Sunday, November 1, 2009

شنبه 9 آبان 1388

نوجوان همجنسگراي محکوم به اعدام

کانون دفاع از حقوق بشر در ایران (کمیته کودک و نوجوان )

نعمت صفوي فرزند اکبرنوجوان اردبيلي در سن 16 سالگي به دليل همجنسگرايي (ارتکاب عمل لواط) بازداشت و پس از محاکمه در دادگاه اطفال از سوي دادگستري اردبيل به اعدام محکوم گرديد . وي در تيرماه سال 1385 بازداشت و اکنون مدت 27ماه است که در زندان به سر مي برد ، آقاي صفوي متولد سال 1367 مي باشند ، اين نوجوان مدتي را در کانون اصلاح و تربيت ، سپس بندهاي اطفال به سر برده است و اکنون در بند جوانان زندان اردبيل نگهداري ميشود.

پس از صدور حکم اعدام براي نامبرده از سوي دادگستري اردبيل ، حکم مذکور براي تائيد نهايي به ديوان عالي کشور ارسال گرديده است.

در بهمن ماه سال گذشته نيز دوجوان به نامهاي "حمزه چاوي" 19 ساله و "لقمان حمزه پور" 18 ساله در شهرستان سردشت به دليل همجنسگرايي بازداشت گرديده بودند که از آخرين وضعيت آنان اطلاعي در دست نيست





ابژکتیو

و دوباره یک یادآوری همیشگی

روزگاری که قلم را بر زمین گذاشتم و دستانم را بر صفحه پلاستیکی کیبورد نهادم و تصمیم گرفتم از خصوصی ترین لحظاتم بنویسم، هدفی به جز این نداشتم تا آستانه یک تغییر را استمرار ببخشم و دینی را ادا کنم که آن را با خودم عهد بسته بودم!
اگر بخواهم بنا را بر صداقت بنهم، روزگاری یکی از خوشبخت ترین انسان های روی زمین بودم! چون در قالب وظایفم به خوبی عمل میکردم و در فعالیت هایم که تنها شامل درس و ورزش بودند، حرف هایی برای گفتن داشتم
و مهمتر از هر چیز تنها نبودم.


بایوت

دیشب برای دومین بار با امین چت کردم . انگار همون امین پری شبی نبود . حرفهاش از یه جنس دیگه بود دیشب .

دیشب امین بهم گفت که زندگی کردن مشکله !

بهم گفت عشق دو پسر به هم آخرش رسوائی یه !

زندگی مشترک امکان نداره !

بسه دیگه بیدار شو از این خواب خرگوشی !

بهم گفت به نقشت تو فیلم زندگی راضی باش !

چشمهاتو ببندو فقط به فکر بازی باش !

بهم گفت بپذیر حرفهامو شرایطو قبول کن !

این قاعده ی زندگیست قبول کن !

حالم خیلی بد شد ...


خانقاه

بی اف بافتِش رو رویِ بدنِ لختش کشید و شلوارِ ورزشیش رو پا کرد و به سمت درِ خروجی رفت و وارد محوطه پمپ بنزین شد و عرضِ پمپ بنزین رو طی کرد و از پمپ بنزین خارج شد و خیابون رو رد کرد و در حالیکه لزجی بین پاهاش داشت خشک می شد و این فرایند خشک شدگی و چین خوردگی پوست یه حسِ پوچ بودن رو درونش زنده می کرد به خانقاه رسید و در رو باز کرد

من هستم

خزش
بعد یه روز جر دهنده
روزی که از ساعت 6 صبح میرم بیرون و 9 شب بر میگردم خونه
روزی که به معنیه واقعی کلمه توش سگ دو میزنم
(هه سگ دو چو عبارت جالبی)
میرسم خونه
یه آب به دست و صورت میزنم و البته پاهام
لباسامو عوض میکنم
2-3 تا میوه میخورم به عنوان شام
بعد میخزم تو نت
واقعا واژه ی دیگه ای واسه حرکت اومدن پشت کامپیوتر پیدا نکردم
خزیدن
لذبت بخشه
مثل لخت شدن میمونه
همونی هستم که میخوام
من اینجا همونی هستم که میخوام
تصور بی اینترنتی واسم عذاب آوره
شده مثل اکسیژن واسم

مثل یه خانواده
خانواده ای که تک تک اعضاش رو خودم به میل خودم انتخاب کردم
چی از این بهتر میخوام
میتونم فوقش هم به همن زندگی بچسبم
اما نه خوب.....
مطماننا....

نوشته گاه یک همجنسگرا

طرحی برای تنوع

یادداشت های من برای او

راه زندگی

نامم را پدرم انتخاب کرد.........

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم..............

دیگر بس است!

راه زندگیم را خودم انتخاب خواهم کرد........


No comments: