Wednesday, December 23, 2009

سه شنبه 1 دی 1388


اینجا سرزمین آفرینش است

دیروز آسمان آبستن حادثه ای بود


روزهایی که با ساره به باغ جنت می رفتیم ٬ به آسمان که نگاه می کردیم . آسمان با ابرهایش و نورهایی که از میان آن ها می تابید برای ما خبر از رفتن انسان های بزرگ می داد .

دیروز صبح زمانی که به سمت قم حرکت می کردم ٬ آسمان قرمز بود . در ذهنم مرور شد ٬ " آسمان امروز آبستن حادثه ای ست "

زمانی که بر می گشتم ٬ نور مطلق در آسمان شکل گرفته بود ٬همان نوری که در عکس بالا می بینید .

حادثه چیزی نبود جز معراج پیشوای ملت به آسمان ها

جل پاره های بی قدر عورت ما

آخرین پُک سیگار/ پشت بند چِت
از اندرونی که می کشد برون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا انتهای یک کُک به جر خوردن
لحظه شماری لذت پارگی |||||||| سرتا سر وجودی ### که ناخن می خراشد بر شیشه

ژیغ ژیغ
می فشارد = قطعه گمشده در دایره بزرگ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا انتها و انحنا

انحلال وجود در یکی وجود ناممکن


سپهر مساکنی


همان بهتر که بر آب رفت دنیای ما که که آنقدر کوچک بود که وجود دو ک ی ر در میان عاشقانه های ما را تاب نمیاورد ....چه دنیای ک یر محوری سانسورمان کرد...

و حجم تنت چند ماهیست که بوی هرجایی شدن به من پاشانده... چه تعبیر صادقانه از من کردی دلتنگ نمیشوم فقط گاهی هوس میکنم بوی ترشیدگی تنی را....

رفاقت.... چیزی از تو توی تنم جاماند .....دوباره ترک میکنم ....حجم ت...نی که هنوز زخم هایش بعد این همه روز سوز میکند دوباره میروم ....جز تنم هنوز چیزی برای از دست دادن ندارم دوست دارم خوش خیالانه باور کنم دوبوار را که تنمان سرنوشتمان را نمی سازد! دست کم به نفع مان است که ایمان داشته باشیم به این خوش خیالی ......

برلین شب سرد یلدایی

همجنسگرا

عتراض به سایت islamshahr20.com

در پی بر خورد صورت گرفته با یکی از همجنس گرایان در یک سایت اینترنتی که توضیح مفصل آن در وبلاگ جوانان دگرباش اسلامشهر نوشته شده من این نامه را به مدیرمسئول سایت فرستادم:

آدرس ایمیل سایت : info@islamshahr20.com

مدیر سایت islamshahr20.com ، من مطلع شدم که شما مطالب نوشته شده یکی از کاربان همجنس گرا را در سایت خود سانسور کرده اید و در پاسخ نامه او دست به توهین و فحاشی زده اید (متن نامه شما در پی این نامه ضمیمه شده)، در جوابیه شما اینطور آمده که شما همجنس گرایان هوسگرا خطاب کرده اید، این عبارت شما بی هیچ پایه آماری و علمی است، آمار بالای تجاوز جنسی، اعتیاد و طلاق و گسترش بیماری های مقاربتی در جامعه دگرجنس گرایان خلاف این گفته را ثابت می کند، شما نوشته اید که امانت دار بچه های کم سن و سال و وقت مردم هستی، این در حالی این که در تالار گفتگوی شما انواع مسائل خرافی و ضد علمی با عناوین مختلف از جمله فال گیری نوشته شده با این حال شما سخنانی که جنبه علمی داشته و توسط سازمان های مربوط به بهداشت جهانی تائید شده و به قصد اطلاع رسانی و افزایش سطح آگاهی مردم نوشته شده را سانسور کرده اید.

درخواست من از شما این است که این عمل خلاف اخلاق را جبران و در رویه مدیریت سایت تجدید نظر کنید.

امیر پورشریعتی

متن نامه جوابیه شما :

با سلام خدمت شما

این سایت یک سایت مردمی میباشد و هدفش جلب رضایت مردم اسلامشهر است. اکثریت مخاطبین این سایت مردم با شعور هستند که هیچ گونه علاقه ای به اینطور مسائل ندارند. ما اگر حرف از دوستیابی زدیم منظورمان دوستی متعارف و معقول بین دختر و پسر است نه دوستی هوسگرایانه بین پسر با پسر و یا دختر با دختر. به غیر از شما دوستان دیگری هم مطلب در تالار گفتگوی ما میگذارند و تا به حال مطلب هیچ یک از آنها پاک نشده است ولی شما در سایت در مورد یک مطلب غیر اخلاقی و نا متعارف صحبت کردید و از طرف مدیریت تالار مطلب شما حذف شد و عضویت شما لغو گردید. در ضمن این سایت یک سایت پربازدید کننده میباشد که آمار سایت گواه این مطلب است که در دوره کوتاه آمار این سایت ایننچنین تعداد بازدیدکننده داشته است.

من نه شما را میشناسم و نه خصومت شخصی دارم ولی من امانتدار بچه های کم سن و سال مردم و همچنین وقت با ارزش آنها هستم که به انحراف کشیده نشود. هدف من از تاسیس این سایت معرفی اسلامشهر و فرهنگ والای مردم آن است. نه رواج بی بند و باری. شما اگر مطالب خوب و مفیدی به سایت ما ارسال میکردید مطمئن باشید از شما تقدیر و قدردانی میشد. این سایت محلی است تا مردم وقت گرانقدر خود را به خوبی سپری کنند و بتوانند مسائل و مشکلات خود را مطرح کنند و بتوانند بگویند که ما هم در دنیای اینترنت حرفهایی برای گفتن داریم. امیدوارم منش و طرز تفکر خود را عوض کنید چون دین و عرف ما مخالف چنین مسائلی است.

امدوارم خداوند شما و همه ما را به راه راست هدایت کند.

نوشته گاه یک همجنسگرا

از خودکشی تا سجده شکر

از گذشته زياد چيزي به ذهنم خطور نمي كند تصويري گنگ و مبهم. از كلاس دوم تنها يك خط كش شيشه اي که بر دستان خيس دوستان فرو مي آمد ولي از 8 سالگي خود به خوبي آگاهم آنگاه كه كلاس سوم بودم و به آقاي جابري دبير كلاس پنجم حسي خاص داشتم نمي دانم چه بود و چه هست فقط مي دانستم كه هر كاري مي كردم كه به نحوي نظر ايشان را جلب كنم ، حسي كه در سنين بالاتر نيز تجربه كرده بودم به خصوص سنين نزديك به بلوغ . هميشه در ذهنم يكسوال بوده است كه اولين بار كه خودارضايي را در سن 12 سالگي كشف كردم چگونه و چه تصويري در ذهنم ايجاد شده بود متاسفانه اولين تصوير را نمي توانم به ياد آورم هر چند كه تصاوير ديگر را به خوبي به ياد دارم . آري 12 ساله بودم كه بزرگترين كشف بشري !!! را انجام داده بودم نمي دانستم چيست فقط مي دانستم اگر چرخشي 180 درجه و فشاري عمودي بر نشانكي حاصل شود حسي خاص در درون من ايجاد مي شود حسي كه بهترين حسن دوران بلوغ بود و هميشه اين تصوير در ذهن من ايجاد مي شد كه چه خوب مي بود اين حس هميشه همراه من بود و يك سوال نيز در ذهن من كه اين حس در 12 سال گذشته كجا بوده است ،‌يكسال بدون هيچ حجب و حيايي آزادانه و بدون ترس از حضور افراد ديگر حتي در جمع نيز آن حالت را ايجاد مي كردم ، نمي دانستم چيست و تصور مي كردم حسي است كه تنها كاشف آن منم . حسي كه نه پدر نه مادر نه دبيرانم هيچ كس از آن سخن نمي گفت آري ديگر دانسته بودم اين حس نعمتيت الهي كه پرودگارم تنها در اختيار من قرار داده است و اين سكوت ديگران نشان از نداشتن آن حس است .

كم كم در سن سيزده سالگي و در كلاس سوم راهنمايي بسياري از چيزها و افسانه ها را دانستم ، يك حس گناه كه تمام هفته ام را خراب مي كرد و نمازهاي و روزه ها براي توبه از پروردگاري كه بخاطر خودارضايي يكساله ، من را نابينا !!! نكند و در قعر جهنم مارها را از اندامهايم خارج نسازد !!!

كلاس سوم راهنمايي ، آقاي حامديان و حسي خاص كه براي اولين بار تجربه مي كردم متفاوت با آنچه در دوران دبستان بجربه كرده بودم و باز هم نمي دانم چه بود و چه هست ولي اولين تصويري كه در ذهن من ايجاد شد عشق بود و در اينجا كمي برايم عجيب بود چون مي دانستم كه دوستانم از جنس مخالف و عشق به آنها صحبت مي كردند بنابراين به تضاد بر خوردم. با يكي از دوستان كه كمي صميمي بودم موضوع را مطرح كردم ولي كمي پيچيده و به اين صورت كه آيا يه پسر مي تونه عاشق همجنس خودش بشه ؟

كه با اين پرسش با خنده دوست عزيزم ( روحش شاد ) مواجه شدم و تا چند روزي نيز در جمع دوستان با گفته هاي مختلفي كه حتي معناي آنها را نمي دانستم مواجه شدم و ديگر صحبت بر اين موضوع را به طور كل منتفي كردم .

در خودارضايي هاي كه حس گناهش هفته هايم را خراب مي كرد و در جنابتهاي شبانه آقاي حامديان حضور داشت و ...

مي دانستم با دوستانم تفاوت دارم ولي نمي دانستم چيست و اتفاقا روزي در يكي از مجله هاي ايراني مبحثي در مورد همجنسبازي غربيان و مقايسه آن با داستان حضرت لوط پرداخته بود ( تا آن زمان چيزي از همجنسبازي و داستان قوم لوط نمي دانستم ) ولي خواندن آن متن و نوشته و پرسش هايي از دبير قرآنمان چيزهايي در اين مورد دانستم .

اعتقادات خاصي داشتم عضو فعال بسيج بودم و از لحاظ ايمان مذهبي نيز كه با توجه به سنم بسيار قوي بودم ولي گفته هاي آقاي بهبهاني و حس درونيم دچار حس گناه شديدي شده بودم ديگر سعي مي كردم به نحوي سر كلاس آقاي حامديان حضور پيدا نكنم كه آنهم تنها دو جلسه بودم ولي بايد كاري مي كردم آري از آن روز به بعد من كه يكي از آرام ترين و زرنگترين بچه هاي مدرسه بودم به فردي فضول شيطان تبديل شده بودم آري مي خواستم اينگونه با برخورد تند آقاي حامديان مواجه شدم و علاقه ام را نسبت او سركوب كنم

ولي متاسفانه هر كاري كه مي كردم آقاي حامديان برخورد تندي نمي كرد كه به نحوي از او كينه بگيرم و آن علاقه را سركوب كنم روزي بعد از كلاس مرا نگه داشت حس عجيبي داشتم شروع به نصيحت كرد و علت بدرفتاريهام را جويا شد ولي من تنها سكوت كردم ، چون اصلا نمي دانستم بايد چه بگويم و تنها سكوت كردم ،‌سكوت و سكوت .

دستش را دراز كرده بود و گفت بايد قول بدي

گفتم چشم قول مي دم

گفت نه قول مردانه

‌دستان من در دست او نگاه و خنده او ، قلبم و لرزش اندامم و واي بر من كه دچار برانگيختگي جنسي شده بودم و خودم را ...

آن روزبراي بار اول آرزوي مرگ كردم و شايد اگر جراتش را داشتم آن تيغ را بر دستانم مي كشيدم ، آخر چرا در تمامي دوستانم تنها من . آخر من كه غربي نبودم آخه من كه نماز مي خوندم و روزه و تمامي عباداتم رو انجام مي دادم ، پس ديگر چرا من !!!

آنروز ديگر آنقدر صداي عجيب درآوردم كه آقاي حامديان در بيرون از كلاس چنان مرا مورد ضرب و شتم قرار داد كه تا 2 روز كبودي كتكهايش بر بدنم بود . آن روز يكي از بدترين روزهايم زندگيم بود روزي كه ....

ولي متاسفانه با آنكه بسيار شديد از آقاي حامديان كتك خورده بودم ولي باز هم نتوانستم آن حس خاص به آقاي حامديان را سركوب كنم و بلكه هر روز شديدتر مي شد . از لحاظ روحي حالت بسيار بدي داشتم بخدا من همچون قوم لوط نبودم ولي بايد چه مي كردم .

نماز و روزه هايم را بيشتر كرده بودم و تقريبا تمام وقتم در مسجد بود ولي باز دوباره همان خودارضايي ها و جنابتها و باز هم آقاي حامديان .

حس دروني بسيار بدي داشتم از طرفي تعاريف مختلفي كه از قوم لوط و همجنسبازان غربي برايم مي كردند و از طرفي من مسلمان ، چيزي در تضاد بود و اين تضاد ديوانه كننده مرا نابود مي كرد . بارها تا مرز خودكشي رفته بودم چون واقعا نمي دانستم بايد چه كنم از طرفي حسي را در درونم يافت مي كردم و از طرف ديگر ...

سال سوم راهنمايي هم تمام شد و رفت ولي باز آن حس لعنتي مرا رها نكرد . آري وارد دبيرستان شدم آقاي حامديان كم كم فراموش شد ولي اينبار فردي ديگر . مهدي ، او سال سومي بود و ...

سعي كردم در مدرسه تمامي وقتم را به گونه اي پر كنم كه مهدي را اصلا نبينم هميشه در كلاس بودم و هيچگاه از كلاس بيرون نمي آمدم ولي باز هم ...

در دوران دبيرستان نيز بارها به فكر خودكشي افتاده بودم تصور اينكه اگر خانواده ام بفهمد اگر بفهمند آنها چه مي گفتند آخر بايد چكار مي كردم . سعي كردم از تمامي محيط دوستانه كمي دور شوم و به عبارت ديگر گوشه عزلت برگزينم و هر گاه نيز كه افكارخاصي به سراغم مي آمد سريعا خانه را ترك مي كردم و به مسجد مي رفتم و از خدا كمك مي گرفتم كه مرا يا نجات دهد با نابود كند كه نمي خواهم باعث آبروريزي خانواده ام باشم .

نمي دانستم بايد چه كنم براستي نمي دانستم بايد چه كنم تمام فكر و ذهنم را روي درس خواندن گذاشته بودم و از محيط هاي كه باعث تحريك جنسيم مي شد جلوگيري مي كردم و سعي كردم بتوانم من نيز همچون دوستان رابطه با يك دختر را تجربه كنم هر چند كه در تضاد انديشه ها و افكار بودم ولي مجبور بودم خيلي سعي كردم كه به نحوي رابطه اي را شروع كنم ولي باز هم لعنت بر من كه نمي شد ،‌تمامي آنها در نزد من همچون خواهرم فروغ بودند و هيچ حس خاصي نداشتم براستي ديگر داشتم ديوانه مي شدم . ديگر تصميم نهايي خودم را گرفته بودم من بايد خودم را خلاص مي كردم ولي نمي توانستم نمي توانستم . هيچگاه گريه ها و نوشته هاي 15 سالگي ام را فراموش نمي كنم ، هيچگاه .

گريه ها و نذرهايم من گويا فايده اي نداشت گويا من خطايي كرده بودم كه خدايم نمي خواست مرا نجات دهد ،‌در تضاد شديدي ميان دين و حس درونيم قرار گرفته بودم و حتي مدتي تماي نماز و روزه هايم را ترك كرده بودم ولي باز هم بعد از مدتي شروع كردم ،‌چگونه خدايي كه قرآنش با بخشش و بخشايندگي شروع مي شود و از حکیم و علیم بودن او برایم سخن گفتند و داستانها خوانده ام مي تواند نسبت به بنده اش اينگونه باشد ، اي خدا چرا من ، مني كه ...

براي بار اول و همراه يكي از دوستان به كافي نت آمده بودم و در آنجا براي بار اول و در سن 16 سالگي با فضاي مجازي و اينترنت آشنا شدم و در آنجا بسياري از چيزها را دانستم ، دانستم همجنسبازي كجا و همجنسگرايي كجا . آري آن روزها يكي از بهترين روزهايم عمرم بود ُ روزهايي كه آن حس گناه لعنتي را نداشتم و حداقل تا حدودي اطلاعات صحيح بدست آوردم .

و ...

و بهترين روز زندگي من كه سجده شكري در برابر خالق بزرگم نهادم روزي بود كه از مطب روانپزشك بيرون آمدم و دانستم كه من فاسد و همجنسباز و ... نيستم من يك همجنسگرا ، يك ايراني و يك مسلمان هستم .

یک عذر خواهی :

از دوستان بخاطر انواع و اقسام غلط های موجود در متن عذر خواهی می کنم چون وقت ویرایش و بازخوانی مجدد متن را نداشتم .

No comments: