Saturday, July 13, 2013

La mechante ایران جای من نیست؟

ایران جای من نیست؟


این روزها تمام فکر و ذهنم شده برگشتن به ایران،برگشتن به ایران نه برای مسافرت تابستانه بلکه ماندن و کار کردن و شاید هم ادامه ی تحصیل
مادرم که بیش از اندازه آرمانگراست و خودش هم این اواخر فکر ادامه تحصیل به سرش زده میگوید دوسال دیگر تز ام را (تحقیق یا همان پایان نامه) برای گرفتن بورسیه به دانشگاه تورنتو یا آکسفورد ارائه بدهم وبعد از دوره ی فوق دکترا همانجا بمانم و خانواده تشکیل دهم؛از طرفی هم پدرم که همیشه مرا دست کم گرفته و میگیرد میگوید بعد از تحصیلاتم برای کار و زندگی به پاریس بروم،خرج راه انداختن یک بیمارستان خصوصی یا مطب را هم خودش میدهد تا برای کار و زندگی همانجا بمانم.
اما آنچه که خودم فکر میکنم کاملا متفاوت از تصمیم پدر و مادرم هست و یا شاید هم حد وسط از تصمیماتشان،آخرمادرم همیشه بیش از آنچه که هستم از من توقع داشته و برعکسش پدرم ! و حالا آنچه که به ذهن خودم میرسد این است که حتی اگر از دانشگاه تورنتو بورس هم نشوم به کانادا بروم و همانجا ادامه تحصیل بدهم،بعد از یک دوره ی کوتاه سابقه کار در بیمارستان(ترجیحا دولتی) و کار کردن برای یک موسسه تحقیقاتی به ایران برگردم،استاد دانشگاه شوم،کلینیکی با همان پول موعود پدر اختیار کنم و در عین حال هم برای انجمن تحقیقاتی مربوط به رشته ی تحصیلی ام ارائه پروژه بدهم،و از طرف دیگر چندماهی از سال را به تورنتو برگردم و آنجا کار کنم و اگر هم حوصله ی ادامه ی تحصیل داشته باشم،برای دانشگاه سکسولوژی مونترآل اقدام کنم که یکی از لزوماتش داشتن مدرک دالف (دیپلم پیشرفته زبان فرانسوی) است که برای این آزمون بزودی اقدام خواهم کرد،البته گرفتن این دیپلم ربطی به ادامه تحصیلم ندارد بلکه فقط یک علاقه شخصی و درونی است.
ناگفته نماند که بدم هم نمی آید برای ادامه تحصیل به ایران برگردم(حداقل برای یک ترم اگر مقدر باشد در (دانشگاه تهران یا دانشگاه فردوسی مشهد)) ،اما چه کنم که شرایطم با ماده ی دوازده آئین نامه اعطای درخواست به دانشجویان مقیم خارج از کشور  جور در نمی آید.
ـ12) ايمان‌ واعتقاد به‌ اسلام‌ ، نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ، قانون‌ اساسي‌ ، ولايت‌ فقيه
حالا بماند که انجام‌ كار تحقيقاتي‌ در ارتباط با جنگ‌ تحميلي‌ و امور دفاعي‌ یا ترجمه آن امتیاز محسوب میشود! اصلا بخاطر علاقه من به تحصیل در ایران پدرم همیشه آرزو میکرد کاش به جنگ میرفت و شهید میشد تا سهمیه ای کَلان نصیب من میشد و من در رفاه و آسایش کامل دانشگاهم را انتخاب میکردم،بی آنکه قرار باشد درمورد عقایدم بازجوئی شوم و مادرم در پاسخ به اینکه دوست دارم ایران درس بخوانم میگوید،خاک بر سرم که مثل عموزاده و بقیه فک و فامیل عرضه ی درس خواندن و زندگی کردن در خارج را ندارم،قدر رفاه را نمیدانم یا به قول معروف آب شیرین مالِ خر نیست،یعنی اینکه من بی لیاقتم.
اصلا میدانید این همه عقده ی من برای برگشتن  و در ایران درس خواندن چیست؟ چون از همان اولش هم،حرفشان حرف خودشان بود و مرابزور فرستادند!
بحث دیگر این است که اینجا آسایش و رفاه دارد،مردم همه شاد هستند و لبخندزنان بهم نگاه میکنند و از همه چیز مهمتر نظم است.تحصیل در دانشگاه که بدون هیچ حاشیه ای است و درس های غیر تخصصی اهمیتی ندارند، و از همه جالب تر اینکه تمام هم و غم دانشگاه این است که دانشجو بدون هیچ دغدغه ای درسش را بخواند،برای مثال همین ترم قبل بود که باید تحقیقی را آماده میکردم،و از آنجا که  تحقیق برای اعتبار علمی اش به "وسیله" نیاز دارد باید کلی وقت میگذاشتم تا وسایل تحقیق را بدست میاوردم، وسایل تحقیق من چند عدد پرسشنامه بود که از طرف انجمن تحقیقات ِ علمی اروپا،اعتبار و قانونی بودنشان ثبت شده بود، برای آنکه این پرسش نامه ها را بگیرم بایستی به یکی شعب آن انجمن رفته،و بعد از یک مصاحبه کتبی راجب زمینه ی تحقیق،برای دیدن معاون آن اداره وقت قبلی میگرفتم. خلاصه که کل این پروسه کلی وقت من را میگرفت و مرا نگران میکرد،برای همین به استادم ایمیلی زدم و گفتم که موضوع از چه قرار است،و از آنجا که استاد دانشگاه خودش مستقیم با آن انجمن ارتباط داشت،قول داد در طی کمتر از 3 روز پرشنامه ها را برایم "ایمیل"کند!!! به همین راحتی...
اما آنچه که مرا به فکر بازگشت فرو میبرد،خدمت کردن به کشور هست،کشوری که خیلی کمبود ها دارد،با خودم میگویم چرا همان خدمتی که قرار هست اینجا بشود رادر ایران نکنم؟اگر امکانش هست چرا کشور خودم را آباد نکنم؟

1 comment:

Anonymous said...

وبلاگ منو اضافه کنید لطفا"
www.bazbaran2013.blogfa.com