Friday, March 12, 2010

جمعه 21 اسفند 1388


آزادی واقعیت دارد

هنوز هستم

بالاخره به خونه بر گشتم. مدت زیادی بود که آپ نکرده بودم و این به این دلیل بود که وقتی دانشگاه بودم جای راحتی برای نوشتن پیدا نمی کنم. البته خیلی دوستان لطف داشتند و نظر گذاشتند که بنده جواب اونا هم ندادم. توی سایت کامپیوتر دانشگاه راحت نیستم که وبلاگ های بچه های خودمونو بخونم. اما با این حال دیگه بر گشتم خونه و سعی می کنم جبران کم کاری های گذشته رو بکنم...!!!

توی مدتی که دانشگاه بودم اتفاق های زیادی افتاد. سریع اتفاق افتاد اما شاید تا همیشه از یادم نره...

بعدا راجب بهشون صحبت می کنم الان که دارم این نوشته رو می نویسم خیلی حالم خوبه و خیلی دوست دارم به وبلاگ های دیگه برم و ببینم توی این مدتی که به این وبلاگ ها سر نمی زدم چه اتفاقاهایی افتاده ...و چی نوشته شده ...فعلا بای

بایوت

صبر کن






صبرکن بگذار لباس های مهمانی ام را بیاورم ٬ شاید جشنی در کار باشد !

- جایی که می روی لباس ها به کارت نمی آید ٬

من نگرانم ! بگذار سند خانه را ٬ کارت شناسایی ام ٬ کلیدهای کمد اتاقم را بیاورم !

- آنجا هیچ سندی اعتبار ندارد ٬ برای شناسایی ات کارتی نمی خواهند ٬ و هیچ درب ای نیست که با کلید های تو باز شود !

می شود تو بروی ٬ من قول می دهم آهسته آهسته می آیم ! کفش هایم ! کفش هایم نیستند !

- برای راه رفتن کفش نمی خواهی ٬ با نگاهت راه خواهی رفت ٬ عجله کن !

قرآن مادرم ٬ آخرین عیدی مادربزرگ ! آنها را دیگر اجازه بده بردارم !

- قرآن مادرت همین جا چراغ تو بود ٬ چراغی که خاموش ماند ٬ عیدی مادربزرگ را خرج کرده ای ٬ سال هاست از عیدی مادربزگ تنها خاطره ای در ذهنت مانده است !

- بیا برویم ٬ تردید نکن ! دیر می شود !

گلدان ها را آب نداده ام ! زود می آیم !

- بیا برویم ٬ همیشه دست هایی برای آب دادن به گلدان ها هست !

ساعتم ٬ ساعتم را بردارم ! بی ساعت از کجا بدانم در چه زمانی ایستاده ایم !

- زمان ! این تنها کلمه ای بود که بشر نفهمید ! کاش زمان را فهمیده بودید !

دفترهای شعرم را بردارم ؟ اینجا امان ندارند ! دزدی شبانه شعرهایم را خواهد برد !

- شعرهایت ٬ کلمه هایت ٬ اگر عطر خدا بدهند خود با ما خواهند آمد ٬

دفترهای خاکستری ام را پاره کنم ٬ به گمانم آنها بوی خدا نمی دهند !

- مجالی نمانده است ٬ باید برویم ! دفترهای خاکستری ات را پیش از این باد با خود برده است !


پسر تنهای خسته

دلیل برای اینکه یک نفراز جمعه ها خوشش نیاد !

try{

۱ - صبح های کسالت آور و خوابالوده ی جمعه
۲ - اینکه کلی کار برای انجام دادن داشته باشی و ندونی که توی یک روز کدومش رو میرسی انجام بدی ؟
۳ - مسعود روشن پژوه و کودک آزاری های نفرت انگیز و لج درارش در برنامه ی تکراری و بی محتوای مسابقه ی محله (اگر داخل تاکسی باشید و رادیو روشن باشه ، برنامه ی لوده و بی مزه ی صبح جمعه با شما هم به این عامل اضافه میشه)
۴ - اینکه به یه مهمونی خانوادگی دعوت باشی و بر خلاف میل باطنیت مجبور باشی همه ی کارهات رو زمین بذاری و پاشی بری در مهمونی شرکت کنی !
۵ - سوت و کور بودن شهر و تعطیلی بیشتر پاساژها و مغازه ها (به خصوص اگر به چیز خاصی نیاز فوری پیدا کنید)
۶ - عصرهای بی روح و غروب های دلگیر جمعه
۷ - مهمتر از همه اینکه فرداش شنبه ست !

} catch(Exception e) {
جمعه های اسفندماه و یکی دو جمعه ی اول سال از قواعد فوق مستثنی هستند !

صفحات خالی

اعتقاد

یكی از مشكلاتی كه ما ایرانیها داریم این است كه فكر می كنیم همهء اعتقادات ما درست و اعتقادات دیگران غلط هستند. این مسئله بخصوص در زمینهء مذهب بسیار رایج است. و بغرنجترین مشكل در زمینهء اعتقاد به نیرویی برتر یا خداست. بسیاری از مذهبیون به ظاهر معتدل لطف می كنند و در زمینهء مذهب تعصب به خرج نمی دهند اما كافیست مسئلهء اعتقاد به خدا به میان آید تا زمین و زمان را به هم بریزند. نه، به این یكی دیگر نمی شود اعتقاد نداشت. مگر می شود كسی به هیچ چیز اعتقاد نداشته باشد؟! در مورد خدا؟! اصلاً حرفش را هم نزنید

موضوع این است كه عدم اعتقاد به خدا، اعتقاد به هیچ چیز نیست. می توان به خدا اعتقاد نداشت اما به انسانیت معتقد بود

من معتقدم بعضی از آدمها احتیاجی ندارند كه به چیزی به اسم خدا اعتقاد داشته باشند. یا شاید حتی به نیرویی برتر. اما بعضی از آدمها مثل من وقتی به یك نیروی برتر ایمان بیاورند این اعتقاد می تواند به آنها كمك بسیاری بكند. مشكل ما ایرانیها این است كه وقتی یك چیزی به كارمان می آید فكر می كنیم دیگران هم باید از همان قانون تبعیت كنند. و یا اینكه از چیزی به اسم خدا یك موجود مهیب و وحشتناك می سازیم كه اگر كسی به آن اعتقاد پیدا نكرد سزاوار بدترین مجازاتهاست. من به خاطر كاركرد قدمها اول بالاجبار سعی كردم حضور نیرویی برتر در زندگی ام را قبول كنم. اما الان چون به من بسیار كار داده به آن ایمان آورده و اعتماد كرده ام. ولی به وضوح می بینم كه دوستان بسیار عزیز لائیكی كه دارم اصلاً به چنین اعتقادی احتیاجی ندارند و اتفاقاً از من بسیار انسان تر و سالمتر و بهتر هستند. این من و امثال من هستیم كه برای به دست آوردن سلامت روانمان و توجه به حقوق انسانی آدمها به چنین اعتقادی احتیاج داریم و نه همهء آدمها

مسئلهء قابل ذكر بعدی اعتقاد به دنیایی ماورای این دنیای كنونی است. اعتقاد به دنیا یا جهان پس از مرگ. یك عده ازانسانها به آن دنیا اعتقاد دارند و عده ای دیگر به آن معتقد نیستند. راستش را بخواهید برای من اصلاً فرقی نمی كند كه دنیای دیگری وجود داشته باشد یا نداشته باشد. حتی در باورهای مذهبی هم آمده است كه هر انسانی هرطور در این دنیا زندگی كند، در دنیای دیگر هم به همانگونه زندگی خواهد كرد. به قول یكی از مذهبیون افراطی، انسانها با روانشان به دنیای دیگر منتقل می شوند. اگر كسی روان سالمی داشته باشد در دنیای دیگر هم به سلامت زندگی خواهد كرد. اتفاقاً یكی از نشانه های داشتن روان سالم زندگی كردن در لحظهء حال است. انسان اگر در زمان حال زندگی كند لزومی نمی بیند كه به یك آیندهء نامعلومی كه معلوم نیست با چه كیفیتی خواهد بود فكر كند. واقعاً چرا زندگی پس از مرگ باید برای ما مهم باشد؟ میل به جاودان بودن؟ بعد از مرگ یا نابود می شویم یا اینكه باز متولد می شویم. آیا واقعاً این اهمیتی دارد؟ بیائید فرض را بر این بگذاریم كه جهان پس از مرگ وجود دارد. خوب كه چی؟ برای من كه واقعاً فرقی نمی كند كه دنیای دیگری وجود داشته باشد یا نه. اگر من قرار است انسان باشم و درست رفتار كنم واقعاً چه فرقی می كند كه دنیای دیگری باشد یا نباشد؟! مهم این است كه من اكنون و در زمان حال زندگی می كنم. باید ببینم الان دارم چه می كنم. اگر هم واقعاً می خواهم در دنیای بعدی زندگی خوبی داشته باشم باید خودم و زندگی خودم در این دنیا را خوب بسازم تا در دنیای دیگر هم بتوانم درست زندگی كنم

به نظر من فكر كردن به جهان پس از مرگ و وجود یا عدم وجود آن یك نوع تفكر زائد و بی خود است. ما آیندهء خود در این دنیا را هم نمی توانیم پیش بینی كنیم چه برسد به پیش بینی و برنامه ریزی برای زیستن در دنیائی كه معلوم نیست كی قرار است به آن پا بگذاریم. واقعاً كسی چه می داند كه فردا چه خواهد شد؟! آنوقت آیا معقول است كه به دنیایی ماورای دنیای كنونی و طرح و قالب آن بیاندیشیم؟! اگر هم واقعاً چنین دنیایی باشد طرح و نقشهء آن به ما مربوط نمی شود. ما تنها وظیفه داریم در دنیائی كه در آن هستیم زندگی كنیم و فقط برای زندگی خودمان در زمان حال طرح و نقشه بریزیم و فقط برای امروز زندگی كنیم

طعم زندگی

به این آدرسی که پایین قرار دادم منتقل داده شدم..

taamezendegi1.wordpress.com

نیم بوسه

هر که دیدم یاری داره من ندارم

دیشب تا حدود ساعت ۴ داشتم توی خیالاتم پرسه میزدم
با خودم فکر می کردم اگر روزی اون مردی که منتظرشم از راه برسه

چه شکلیه

چند سالشه

روز تولدش چه روزیه

مهربونه یا نه

چند روز پیش رفتم یه موزر خریدم

الان عین یه گوسفندی شدم که پشماشو ناشیانه چیدن

ولی خیلی راحت شدم

این اواخر دیگه از خودم چندشم میشد

امروز دو سه نفری از بچه های خوابگاه رفتن دریند

بقیه هم رفتن جمشیدیه

چقدر دوست داشتم مرد زندگیم پیداش میشد و باهاش میرفتم مسافرت

دیشب داشتم اون روزهایی رو تصور میکردم ، با مردی که بهش ایمان و اطمینان دارم ، برای عید رفتم مسافرت


چقدر دوست دارم مرد زندگیم پیداش بشه

بهش متعهد بشم

بدونم برای یک نفر ، سرمایه زندگیشم

بدونم که یکی بهم تعهده

بدونم که یکی هست در مقاطع مختلف زندگیش ، یکی از ملاحظاتش منم

نمی دونی چه لذتی داره احساس تعهد به مردی بکنی که دوسش داری ، بدونی مال همید


توی پارک که میرم

گاهی زوج های جونی رو می بینم که دست به دست هم دادن

آقاه دستشو انداخته روی شونه خانومه

خانومه سرشو گذاشته روی بازوی آقاهه

و خلاصه تمام اون صحنه های عشقولانه ای که سراغ داریم

با چه حسرتی نگاشون می کنم

ماهان

خونه بوی عید رو می ده، فراوون

88/12/16
اين روزها در حال تمام شدنند و من و اميررضا در ساحل با هم قدم مي زنيم. فرمانده اين كار رو منع كرده، به هر حال كسي فرمانده (همون آقا پسره ي خوشتيپ كه شنبه ها با لباس فرم خوشتيپ تر هم ميشه( رو جدي نمي گيره. ما هم نمي گيريم. زياد تهديد مي كنه و كاملن از لحن تهدید هایش پيداست كه اهل انتقام گرفتن از نا فرماني هاي ما نيست. پسر خوبي به نظر مياد، تقريبن سی سالشه و دارم فكر مي كنم كه هر وقت درجه ام رو گرفتم بهش پيشنهاد ازدواج بدم :دي
بهار در راه است و فهميدن رسيدن اش - مثل رسيدن پاييز - چندان كار سختي نيست. دسته هاي هفت شكل پرندگان مهاجر كه در امتداد ساحل – از شرق به غرب - پرواز مي كنند، صبح هاي مه آلود و البته جوانه هاي درخت بيد همه فرياد مي زنند كه قراره از 26 اسفند تا 14 فروردين مرخصي داشته باشیم.

88/12/17
پادگان ما (همون هتل ..... ) اینقدر مکان برای سیگار کشیدن داره که باعث شده من – که زمانی جمله ی معروف پاکتهای سیگار رو روی دیوار انجمن زده بودم – نتونم خودداری کنم.
امروز که به دوستم "ن" زنگ زدم گفت که انجمنون بخاطر کاریکاتور و طنزی که مهر ماه روی برد زده بودیم رسماً تعلیق شد. بعدش به شوخی گفت که همین روزهاست که بیان تو رو هم بگیرن!

88/12/18
اسپری دئودورانت هیز – هیز سیاه – تا ابد بوی سهیل را خواهد داد.

88/12/19
روی دیوار یکی از دستشویی ها، سربازهای دوره قبل نوشته بودن: اگه محکم باشین، اینجا بهتون خوش می گذره. زیرش هم یکی جواب نوشته بود: ما محکمیم، ولی اصل کاری شله!
قرار شد هر کس که در طرح ضربتی رنگ آمیزی دیوارهای داخل سرویس و بیرون یگان شرکت داشته باشه آخر هفته مرخصی بگیره.

88/12/20
امیر آمد
امیر در باران آمد
امیر در باران با مینی بوس آمد
امیر که وارد یگان شد، میز پاس بایست یگان کشید، طوری که احساس کردم بنده ی خدا با فریادی که زد جر خورد!
امیر که وارد خوابگاه شد، از بالا تا پایین ما را شست و رفت.
بعد از شستشو، ما هم رفتیم مرخصی.

88/12/21
.
.
.
خونه بوی عید رو می ده، فراوون

گاه نوشته های یک همجنسگرا

ديروز ، امروز و آينده اي متفاوت

ديروز و امروز ، نسل گذشته و نسل امروز ؛ تنها تفاوت و تنها عامل براي مرزبندي همجنسگرايان ايراني در طول زمان را مي توان آگاهي و عدم آگاهي دانست به گونه اي كه نسلي را كه به تفاوت درونشان آگاه نبوده و همواره در جدال درون و برون بوده اند نسل گذشته و نسل امروز را نسلي كه نه تنها به تفاوت و گرايششان آگاهند بلكه آنرا كامل پذيرش كرده و در ميان درون ( عشق ،‌دوست داشتن و گرايش جنسي به همجنس ) و برون ( جامعه ي عقل گريز مذهبي ) تفاوتي آشكار قائل شده اند و درون را اصيل تر دانسته و بر آن تاكيد مي نمايند . آري اگر نسل ديروز در تضادي آشكار ميان درون و برون بود و به دليل عدم آگاهي از درون ناچارا به جبر برون تن داد و فاجعه اي بنام ازدواج با يك دگرجنسگرا را آغاز نمود ، نسل امروز با آگاهي از درون خود( هر چند اين آگاهي به بلوغ نرسيده است و در مراحل ابتدايي و اوليه قرار دارد ) نمي خواهد تجربه ي نسل گذشته را تكرار نمايد و فجايع گذشته را تكرار نمايد. نسل امروز با آگاهي هر چند ناقص به تفاوت خويش واقف است و آنرا نه تنها يك اختلال و بيماري مي داند بلكه همواره بر طبيعي بودن آن تاكيد داشته و با در نظر گرفتن شرايط موجود آينده را در ذهن خويش ترسيم مي نمايد آينده اي متفاوت با نسل گذشته و ازدواج هاي تحميلي ،‌آري او امروز مي داند و همين دانستن است كه وظيفه اي سنگين بر دوشهايش قرار داده است كه فجايع نسل گذشته و ازدواجهاي احمقانه را بار دگر تكرار نمايند و واي اگر ...

و نسل امروز با تمامي سختيهاي موجود مي خندد ،‌ مي نويسد ، لذت مي برد ، ‌عاشق مي شود و عشق مي ورزد ، تنها مي شود و اشك مي ريزد و در كنار تمام شرايط و سختي هاي موجود حاضر نيست ازدواج هاي تحميلي و فجايع نسل گذشته را تكرار نمايد آري شايد نسل امروز تنها و غمگين باشد {كه غمگين بودن و حالات ديگر با توجه به نوع نگاه جامعه كاملا طبيعي است } ولي اين نسل ديگر اشتباه نسل گذشته را تكرار نمي نمايد و با تنهايي ها و مشكلات ديگر مبارزه مي كند ولي هرگز ...

پسر تنهاي خسته

7 دلیل برای اینکه یک نفراز جمعه ها خوشش نیاد

۱ - صبح های کسالت آور و خوابالوده ی جمعه
۲ - اینکه کلی کار برای انجام دادن داشته باشی و ندونی که توی یک روز کدومش رو میرسی انجام بدی ؟
۳ - مسعود روشن پژوه و کودک آزاری های نفرت انگیز و لج درارش در برنامه ی تکراری و بی محتوای مسابقه ی محله (اگر داخل تاکسی باشید و رادیو روشن باشه ، برنامه ی لوده و بی مزه ی صبح جمعه با شما هم به این عامل اضافه میشه)
۴ - اینکه به یه مهمونی خانوادگی دعوت باشی و بر خلاف میل باطنیت مجبور باشی همه ی کارهات رو زمین بذاری و پاشی بری در مهمونی شرکت کنی !
۵ - سوت و کور بودن شهر و تعطیلی بیشتر پاساژها و مغازه ها (به خصوص اگر به چیز خاصی نیاز فوری پیدا کنید)
۶ - عصرهای بی روح و غروب های دلگیر جمعه
۷ - مهمتر از همه اینکه فرداش شنبه ست !

جمعه های اسفندماه و یکی دو جمعه ی اول سال از قواعد فوق مستثنی هستند !

گونه اي ديگر




همدردي با ويرجينيا وولف

...


پس رسوب كردم


با جيب هاي پر از سنگ


به ته رودخانه اوز


همراه با ويرجينيا وولف


تا بار ديگر مرده باشم


بر اين مقصود بي مقصد

...

زنده ياد حسين پناهي

همین که هست 2

روان درمان گرها وقتی اوضاع کسیو بررسی می کنن

و می خوان بیماری هایی رو که تشخیص دادن درمون کنن

اول مشخص می کنن چی ها باعث بروز مشکل شده

بعد مشکلات رو طبقه بندی می کنن

و برای حل هر گروهی از مشکلات یه راهی پیدا می کنن

این همه عقده و شکست و غصه و ناتوانی

که من در نهاد خودم می دیدم و می بینم

هر چقدر هم بودنش ساده بود با بودن اون حل می شد.

ولی قرار شد هر چیزی بخوام جز اونو

مثل این که همه ی مراحل یه بازی رو تموم کنی

یهو اون آخر یه ایراد پیش بیاد

کارایی رو که همیشه توش شکست می خوردی

این بار درست انجام دادی ولی

هفت درو بستی و یه درو نبستی

دیوه از همون در می آد تو و می خوردت

###

نمی دونم چرا هیچ وقت به نخواستن بابک فکر نکردم

شاید چون خیلی رو مهربونیش حساب کردم

شاید چون اعتماد به نفسم بی دلیل بالا بوده

شاید چون خودمو و اونو درست نشناختم

شاید چون فکر می کردم به خاطر این که براش می میرم

کافیه تا اون هم یه بغل توجه خاص برام آماده کنه

چه اشتباه بزرگی. اون تو درباری زندگی می کنه

که تو از هر طرفش بخوای وارد بشی نهیب غیرت مندانه اش رو می شنوی

(((((

پیام پر عتابش رو که تو یزد گرفتم روم زیاد شد

حس کردم می شه باز با هم بود مثل اون وقتا

عصر که شد به اون شماره ای که قدیما ازش داشتم زنگ زدم

خودمو شوهر گناهکاری می دیدم که همسرش می خواد ببخشدش

ولی دنبال یه بهونه می گرده

یه بچه ی خطاکار که می دونه باباش دوستش داره

و می خواد یه راهی باز کنه اون کدرون بی دلیل از بین بره

یه کارمند سهل انگار که رییسش توبیخش کرده

ولی حالا دیگه وقتشه بی خیال شن هر دو

دوست داشتم مثل برادر تولستوی تو کتاب کودکی نوباوگی جوانی بیاد بگه

هر چقدر خودتو اذیت کردی بسه. حالا پاشو دست و روتو بشور

بیا

وقت شامه

این همه اشتباه این همه خطا این همه کج فکری رو من ازکجا آوردم

+++

یادمه کلاس زبان که می رفتیم یه درس در مورد حیوونا بود

تو اون درس یه سرواژه داشتیم ای اس پس سی ای که می شد

American Society for Prevention of Cruelty to Animals

یه هم کلاسی کچل مون دو تا واژه ی آخرو گفت :

Collection Area

عین یازده نفرمون برگشتیم همصدا گفتیم : "اینو از کجا آوردی؟"

چون مهم تر از خنده دار بودنش این بود که اصلا از کجا این ها اومده تو ذهنش

حالا وقتشه این سوالو از خودم بپرسم

چرا فکر کردی جواب می گیری ازش؟ این فکر خطا از کجا وارد ذهنت شد؟

No comments: