Sunday, April 1, 2012



-
داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر (با دخل و تصرف، البته)

پیش نوشت: اروتیسم عبارت است از تصعید سکسوالیته در هنر و فرهنگ. ابتدا در آغاز قرن بیستم بعضی از هنرمندان و نویسندگان فرانسوی به اروتیسم به عنوان یک درونمایه جدی برای آثار هنری و ادبی پرداختند. میشل فوکو می گوید: «اروتیسم عبارت است از تلاش انسان که بر مرگ با کمک سکسوالیته چیره شود». اگزیستانسیالیست ها اعتقاد داشتند که زندگی بی معنی است؛ اروتیسم به اعتقاد آنها راهی بود برای فراموش کردن بی معنایی و پوچی زندگی. مارکسیست ها اعتقاد داشتند که موقع انقلاب کارگری، اروتیسم اهمیتش را از دست می دهد. سوررئالیست ها خیال می کردند واقعگرایی یک اشتباه است و فکر می کردند اروتیسم سرچشمه ی الهام هنری است. بدبینان به فرهنگ غرب اعتقاد دارند که اروتیسم باعث فساد اخلاقی می شود و زمینه های رشد پورنوگرافی را فراهم می کند. مسلمانان در پوشش زن نوعی اروتیسم را سراغ دارند. یعنی اولا اروتیسم برای انها یک امر مردانه است و در ثانی، هرچه پوشیدگی جسم زن بیشتر باشد، به همان اندازه تصور برهنگی او جذاب است و هرچند که با عذاب وجدان و احساس گناه همراه است، اما همین احساس گناه و ترس از عقبوتش ماجرا را اروتیک تر جلوه می دهد. بعضی از مراسم مذهبی مثل عاشورای حسینی از جنبه های اروتیک برخوردار بوده و هست. اروتیک پروسه شکل گیری هویت شخص است که ناخودآگاه (من برتر-Super Ego) در این پروسه به جستجو و سرانجام به کشف ارتباط با دنیای بیرون از خود می رسد.
شاید این همان تعریف حس غلبه و سلطه بر مرگ و نیستی باشد . .



بحث درگرفته درباره ی عکس های اسپنسر تانیک (Spencer Tunick) در کامنت های سایت زمانه، و همچنین عکس و ویدئوی گلشیفته فراهانی برای آکادمی سزار، در واقع حکایت از ضرورت یک بحث عمیق فرهنگی در زمینه ی مفاهیم برهنگی، شرم و حجاب است. و البته بحث از موضوعات متعددی همچون لزوم درک تفکیک حوزه های فرهنگی و هنری (در عین پیوندشان)، برهنگی، اروتیسم و پورنوگرافی در هنر، و نقادی این موضوعات از چشم اندازهای مختلف بدون قضاوت های اخلاقی عمومی موافق یا مخالف.
همین جا نیز مشکل بحث اکثر کامنت گذاران مخالف و موافق مشخص می شود: تبدیل سنجش هنری خود در باب برهنگی و اروتیسم، به یک قضاوت اخلاقی مخالف یا موافق برهنگی. در حالی که اگر دوستان کامنت گذار، احساساتشان و تأثرات ناشی از عکس ها را، قبل از لحظه ی گذار و تبدیل شدنش به یک نظرگاه اخلاقی و قضاوت اخلاقی موافق یا مخالف، حفظ می کردند و آن را با اندیشه و نقد بازگو می کردند، آنگاه همین نظرگاه های مختلفی که مالامال از حس شرم، تهوع و بیزاری از یک سو و از سوی دیگر کنجکاوی، آری گویی به تمنای اروتیکی و برهنگی از سوی دیگر است، می توانست به انواع نقدهای مدرن هنری تبدیل شود. زیرا بحث برهنگی بحثی مهم در عرصه ی هنر و نقادی اروتیسم مدرن و پسامدرن، و در نهایت در عرصه ی روانشناسی، سکسولوژی و فلسفه است. از این رو، قبل از پرداختن بیش تر به نکات مثبت و منفی نظرات کامنت گذاران بر بستر روانکاوی، باید ابتدا این مفاهیم برهنگی، شرم، اروتیسم و هرزه گرایی را بر بستر نقادی روانکاوانه ی مدرن و پسامدرن شرح دهم، تا آنگاه هرچه بیش تر (در گفتمان جمعی) بتوانم و بتوانیم به نتیجه ای خلاق دست یابیم. زیرا همانطور که گفتم، هر یک از کامنت گذاران، در نقطه ای نگاهش منطقی و برحق است و دارای چشم اندازی دیگر به موضوع برهنگی و هنر برهنگی ست. برهنگی «یک» چشم انداز ندارد. مشکل، گرفتاری در این فضای اخلاقی نیک/بد، شیفتگانه/متنفرانه است که باعث عدم دیالوگ بهتر و عدم دست یابی به نگاهی چندلایه، پارادُکس و سمبلیک به پدیده ی برهنگی، شرم و اروتیسم در فرهنگ ایرانی و مدرن، در نگاه به هنر مدرن و پسامدرن می شود.



تفاوت برهنگی، اروتیسم، پورنوگرافی
قبل از هر چیز باید عنوان کنم که، همانطور که چند تن از کامنت گذاران، و به ویژه آقای سام روشن، به زیبایی و با دقت هنری توضیح داده اند، آثار اسپنسر تانیک آثار اروتیک، پورنوگرافیک (هرزه نگارانه) یا عکس هنری لختی و به اصطلاح آکت-فتو (آکت-آرت) نیستند. . آثار اسپنسر تانیک، همانطور که خودش می گوید (ویکیپدیا)،  یک منظره سازی و فضاسازی ست. در حقیقت، همانطور که در عکس ها می بینیم، اجسام لخت، به صورتی خوابیده، یا لاشه مانند، یا به شکل یک مارش ایستاده در میان فضای ساختمانی مدرن قرار دارند. گویی در میان این فضای انتزاعی ناشی از ساختمان ها و سنگ ها و آهن ها و شیشه ها، این جسم های زنده ی ردیف شده آخرین نماد طبیعت و جان هستند. و البته، به قول سام روشن و بر اساس نظرات ژان بودریار (کتاب اغوا)، می توان این اجسام را چون ابژه هایی مرده دید که در عین لختی، دارای هیچ فردیتی نیستند و با برهنگی کامل، با لخت شدن کامل، با تبدیل بدن خود به ابژه، گویی جهان مدرن آخرین سحر و جادو، و به قول بودریار، فیلسوف معروف پسامدرن، قدرت اغواگری و دیالوگ خویش را از دست می دهد و جای اغواگرای و دیالوگ را جسم های مرده و ابژه هایی مرده می گیرند که چون لاشه در کنار آسفالت خیابان در کنار یکدیگر دراز کشیده اند. یا از طرف دیگر می توان هجوم جمعی به میل بودن در این تصاویر را بسان آخرین تلاش مذبوحانه ی بشری دید که می خواهد، با قرار گرفتن در یک عکس، جزیی از تاریخ شود. حال که همه ی کلان روایت ها و آرمان های بزرگ شکسته شده، به قول میلان کوندرا، آنچه باقی مانده است هنرپیشگی مدرن و بازی کردن احساسات خویش در شوهای واقعی نمایانه (Reality Show) است. البته می توان از جوانب دیگری نیز با همین نگاه مثبت به این عکس ها نگریست. اما در هر حال، نمی توان این آثار را در معنای هنر اروتیک یا هرزه نگارانه، برهنگی خواند.



تفاوت اصلی هنر اروتیک و پورنوگرافیک در تفاوت میان دو حالت بیناکنش پذیری (Inter passivity) و بیناکنشگری (Inter activity) نهفته است. این بدان معناست که در لحظه ی نگاه به یک فیلم یا عکس پورنو، ما در واقع در مقام نگاه کننده و لذت برنده، از حرکات سکسی بازیگران پورنو یا پوزیسیون عکس پورنو، لذت جنسی مفعولانه و کنش پذیرانه می بریم. زیرا بیننده اصلا نیازی ندارد که با به کارگیری قدرت خیال و اندیشه ی خود، روابط و فانتزی های اروتیک حرکات پورنوگرافیک را درک کند یا داستان را با خیال و فکر خود کامل کند. از این رو رابطه یک طرفه است. وقتی فیلم پورنو می بینیم، ذهنمان و تَنمان تحریک جنسی می شود و با خودارضایی (جسمی، روحی یا به همراه معشوق) به ارگاسم جنسی دست می یابیم. در حقیقت گویی ما همه ی شور و لذتمان را در عکس و فیلم سکسی می ریزیم و تخلیه می شویم. اما در حالت اروتیسم هنری و عکس هنری برهنگی، ما شاهد دیالوگی چرخشی هستیم. یعنی نگاه کننده باید شروع کند به درک و سنجش نگاه زن یا مرد لخت و حالت جسم و تن او. به قول هگل، در چنین لحظاتی تن تبدیل به چشم و بیان روح می شود و به ما می نگرد؛ اکنون گفت و گو آغاز می شود (کتاب اغوا. تمامی نقل قول ها از بودریار نیز از این کتاب گرفته شده است). یعنی در حالت اروتیسم و عکس هنری اروتیک، ما شاهد رابطه ای اینتراکتیویتی هستیم. از این رو نیز هر کس دارای تعبیرهای خویش از یک عکس برهنگی اروتیکی ست. عکسی که اینجا آورده ایم، عکسی اروتیک است. عکس نشان دهنده ی مردی لخت و در حالتی اغواگرا است. حال اگر او خود را با همین حالت اغواگرانه از جلو و کاملا لخت هم نشان دهد، باز حالتش اروتیک است و نه برهنگی محض یا پورنوگرافیک. زیرا این برهنگی در عین حال در خویش دارای حجابی ست و نمی گذارد همه چیز را ببینید.



اینجاست که به تفاوت مهم دوم میان اروتیسم و اغواگری نزدیک می شویم؛ و آن این است که در حالت پورنوگرافی، جسم و برهنگی، به قول بودریار، یک جسم مرده و یک ابژه است که با آدمی حرف نمی زند و اغوایی نمی کند؛ بلکه پورنوگرافی در نهایت دچار نوعی وقاحت است و این وقاحت دوست دارد مرتب درجه ی جدیدتری از خویش را بازتولید کند. اما در اروتیسم همیشه نوعی حجاب و شرم وجود دارد؛ حتا در لحظه ی برهنگی کامل. زیرا برهنگی اوج خصوصی بودن آدمی ست و هیچ آدم سالمی تمامی عرصه ی خصوصی خود را کامل به دیگران نشان نمی دهد. بخشی را برای خویش یا برای عشق خود نگه می دارد. زیرا میان عرصه ی خصوصی و عمومی تفاوتی ست.
تفاوت سوم میان «مردگی جسم» در پورنوگرافی و «حالت اغواگرانه ی حجابدار» در اروتیسم، در این است که در حالت پورنوگرافیک، آدمی در پی آن است که واقعیت و جسم را چنان سحرزدایی کند که بگوید «ببینید! هیچ چیزی نیست. همه ش همین حرکات جنسی ست». اما با این کار و با تلاش برای تشدید واقعیت، به قول معروف دچار یک سرگیجگی پوچ می شود. زیرا واقعیتش با این کار هرچه بیش تر به یک حاد-واقعیت (Hyper reality) تبدیل می شود که هرچه بیش تر واقعی و وقیح تر، و گویی محوتر و غیرواقعی تر می شود. گویی می میرد. گویی درخت پلاستیکی درخشنده ای جای درخت واقعی را می گیرد و سیلیکون و تن سکسی کاملا نزدیک، جای اغواگری جسم و اروتیک را. حاصل، سرگیجگی و تلاش برای به دست آوردن درجه ی بیش تری از لذت جنسی محض برای پر کردن این پوچی و مردن جسم است. حاصل، تلاش برای یافتن دوباره ی اغوا، صمیمیت، احساس و نزدیکی جسم ها و روح هاست که جهان مدرن، اکنون بعد از انقلابات جنسی متفاوت، همچنان به دنبال آن است. می دانم که اگر دوستان به این عکس نگاه کنند و به احساسات خویش توجه نشان دهند، هر چقدر هم مخالف عکس برهنه باشند، باز به تفاوت های گفته شده پی می برند. با خواندن این کتاب هم می بینند که چگونه یک فیلسوف پسامدرن، خیلی رادیکال تر از همه ی آنها به نقد مدرنیت و برهنگی مدرن می پردازد.

مشکل اما این است که چرا ایرانی، به جای دست یابی به این هنر اغواگرای و نقد اغواگرانه و البته بر بستر فرهنگی خویش و بنا به تفاوت های فرهنگی اش، به نفی کامل برهنگی و اروتیسم دست می زند و اروتیسم و پورنوگرافی را یکی می داند و به نفی اخلاقی هر دو می پردازد. می توانستیم بر بستر احترام مان به جسم و به حریم خصوصی، به حجاب جسم و اغواگرای و دیالوگ تن دهیم و هنرهای مدرن و پسامدرن خاص خود را در این زمینه به وجود آوریم. البته خوشبختانه هنرمندان و روشنفکران مختلف ایرانی در عرصه های مختلف در حال ایجاد این نگاه چندلایه ی نو هستند.

شناخت این معضل فرهنگی و بررسی شرم و نیاز ما به قضاوتی اخلاقی که نافی هنر و اروتیسم است، کمکی بزرگ به عبور از این معضل و شاید کمکی به خلاق شدن بحث کامنت گذاران کند. البته به شرطی که کامنت گذاران، خود را بر استدلال های روانکاوی و مدرن این بحث نبندند، بلکه به نقد آن بپردازند و نگاه مدرن خویش را مطرح کنند.

در ستایش شرم و در باب ضرورت عبور از خجالت اخلاقی
ميان شرم، احساس گناه و خجالت (با وجود خويشاوندی درونی) تفاوت هایی بنيادين وجود دارد. شرم، به قول مارکس جوان، در واقع اولين احساس بشری پس از خودآگاه شدن انسان و خوردن سيب دانايی ست. شرم در واقع اولين احساس بشری ست، آنگاه که آدم و حوا با خوردن سيب دانايی به هستی و وجود خويش و وجود ديگری آگاه می شوند؛ آنگاه که تفاوت خويش و ديگری را لمس می کنند و پی می برند که پيوند بلاواسطه شان را با هستی و زندگی از دست داده اند و از اين آگاهی و لمس ثمرات شکستن مقررات و نظم الهی، وجودشان مالامال از احساس شرم می شود و تن خویش را بر دیگری می پوشانند. زیرا اکنون تَنِشان نماینده ی خودشان است و منشأ تمنای عشقی و اروتیک شان. در واقع احساس اوليه ی همراه با آگاهی و خودآگاهی، احساس شرم است. همین گونه نیز بر طبق نگاه مکتب روانکاوی، و به ویژه نگاه لکان، با عبور انسان از یگانگی نارسیستی اولیه و با دستیابی اش به نام پدر و فردیت خویش و فانی شدنش، ناکامل شدنش، انسان همزمان وارد عرصه ی شرم، حجاب و نیاز به دیالوگ می شود. زیرا اکنون میان او و دیگری، میان او و خودش، میان او و معشوقش، حجابی و فاصله ای به عنوان قانون و نام پدر وجود دارد و او اکنون وقتی می خواهد با خویش یا با دیگری سخن گوید، باید دست به این دیالوگ و تن به تمنای خویش، که همان تمنای در پی دیگری ست بزند. از این رو نیز جسم، از جسم به اصطلاح طبیعی به جسم سمبلیک و چندلایه تبدیل می شود. همانگونه که در دوران بلوغ جسمی و روحی آدمی با حس رشد شور جنسی/عشقی در تن و روح خويش و با حس تغييرات درونی و برونی خويش، هرچه بيش تر به تفاوت خود با ديگران پی می برد و آگاهی از این تفاوت در او شرم برمی انگيزد و می کوشد حريمی خصوصی برای خود بیافریند؛ از طريق نوشتن دفتر روزانه، ميل داشتن اتاقی خصوصی، تمايل به انديشيدن درباره ی معنای زندگی، جست و جوی فرديت و هويت خويش و عشق فردی خويش. حس می کند که برای دستيابی به خواست های خود و ايجاد فرديت متفاوت خويش، به ناچار بايد بر برخی خواست های سنت و محيط خانواده و علایق عمومی چيره شود و راه و ذائقه ی خويش را بيابد. همين شناخت در او حس شرم و گناه را بر می انگيزد. هر جامعه و فرهنگی از اين حس شرم بنيادين و شرمِ پیش شرط فردیت و اگزيستانسيال بشری، تعبير و معنای خاص خويش را می آفريند و اين احساس را، مانند بقيه ی احساسات، در چهارچوب نگرش و نگاه خويش بازتولید می کند و معنا می دهد. به این ترتیب، اين شرم وجودی که نماد ارتباط با خويش و حس و لمس خويش و ديگری و نماد خودآگاهی بر معضل انسان بودن است، در تفکر سنتی و اخلاقيات مقدس، به احساس گناه و خجالت اخلاقی تبديل و مسخ می شود. اما در تفکر مدرن، با چيرگی بر احساس گناه اخلاقی و اخلاقيات مقدس، شرم زيبا و همراه هميشگی خودآگاهی نیز کم کم به دور انداخته می شود و ارزش، اهميت و زيبايی اش ناديده گرفته می شود. با مرگ شرم، مرگ برهنگی و عرصه ی خصوصی و مرگ اغواگرای و دیالوگ نیز آغاز می شود. زیرا اینها همه در پیوند با یکدیگرند و در پیوند با عشق و خرد.


در واقع می توان رابطه ی انسان ایرانی و انسان مدرن را با شرم، و در نهایت با برهنگی، اینگونه کوتاه بیان کرد:
۱ـ انسان مدرن با وجود تحولات بزرگی که از سر گذرانده، همچنان رابطه اش با جسم خود و با هستی، رابطه ای سوژه/ابژه ای ست؛ و دیگری، خواه جسمش خواه معشوق، در نهایت برای او یک ابژه است. در نهایت، حتا ابژه ای مرده است. او متوجه نیست که زندگی، طبیعت و جسم دارای خودآگاهی، احساسات و توانایی بیان این احساسات است. او بدین ترتیب، با چیرگی بر خجالت اخلاقی کهن، همزمان شرم را به دور می اندازد و در واقع دیالوگ خویش را با جسم و زندگی ضعیف می کند و حتا گاه می کشد. حاصل این است که با مرگ شرم و اغواگری و بازی، زندگی و رابطه ی جنسی و عشقی، در روند و پیشرفت این حالت، به یک حالت مصنوعی و کسالت آور تبدیل می شود. از این رو بهترین فرزندان مدرنیت، برای دفاع از جسم، اغواگرای و دیالوگ، در قالب فلسفه، هنر و روانکاوی به دفاع پرداخته اند و به نقد این روند مدرنیت و به دفاع از شرم پرداخته اند. نمونه اش روانکاوی یا فلسفه ی پسامدرن و جسم گرایانه، یا فیلسوفی بزرگ چون بودریار، یا نویسنده ای بزرگ چون میلان کوندرا ست. ميلان کوندرا در قسمتی از کتاب «آهستگی»، دو تن از شخصیت های داستانش، وينست و جولی، را وا می دارد که به همخوابگی در برابر چشم ديگران بپردازند. کوندرا به زيبايی نشان می دهد که در آن لحظه که آن دو می خواهند با حس آگاهی بر نگاه ديگران، در کنار استخر با يکديگر همخوابگی کنند، چگونه احساسات شان تغيير می کند و شرم از بين می رود. به قول ميلان کوندرا، در اين لحظه با از بين رفتن شرم، قهرمانان داستان نشان می دهند که عرصه ی حريم خصوصی و محرمانه (Intimate) را ترک کرده اند و به هنرپيشگان احساسات خويش تبديل شده اند؛ به همين خاطر نيز از درون تحريک نمی شوند. وينست در آن لحظه ناتوانی جنسی می گيرد و جولی به جای لذت تحريک شدن، درد احساس می کند. بی جهت نيست که توماس، قهرمان داستان «بار هستی»، با آنکه هم يک کازانوا و هم يک عاشق رمانتيک است، اما در هر دو حالت، از داشتن تماشاچی در زندگی و عرصه ی خصوصی بيزار است؛ زيرا وجود نگاه ديگران در اين عرصه ی خصوصی که انسان در آن لخت، صادق با خويش و ضربه پذير است، بسيار خطرناک است و زيبايی آن را مبتذل و ویران می کند و مانع شدت يابی لذت عشقی و اروتيک و شور احساسی آن می شود. از این رو وقتی انسان مدرن خیال می کند که فقط جسم اش را، در عکس یا در پارک، لخت نشان می دهد و نه خودش را، در واقع دچار یک توهم است. زیرا جسم او خود اوست؛ حجاب اوست. این جدایی سوژه از جسم، به معنای مرگ جسم و مرگ اغواگری و عرصه ی خصوصی ست که اکنون در جهان مدرن تبدیل به خطری عظیم برای فردیت شده است. از طرف دیگر اما نگاه مدرن از ابتدای رنسانس، نگاهی مشتاقانه و آری گویانه به جسم، عشق و اروتیک با خود به همراه داشته است که موجد تحولات مهم جنسی، اروتیکی و عشقی و ایجادگر هنرهای بزرگ اروتیکی یا علوم مهمی مثل روانکاوی و سکسولوژی شده است. در این عرصه، جهان مدرن از ما بسیار جلوتر است؛ اینجاست که هنرمند و انسان مدرن ایرانی در کنار آفرینش مدرنیت چندلایه ی خود، همزمان باید در کنار روشنفکران مدرن، به دفاع از جسم و برهنگی حجابدار و اغواگر، و به دفاع از تفاوت و تفاوط فردی و فرهنگی و لزوم دیالوگ و رواداری چند نگاهی بپردازد. زیرا جهان مدرن جهان اوست. بخشی از وجود اوست.



۲ـ معضل نگاه سنتی ایرانی در این است که در واقع شرم را، که وسیله ی ارتباط و دیالوگ است، تبدیل به خجالت اخلاقی و قضاوت اخلاقی در خویش می کند و بدین گونه هم شرم و هم دیالوگ را می کشد. جامعه ی سنتی، که در آن اخلاق مقدس حکمفرماست، اين احساس بنيادين بشر و نماد ارتباط عميق يک انسان با معضلات اگزيستانسيال خود را به خجالت اخلاقی مسخ می کند؛ اکنون به جای آنکه انسان با شور شرم خويش به فرديت و اميال خصوصی و عميق خود تن بدهد و از لذت انسان بودن، عاشق بودن، تمنا داشتن، سرخ و زيبا شود و به وحشت و شکوه انسان بودن پی ببرد، اين خجالت اخلاقی را و احساس گناه را به مهم ترين وسيله ی سرکوب فرديت، لذت و عشق زمينی خویش تبديل می کند. شرم در چهارچوب اين نظام اخلاقی به خجالت و احساس گناه تبديل می شود. انسان برآمده از چنین سنتی به محض اینکه با حس تفاوتش با ديگری، با حس تمنا، با حس ميل شکستن سنت ها و قراردادها برای دستيابی به خواست خود، با حس ميل دستيابی به لذت و عشق همچون نياکان شان آدم و حوا، رو به رو می شود و اين شورهای زيبای انسانی را در خود احساس می کند، سريعا شرم مسخ شده به خجالت و احساس گناه، همچون شمشير داموکلس بر سرش و تنش و قلبش فرود می آيد و اين اميال را، اين شورهای انسانی اش را سرکوب می کند و او را سترون می سازد. بی دليل نيست که هميشه عشق، خرد و لذت با شرم همراه هستند و آنجا که يکی سرکوب می شود، سرکوب ديگری نيز در راه است. انسان ایرانی با سرکوب شرم و تفاوت خود، و تبدیل آن با خجالت اخلاقی، در واقع فردیت و نیز دیالوگ را می کشد یا مثله می کند؛ زیرا دیالوگ به معنای دیدن دیگری و دیدن تفاوت خویش با دیگری و حس اشتیاق خویش به این دیگری ست. خواه این اشتیاق به شکلی عاشقانه باشد خواه خشمگینانه. مهم وجود ارتباطی پارادکس و چندلایه است. انسان ایرانی، از آن رو که به زبان روانکاوی، در لحظه ی نارسیستی اولیه گیر کرده است و به جهان سمبلیک فردی کاملا دست نیافته، اسیر اخلاق مطلق و نگاه دوگانه انگار خیر/شر، عاشقانه/متنفرانه است. از این رو لحظه ای که این شرم و حجاب دیدار و تمناها را در خود حس می کند، به جای آنکه احساسات پارادکس اش را به دیالوگ و دیدن دیگری و ایجاد ارتباط با دیگری تبدیل کند، رو بر می گرداند، از رابطه و دیالوگ دور می شود و شور، نقد، خشم و عشق اش تبدیل به خیر و شر مطلق اخلاقی و خجالت اخلاقی می شود و حکم امر به معروف و نهی از منکر صادر می کند.



چهره ی دیگر این روبرگرداندن و ناتوانی از دستیابی به فردیت و مدرنیت متفاوت خویش، ناتوانی از دستیابی به هنر مدرن برهنگی (به عنوان هنری متفاوت) یا ناتوانی از رابطه ی متفاوت با آن نوع برهنگی ست که تمنّامند، اغواگر و در عین حال حجابدار و دارای حریم خصوصی ست. از طرف دیگر، به قول یکی از کامنت گذاران، همین انسان اخلاقی در لحظاتی دیگر کاملا غیراخلاقی می شود و از قله ی معنویات به مادیات می افتد و از کاهن اخلاقی به کاهن لجام گسیخته تبدیل می شود. حفظ مرز فردی همراه با احترام متقابل، در فرهنگ ما، عموما تبدیل می شود به رابطه ی مرید/مرادی بدون مرز و «چاکرم، مخلصم»‌ها. و البته در خفا همه خود را خدا می پندارند و خیال می کنند در زرنگی و حسابگری کسی به پایشان نمی رسد. یا دچار رودربایستی اخلاقی هستیم یا حساب دیگری را می رسیم. (طبیعتا و خوشبختانه، چه در نگاه سنتی چه در نگاه مدرن، خطوط بینابینی فراوانی نیز وجود دارد؛ اما اینجا برای درک موضوع ناچاریم تنها به این دو حالت کلی بپردازیم) اینگونه است که جای حساب و ریاضی را حسابگری می گیرد و به جای یافتن هنر مدرن، و نگاه مدرن و متفاوت خود به زندگی و به جسم و به اروتیسم، این اروتیسم سرکوب می شود و برهنگی ممنوعیت کامل می یابد. به جای حجاب سمبلیک، که هر کدام از ما به دور خویش دارد، اکنون حجاب مطلق وارد صحنه می شود.
مشکل بحث کامنت گذاران نیز اینجاست که یا بخشی با رو برگرداندن از برهنگی و اروتیسم و لعن فرستادن به همه، دیگربار دیالوگ و رابطه را قطع می کنند و به قضاوت اخلاقی و بیان حکم اخلاقی می پردازند، یا به جای نقد پارادکس برهنگی و بیان احساسات خویش در حین دیدن چنین عکس هایی و تبدیل این احساسات به نقد، اکنون یک دفعه هواخواه آزادی بی قید و شرط می شوند. بدین گونه، اخلاقی دیروز به ضداخلاق امروز تبدیل می شود و قادر نیست به نگاه فردی خویش دست یابد. مدرنیت صاحب اخلاق است، اما پسامدرنیت صاحب اخلاق های مختلف است. انسان بدون اخلاق وجود ندارد.
با این حال، هر کدام از دوستان نکات درستی را مطرح می کنند که اگر از این قضاوت های اخلاقی له یا علیه برهنگی رها شوند، آنگاه همان خشم، حالت تهوع یا تحسین شان، می تواند ایجادگر نقدی مدرن و چالشی شود. زیرا چنین کسی به دیگری نیز حق می دهد طوری دیگر ببیند. ضمنا در این صورت، هرکدام چندجانبه و پارادکس می بیند و از بیماری ایرانی رها می شوند که بیماری گرفتاری در حالت شیفتگانه/متنفرانه یا غرب ستیزانه/غرب شیفتگانه است. با این نگاه فردی و پارادکس، هرکدام از دوستان کامنت گذار می تواند، برای مثال بر اساس حالت تهوعش از این نقش، به بیان احساس اش بپردازد و مانند نقد روانکاوانه، مدرن یا پسامدرن، به حالت های منفی این برهنگی ابژه وار و مرده بپردازد یا به تأثیر منفی این برهنگی و بمباران جنسی بر روحیات انسان ها بپردازد و همزمان می تواند تأثیرات مثبت آشتی با جسم و اروتیسم را نیز لمس و حس کند. یا فردی که طرفدار این عکس است، می تواند با بیان تحسین اش، در عین حال جوانب مختلف این کار و تأثرات حسی/اندیشگی اش از این کار را بیان کند و بدین ترتیب، هر کدام نگاه چندلایه ی خویش را بیان کند تا دیالوگ ایجاد شود. زیرا مشکل نگاه خیر/شری و اخلاقی نفی دیالوگ و ماندن در دور باطل تأکید بر حق خویش و نفی دیگری ست. یعنی ماندن در چرخه ی جاودانه ی گناه/وسوسه و ناتوانی از دستیابی به حالت چند لایه ی خویش.



با دستیابی به این نگاه چندلایه و عبور از قضاوت اخلاقی، آنگاه کم کم و هرچه بیش تر نگاه مدرن ایرانی آفریده می شود و فرهنگ مدرن ایرانی، هویت مدرن ایرانی، که من به آن «جسم خندان چندلایه‌ و عارف زمینی خندان» می گویم، شکل می گیرد. با دستیابی به این هویت نوست که هم قادر خواهیم بود از جهان مدرن/پسامدرن یاد بگیریم و هم نگاه عاشقانه/زمینی و اغواگرانه و در عین حال حجابدار و پرشرم خویش را به سان نگاهی متفاوت و مدرن به اشکال مختلف به آنها عرضه کنیم. یعنی از برهنگی به شرمندگی و خجالت اخلاقی نرسیم. بلکه ایجادگر برهنگی پرشرم و اغواگر و عاشقان زمینی دارای مهره ی مار شویم. آفریننده ی نگاه عاشقانه/زمینی و چندلایه و چندحجابی و آری گوی به جسم و زندگی شویم و برهنگی پرشرم و پرتمنا و چندلایه، اروتیسم پرشرم و در عین حال مغرور ایرانی، و هنر اروتیسم و عشق خردمند، شرور و خندان و چندلایه ی ایرانی را بیافرینیم. باری به باور من این راه عبور از چرخه ی بی ثمر جنگ نگاه خیر و شرانه ی ماست.



منبع: www.zamaaneh.com

No comments: