Sunday, November 1, 2009

یکشنبه 10 آبان 1388






ابژکتیو

و دوباره یک یادآوری همیشگی

روزگاری که قلم را بر زمین گذاشتم و دستانم را بر صفحه پلاستیکی کیبورد نهادم و تصمیم گرفتم از خصوصی ترین لحظاتم بنویسم، هدفی به جز این نداشتم تا آستانه یک تغییر را استمرار ببخشم و دینی را ادا کنم که آن را با خودم عهد بسته بودم!
اگر بخواهم بنا را بر صداقت بنهم، روزگاری یکی از خوشبخت ترین انسان های روی زمین بودم! چون در قالب وظایفم به خوبی عمل میکردم و در فعالیت هایم که تنها شامل درس و ورزش بودند، حرف هایی برای گفتن داشتم
و مهمتر از هر چیز تنها نبودم.


بایوت

دیشب !



دیشب برای دومین بار با امین چت کردم . انگار همون امین پری شبی نبود . حرفهاش از یه جنس دیگه بود دیشب .

دیشب امین بهم گفت که زندگی کردن مشکله !

بهم گفت عشق دو پسر به هم آخرش رسوائی یه !

زندگی مشترک امکان نداره !

بسه دیگه بیدار شو از این خواب خرگوشی !

بهم گفت به نقشت تو فیلم زندگی راضی باش !

چشمهاتو ببندو فقط به فکر بازی باش !

بهم گفت بپذیر حرفهامو شرایطو قبول کن !

این قاعده ی زنگیست قبول کن !

حالم خیلی بد شد

تنهایی


تشکر
میخوام از همه ی اون کسایی که این چند وقت به من کمک کردن و با نظرهاشون باعث دل گرمی من شدن به خصوص آبجی آتینا که همیشه به من لطف داشته تشکر کنم شاید اگر شما نبودین من اصلا رغبت نمیکردم که ادامه بدم


خانه شیشه ای

پیش از هر بوسه بر بوم،
در تو آغشته شده
قلموی ِ من،
در تو که خوبی؛
آنگاه جان می گیرند آرزوهایمان بر بوم،
که
دوست شان دارم
و
ظرف آب و رنگ را به سلامتی شان سر می کشم

درد همجنس

چه کسی میداند که چرا چشم من از فاصله ها نمناک است

و چرا این دل من رنجیده و غمگین و ناراحت است

به تو میاندیشم ای رویای خیس شبهای تارم

به تو زیبای من

زندگی عشق مرگ


وقتی به یاد گذشته ها سرشک غم و حسرت گونه هایت را جولانگا سرسره بازی کودکانه خویش قرار میدهد

و گاه و بی گاه آه سردی از درون گر گرفته ات بر می آید

و دیدگانت به دور دستها خیره می شود
....

هم آوا - مرزتازه

توهم

دوباره همون تلخی بی پایان ؛ اینبار سخت تر ، نعمت صفوی ؛ پسری در آستانه اعدام به جرم آفرینش، نعمت هم سن من است!!!


من در خانه نشسته ام و نعمت روزهای تلخ را سر میکشد ... منتظر رای دیوان عالی ... بی دادگاه دیوان و ددان ... از خودم خجالت می کشم، از خودم بدم می آید ... از خودم متنفر می شوم ... از اینکه اینقدر ترسو و کوچکم که هیچ کاری از دستم بر نمی آید ... یعنی باید نشست و دست روی دست گذاشت تا آمار وحشی گری های این حکومت لعنتی بالاتر رود؟ به جرم بی گناهی ؟ !!!

چه قدر ضعیفیم ... چه قدر ضعیفم ...

لینک های خبر :

منبع

انعکاس در پسر

انعکاس در خانه هنر


...


عشق و غصب و غضب


روزهای خاکستری در بندهای سیاه


فحش و کتک و بی گناهی


قتل و دزدی و تجاوز


حکومت دینی!


خدای را به بازی گرفتن لذتی دارد


خدای مترسکی اینان را شکستن باید زیبا باشد


تیغ و طناب و قرص


خون و هوا و سرگیجه


تو با چشم های شیشه ای روزها را می نگری


سال روز ، زاد روز


من هم ، هم سال توام

چه انتظار تلخی


شاید در حسرت تیغ بر رگ های منجمد


شب ها با پیشانی خیس از مرواریدهای سرد بر می خیزی

هر روز که بغض در گلویم می شکند


همان طناب است که در آغوشت می کشد


و آن ملا، و آن یکی تر


آن بالا


چه مظلوم نما تاج سیاه مرگ تو و مرا بر سر گذاشته است

حکومت ، سیاست ، دین


در پاتیل دستهای خون آلودشان


شوکرانی است به سیاهی و تباهی اهریمن


قلم به دست که پیکر کاغذهای سفید را نوازش میکنم


دانه های باران چشم هایم


بستر هم آغوشی تو را غسل می دهد


نعمت ...


دست هایم چه کوچک است برای رهایی تو



نهم آبان ماه 1388

رسول معین



!!!

من هستم


این سبزه که امروز تماشا گه توست
فردا همه از خاک تو خواهد رست

نیم بوسه

غرق تمنا شد دلم


این بار نمی خوام گزارش مبسوط اس ام اس ها و حرفام با محمد رو بنویسم

دیروز به محمد اس ام اس دادم که عصر کی می تونه بیاد همو ببینیم ؟

اونم گفتش که گویا شبش کم خوابیده و خیلی خسته ست و گفت اگر اجازه بدی استثناءن این هفته برم استراحت کنم و هفته بعد با هم در میاییم بیرون

منم گفتم باشه و خوب بخوابی .

یه جورایی دلم گرفت

اوووووووووووووه کو تا هفته بعد

پرشین پسر

دوست داشتم همون روز بنویسم ولی نه وقتشو داشتم نه حوصلشو!

رفتم عقدکنان حسین یکی از دوستان صمیمی !‌ناراحت پاشده از اونور ایران آمده اینجا زن گرفته ! میگه عاشق شده

نوشته گاه یک همجنسگرا


دشمن كيست ؟

دشمن، واژه اي كه از كودكي به ما آموختند مفهومي جز مرگ بر و لعنت ندارد،‌ دشمن يعني پرچمي كه زير پا انداخته و به آتش كشيده شود
آري از كودكي فقط نفرت و كينه را به ما آموختند نفرت و كينه اي كه هميشه با مشتهاي گره كرده نمايان مي شد.

از كودكي آموختيم كه همواره در هر رخدادي مرگ بفرستيم و لعنت كنيم آن دشمن ناديده اي را كه عامل تمامي مشكلات جهان كنوني مي باشد؛ دشمني كه هر اتفاقي در اين كشور بيافتد مقصر اوست، ‌آري از كودكي آموختيم كه با شكمهاي آكنده از برنج هاي بيگانه و با بلندگوهاي ساخت كشورها ي بيگانه شعار مرگ بر اجانب سر دهيم،‌ آري از كودكي آموختيم در اين كشور اگر بادي بوزد اگر اتفاقي بيافتد هميشه و هميشه مقصر دشمن است
و حال نيز مدتهاست كه آموخته ايم اگر مردم به حقشان اعتراض كنند كار دشمن است، اگر ميليونها نفر به خيابان روند و شعار دهند كار اجانب است، آموختيم اگر ندايي شهيد و نرگسي روانه شود همه و همه كار دشمن است، آموختيم اگر بر روي ديوارهاي شهر و دانشگاه شعار مر گ بر .... نوشته شود باز هم كار اجانب است، آموخيتم اگر نخبگانمان زبان انتقاد بگشايند باز هم كار بيگانگان است، آموخيتم دشمن آنقدر قوي است كه براحتي مي تواند پايه هاي اين نظام 30 ساله را بلرزاند و حتي ويران نمايد ،‌آموختيم كه ...

براستي اين دشمن 30 ساله كيست ؟ اين پرسش هميشگي هيچگاه مرا رها نكرد و مدتها به دنبال پاسخي بودم ولي هيچ زمان جوابي حاصل نشد و حال كه معجزه هزاره سوم !!! مي گويد ( دشمنان در مقابل ما مثل پشه هستند )

دانستم دشمن كيست ،‌دانستم آن دشمني كه 30 سال از آن مي گويند يك پشه است ،‌ پشه اي كه كشوري را به ويراني مي كشاند .

‌براستي اگر دشمنان ما پشه هستند ما چه هستيم ، ما كه ...

و در پايان خدا را شاكريم كه دشمنان در مقابل ما مثل پشه هستند ، براستي اگر آنان كمي بزرگتر و درنده تر مي شدند ما چه مي كرديم ؟


No comments: