بر پا بود
آن سوی بساط باقالی بود و لبو
این سو ی بخار آش رشته که نگو
مردی کوپن باطله می خواست ز من
قند و شکر و برنج و مرغ و روغن
مرد دگری زیر لبی گفت: عرق
پاسور و نوار و عکس س ک س ی و ورق
آهنگ ابی که از گوگوش می خونه
تصویر جدید سیلور استالونه
این ور دو سه تا کارگر افغانی
تو کوک یه تیکه دختر مامانی
یک بچه مزلف رپی آن سو تر
می خواست شماره تلفن از دختر
جمعیت بی کار و خلاف و بی عار
نیمی همه نشئه نیم باقیش خمار
سلمانی دوره گرد و شوفر تاکسی
حمال و سوپور و پاسبان و واکسی
سیراب فروش و قهوه چی و رمال
معتاد و فروشنده ی ارز و دلال
بیکار، عمله، مال خر و پا انداز
چاقو کش و دزد و جیب بر و کفتر باز
انبوه گدایان شل و تاس و چلاق
ظاهر کر و کور و لنگ ، باطن قبراق
ناگاه شنیدم از کسی فریادی :
کو آزادی ؟ بیا بیا آزادی!
فریاد زد و هوار تا داشت نفس
آزادی و آزادی و آزادی و بس
ترسی به ستون فقراتم آویخت
مو بر بدنم سیخ شد و قلبم * ریخت
گفتم : که بود این که چنین بی باک است ؟
دریا دل و فاتح و گریبان چاک است
لوطی و شجاع و پهلوان و مَشتی
یاد آور میرزای دلیر رشتی
این مرد کزو شجاع تر مردی نیست
بی شک ز تبار فرخی یزدی ست
سر دسته ی حزب هندی مسلم جاه
یا لیدر پارت حزب آزادیخواه
شاید پسر نبیره ی بن بلاّست
یا سایه ی همکلاسی ماندلاّست
تندیس بزرگ سالوادور آلنده
ژاندارک زمان حال یا آینده
سردار بزرگ لشکر نادرشا ست
نه ، او پسر جمیله ی بوپاشا ست
نامش ژوزف و شهره به گاریبالدی ست
پاتریس لومومبا و مهاتما گاندی ست
یک تکه جواهری چو لعل نهرو
برخاسته از فرانسه چون میرابو
یا ممدلی جناح ، یا چگوارا ست
مارتینِ لوتر کینگ الیان زاپاتا ست
منجی ویتنام ، که هوشی مین است
انگشت کوچیک شست پای این است
هم دوره سربازی تیتو بوده
یا جزو تفاله های حزب توده
همشهری اسپارتاکوس یونانی
زار ممّد دلواری تنگستانی
اِلسید بوُد؟ نه بلکه ملکوم ایکس است
با حزب دموکرات جهانی هم دست
شاگرد مائو بوده یقینا جایی
فامیل فیدل کاسترو کوبایی
یار بابی ساندز ، قهرمان ایرلند
لینکن که آبراهام به او می گویند
یایفرم ارمنی ست یا خان باقر
همپالگی جمال عبدالناصر
همدست اسامه بن لادن بوده
خوردست به همراه لنین فالوده
این مرد که افتاده به نا پرهیزی
با مارکس پسر خاله ی دسته دیزی
او شیخ محمد خیابانی نیست؟
عزالدین قسام؟ نه ، پس آقا کیست؟
این مرد که گشته واله ی آزادی
اهل چه دیار است و کدام آبادی؟
گفتند که : او اهل همین آبادی ست
راننده ی خط انقلاب آزادی ست
تا پاسخ دخل و خرج خود را گوید
خود می درد و مسافری می جوید
هالو بده صد تومن به خیر و شادی
بشتاب از انقلاب تا آزادی

آفتابگردون سفید

' اوه,عجب کار مشکلی !!'

'They will NEVER make it to the top.'

'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند

or:

یا :

'Not a chance that they will succeed.. The tower is too high!'

'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !'

The tiny frogs began collapsing. One by one....

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...

The crowd continued to yell, 'It is too difficult!!! No one will make it!'

جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'


More tiny frogs got tired and gave up....

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف ...

But ONE continued higher and higher and higher....

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....

This one wouldn't give up!

این یکی نمی خواست منصرف بشه !

At the end everyone else had given up climbing the

tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to

know how this one frog managed to do it?

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟

A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

It turned out....

و مشخص شد که ...

That the winner was DEAF!!!!

برنده ی مسابقه کر بوده !!!

The wisdom of this story is:

Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. ... because they take your
most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in

your heart!

Always think of the power words have.

Because everything you hear and read will affect your actions!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :

هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !

همیشه به قدرت کلمات فکر کنید .

چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

Therefore:

پس :

ALWAYS be....

همیشه ....

POSITIVE!

مثبت فکر کنید !

And above all:

و بالاتر از اون

Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !

Always think:

و هیشه باور داشته باشید :

God and I can do this!

من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

Most people walk in and out of your life......but FRIENDS Leave footprints in your heart

آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت

No comments: