پسر
ما همه مجید توکلی هستیم
.
افتخار میکنم که روسری مادر مرحومم را سر کردهام. همان روسری که در ایران به زور سر زنم کردند. همان روسری که اگر خواهران من در اروپا سر کردنش را انتخاب کنند، تحقیر خواهند شد. و همان روسری که ابتذال عقبافتادهای که الان بر ایران حکومت میکند، فکر میکند اگر آن را سر مجید توکلی کند، تحقیرش کرده است – او امروز نزد ما عزیزتر و شریفتر از هر زمان دیگری است. ما، همه، مجید توکلی هستیم – و ما مردان ایرانی خیلی دیر داریم این کار را میکنیم. اگر ۳۰ سال پیش این کار را کرده بودیم، یعنی زمانی که روسری به آن دسته از خواهران ما که نمیخواستند آن را بر سر کنند تحمیل شد، شاید امروز در این وضع نبودیم. اگر حد تصور جمهوری اسلامی این است، به قول شاهین نجفی «بگرد تا بگردیم».
پ.ن: عکس بالا از وبلاگ سرهرمس مارانا
دروغگو
از صبح
هزار دروغ به هم چفت میکنم
که شبی آنگونه که دلخواه من است
صبح شود؛
آخرین دروغ را
صبح
به خود میگویم
.
emshab ooje bi panahim bod
vaghti dar ro baz kardam sedaye bacheha
gharare fale ghahvam ro begiran
man khodam miram
bargashtam to khiyaboon
boghzam ham nashkastam
raftam khoneye hasan
goftam 1 panaahe kotaah mikham
ghahve ham behem dad
gar che ghamginish be sigari keshidan naraft
goft eshghet az to ba khabar hast
goftam miyad gahi roye net
goft telefon mizane behet
ghahvamo khordam ba kaame sigar
farda mosahebe polic tamome
daftare boghzam ro mizaram khak
shayad eshgham bemone toye on khak
man ke mimonam cheshme hasrat be didar
gar omri tanam dasht
mibaram eshgham ro ba khodam ta lahzeye khak
khak bar saram na
ghahveam ro mikhoram bi hich faal
...
dige weblogam mipose ta forsati shayad otogar
terminal///
جل پاره های بی قدر عورت ما
غریزه ی احساس خطر
بعضی ها می خواهند یک اختلاف داخلی را به جنگ با نظام تبدیل کنند ( خامنه ای)
.
.
در یک اختلاف سخت خانوادگی هستیم ( کروبی ، اینجا )
.
.
به صراحت بگویم، امروز هم اکثریت جامعه ما امام و انقلاب را قبول دارند و به خون شهیدانشان احترام میگذارند و مدارو معیار همان آرمانهای انقلاب اسلامی است، امروز برای همه ما امام خمینی معیار است، معیاری که انقلاب را رهبری کرده هم جمهوری اسلامی را پیشنهاد کرده، هم به همت ایشان مردمیترین و دموکراتترین انتخابات و رفراندومها برگزار و قانون اساسی تصویب شده است ( خاتمی ، اینجا )
.
.
به عبارتی اوضاع فعلی را بیشتر می توان به یک درگیری سخت خانوادگی تشبیه کرد.در دو طرف دعوا کسانی قرار دارند که هم انقلابی هستند و هم سابقه جبهه و جنگ دارند ( کروبی ، اینجا)
.
.
وقتی از اصلی ترین شعار جمهوری اسلامی، یعنی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، اسلام آن حذف میشود، آقایان باید به خود بیایند و بفهمند که راه غلطی را میروند، وقتی در روز قدس که اساس آن برای دفاع از فلسطین و مقابله با رژیم صهیونیستی است، به نفع رژیم غاصب و برضد فلسطین شعار داده میشود، باید متنبه شوند و تبری خود را از این جریان اعلام کنند.( خامنه ای ، اینجا)
.
.
در واقع سرخ ها جنبش سبز را فرصتی دیده اند که بر این موج بنشینند و به مقصدی که می پسندند، راه یابند. شعار جمهوری ایرانی در حقیقت شعار این گروه می تواند تلقی شود. می خواهند در آینده دیگر نام و نشانی از اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باقی نماند.( مهاجرانی، اینجا)
.
.
چرا هنگامی که افراد فاسد فراری و سلطنتطلب و تودهای از آنها حمایت میکنند، به خود نمیآیند و متوجه نمیشوند که مسیر آنها غلط و اشتباه است؟ ( خامنه ای)
.
.
این سخن تازه ای نبوده و نیست. سی سال است که مجاهدین خلق و سلطنت طلبان بر همین موضع پای فشرده اند. در واقع آنان سرخند.( مهاجرانی ، اینجا)
.
.
مردم و دانشجویان ما امام و نظام را قبول دارند، در چارچوب قانون اساسی می خواهند عمل کنند و ما هم جز این حرفی نداریم،معتقدیم اگر انحرافی وجود دارد که دارد بر اساس همین معیارها باید اصلاح شود.( خاتمی، اینجا)
.
.
بعد از انتخابات، متأسفانه عدهای قانونشکنی، و ایجاد اغتشاش کردند و زمینهای را به وجود آوردند که دشمنِ مأیوس و ناامید، جان بگیرد و آنقدر جسارت پیدا بکند، که در مقابل چشم انبوه دانشجویان علاقهمند به امام، انقلاب و نظام اسلامی به امام(ره) اهانت کند.( خامنه ای)
.
.
حضرت امام خمینی احیاگر دین در قرن حاضر و بیدارگر بزرگ ملت ها برای مبارزه با مستکبران است . ایشان به گردن همه ملت ها به ویژه ملت های مسلمان و مردم ایران حق بزرگی دارند و قطعا هیچ انسان منصف و مومنی به خود اجازه نمی دهد چنین اهانتی به عکس ایشان بکند( موسوی ، اینجا)
سایه تاریکی
ورود ممنوع
و
این بار
به سادگی کشیدنِ یک سیگار
تمام میشوی
.
وصف دوست 4 : "خودم!"
صفحات خالی
خداحافظ دنیای همجنسگرایی
عصیان
برای روز میلاد تن من،
نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی،
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو،
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن،
بگو با من که با من زنده هستی...
نمی خوام از گلهای سرخابی،
به ارزشهای ایثار محبت،
به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغی دستهای تنها،
بگیره هرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم،
ببینی آتش و خاکستر من
ای تنها نیاز زنده موندن،
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت،
اگه خواستی بیایی دیدن من...
که من بی تو نه آغازم نه پایان،
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین،
بشه بی تو غم فرسودن من…..
نیم بوسه
چه مشکل حالیست
دیروز با محمد عصری رفتیم بیرون
دیگه این روزا واقعا پر رو شدم !!! فکر کنم نزدیک یک ساعت شاید هم بیشتر دستشو گرفته بودم
بیرون رفتیم شام خوردیم
قدم زدیم
ولی قربونش برم با رفتار مردونه اش همه چیزو خوب به من میفهمونه
وقتی داشتیم از هم جدا می شدیم خیلی رسمی فرمود : " خب آقا خوشحال شدم "
.
.
.
هم خوشحالم هم خیلی مضطرب !؟ خوشحال از این بابت که تونستنم با کسی که همه زندگیمه یکی دو ساعت باشم ، دستشو بگیرم
یکی دو ساعت زیر سایه کسی باشم که آرزومه مرد زندگیم باشه ، شریک زندگی هم باشیم
و مضطرب از این بابت که من تا دیروز که گرمای بودن با محمد رو به اون شکلش تجربه نکرده بودم وضعم اینه ، از این به بعد که احتمال ازدواج محمد هم هر روز داره بیشتر میشه ، چطور میخوام دوام بیارم
.
.
.
یه جایی خودم خنده ام گرفت
من دست محمد رو گرفته بودم و داشتیم راه میرفتیم که سه تا دختر از روبرو داشتن رد میشدن که ناخودآگاه من مثل بچه ای که یک چیز وحشتناک دیده !!! بازوی محمد رو گرفتم و یه جورایی پشت بازوش قائم شدم انگاری که همون لحظه می خواستن ازم بگیرنش و من نمی خواستم از دستش بدم
ای وای
آخر و عاقبتم
سرنوشتم
دلم
قلبم
روحم
همه زندگیم
جز به جز وجودم
همه و همه
هر چی که فکرشو بکنی
وابسته به محمده
پسر تنهای خسته
آیندگان
در سال ۱۶۴۲ (۳۶۷ سال پیش) همزمان با فارغ التحصیلی اولین گروه از دانش آموختگان دانشگاه هاروارد بر سردر این دانشگاه لوحه ای به یادبود نصب کرده اند که در آن نوشته شده :
چون خداوند بهسلامت ما را بهسرزمین نیوانگلند رسانید، به یاری او خانههای خود را ساختیم و برای ادامهٔ زندگانی خود وسایلی برانگیختیم و مکانهای مناسبی برای پرستش پروردگار پیافکندیم و به تشکیل یک دولت غیرنظامی همت گماشتیم. اما آرزوی بزرگی را که در قلب خود میپروراندیم و در پی تحقق آن روزشماری میکردیم، آموزش و پرورش بود که سعادت جاودانه در پی داشت. ما نمیخواستیم که دیو بیسوادی در کلیساها بجای ماند و کشیشان ما در تاریکی نادانی بهسر برند ...
توضیح : در آن سوی آب ها کتیبه ای سند ایجاد تمدنی می شود و در این سوی گیتی کتیبه ای حکایت از دوران شکوه از دست رفته دارد ... و ما ... گمگشته در تاریکی نادانیمان به بالیدن به کتیبه ی 2500 ساله ای (که همان را نیز از ما به تاراج برده اند) بسنده می کنیم ...
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند ...
نتیجه گیری : ما تاوان ده آیندگانمان هستیم ...
کافه زن
تو در آينه، شما شدي ولي سلام چارشنبه دارم سرايش مي كنم از دلتنگي هاي يك بيمار در بستر افتاده، از خيابان بي نشاني يك شهر دور طفره نرو
با منت توان ما شدن نبود
آري آشنا شدن هم از نخست
جز به خاطر جدا شدن نبود
در اين لحظه ي به خصوص از زندگيم، دلم مي خواهد هرچه سوال است بي جواب بماند. دلم مي خواهد چارشنبه اي باشد مبهم. انگار كه آدم به ته بي نيازي از كشف يك تن رسيده باشد. گرچه هنوز، راهواره ايي در مقابلش، مسدود است، اما آدم، گاهي فقط مي نشيند و نگاه مي كند بي تفاوت. نه دستي مي كشد به نوازش. نه لبي مي دهد به لذت. و تن او را از دور مي بويد. دور تر از يك فاصله ي معقول. بيا برويم سانتيلانه تو بي برگشت مني صبح ها همه چيز شل و ول است صلح است عشق اما اگر پاي تو روزي در ميان باشد از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاييز دلتنگند به كلي تغيير كرده اي " اين را بايد بگويم؟ مينا، وقت ديدن تو، بعد از سلام، چه چيزي مي ماند براي گفتن؟ چقدر دشوارست ميل وافر دارم كه الان بگويمت يك نفر بود كه از من مراقبت مي كرد معشوقه پايان اين چارشنبه، به خانه باز مي گردم مرا ، آتش صدا كن تا بسوزانم سراپايت
با چنگ و با دندان براي حفظ تو با هر كه مي جنگم
و بي تو من مانند عصر جمعه ي پاييز دلتنگم
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هايت
مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بياميزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
مرا روي بدان و ياري ام كن تا در آويزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ريزم به دريايت
كمك كن يك شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
كنار سايه ي قنديل ها در غار رؤيايت
خيالي ، وعده اي ،وهمي ، اميدي ،مژده اي ،يادي
به هر نامه كه خوش داري تو ، بارم ده به دنيايت
اگر بايد زني همچون زنان قصه ها باشي
نه عذرا دوستت دارم نه شيرين و نه ليلايت
كه من با پاكبازي هاي ويس و شور رودابه
خوشت مي دارم و ديوانگي هاي زليخايت
اگر در من هنوز آلايشي از مار مي بيني
كمك كن تا از اين پيروزتر باشم در اغوايت
كمك كن مثل ابليسي كه آتشوار مي تازد
شبيخون آورم يك روز يا يك شب به پروايت
كمك كن تا به دستي سيب و دستي خوشه ي گندم
رسيدن را و چيدن را بياموزم به حوايت
مرا آن نيمه ي ديگر بدان آن روح سرگردان
كه كامل مي شود با نيمه ي خود ، روح تنهايت
No comments:
Post a Comment