Monday, December 14, 2009

دوشنبه 23 آذر 1388


Qajar 1


آفتوبه

این ماجرای پاره کردن عکس خمینی این جک قدیمی رو به ذهنم متبادر می کنه:
"قزوینیه گذاشته بوده تو کون یه بچه ای. پلیس سر می رسه. قزوینیه سرشو بالا می کنه یه نگاهی به پلیس می اندازه و سریعا دوباره بر می گرده سمت پسر بچه هه و در حالی که با شدت بیشتری به کارش ادامه می ده، می گه: به امام فحش می دی؟!"
پ ن: تو این بلاگ هم مطلب مشابهی دیدم که فک کنم درست اینه که به تقدم اون نوشته به پست خودم اشاره کنم
پ ن2: از هموطنان قزوینی معذرت خواهی می کنم. من اصولا جک قومیتی برای خنده نقل نمی کنم. این جک رو شنیده بودم و با این ماجرا خودبخود به ذهنم اومد و هدفم از نقلش نه مطایبه که اشاره به این تداعی بود..

ابژکتیو


متنفرم
از کلماتی مثه تعهد ، ازدواج ، دوست داشتن و هر چی مفهوم چرته
که فقط مفهوم باقی میمونن!
انگار دارن جرم میدن و مسخره ام میکنن
مفهوم دوست داشتن شده برام یه چیز دور و دست نیافتنی
ازدواج شده یه کابوس
تعهد شده بی محتوا
یکی به من یاد بده اینا چی بودن ؟

حس میکنم اشباع شدم !
دیگه نوشتن هم نمیتونه بهم کمک کنه.
گاهی پایان خیلی چیزها میرسه
شاید خیلی دیر بود
شاید هم خیلی زود

دلم میخواتت
به خدایی که این بازگشت رو برامون گذاشته
میخوامت
میخوام ببینمش و درست بیاستم روبه روش و بهش بگم
خیلی باحالی دمت گرم
با این ریدنت !

اصلا آپ کردن معنایی نداره
فکرم به اندازه یه دنیا گرفتاری آشفته اس
نمیدونم باید به چی برسم ؟
درسی که واقعا محاطم کرده
کاری که داره ذره ذره وجودم رو تحلیل میبره
جسمی که هر روز داره وضعش بدتر میشه
دلی که فقط این روزها کارش شده غرق شدن در حس های نوستالوژیک گذشته
اخلاقی که به رنجوندن دیگران عادت کرده
رفتاری که به غرور ، بی ثباتی و … متهمه
مگه میشه اینجا گفت ؟
اصلا هیچ کس برای شنیدن وجود نداره
شاید همه اینها توهمه !

دلم برای تو هم تنگ شده
قدر روزشماری هایی که با هم دیگه داشتیم
یادته تا شماره چند رسیدیم ؟
من که یادم رفته .
منم با این مفاهم چرت و مزخرفم واقعا ر….دم
به هر حال برای آرزوی موفقیت میکنم
چون میدونم اینجا رو میخونی

من هستم

پدر و پسر



تو اتوبوس نشسته بودم
يه آقاي بچه به بغل اومد نشست پيشم
اول كه اومد يه مقدار خورد تو ذوقم
منتظر يه پسر خوشتيپ و خوش هيكل بود
نسيب نشد اما
بچه اي كه بغل مرده بود يه سال و نيمه بود فكر كنم
لباس پسرونه تنش بود
ناز بود
اينجور بچه هارو ميبينم شبيه علامن سوالن
توي مغزشون دنياي از سواله
به هر چيز جديدي گنگ نگاه ميكنن
ميپرسن
لمس ميكنن
بچه هه همه جا دست ميكشيد با اينكه باباش هي جلوش رو ميگرفت اما اون تلاش خودش رو ميكرد براي لمس دنيا
وقتي خودش رومچسبوند به باباش
انگار تمام دنياش همين آغوشه
مي خنديد
ناز ميكرد
و باباش هم لذت ميبرد
براي پدر هم تمام دنيا اون بچه بود
با حوصله بش ميرسيد
با خودم گفتم چه رابطه ي عاشقانه اي
چه محبت دو طرفه اي
اما پونرده سال ديگه
بيست سال ديگه
پسر كجاس
پدر كجا؟
توي يك خونه زندگي خواهند كرد اما هركي تو دنياي خودش
دو نفري كه الان فاصلشون از هم به اندازه ي ضخامت لباساشونه
تا چند سال ديگه چقدر از هم فاصله ميگيرن
اين اتفاق حتي تو خونواده هاي مذهبي هم ميفته
چقدر ديديم پدر و پسري رو كه مكالمات روزانشون از 10 كلمه بيشتر نميشه
كه نصفش سلامه و بقيش در مورد درخواست پول
اگه اين 10 كلمه 15 تا بشه بدون شك حالت مكالمه عادي رو از دست ميده و تبديل به حرفاي تند و سرزنش كردن همديگه ميشه
راستي چرا اينجوريه؟
چرا انقدر روابط انساني پيچيدس؟

نوشته گاه یک همجنسگرا

بیوشیمی جنسی

جاذبه رواني و جنسي چيست ؟ بيوشيمي جنسي
آياتاكنون وابسته وياعاشق كسي شده ايد كه بعد پشيمان شده باشيد؟
جاذبه رواني میان دو نفر ،به این معناست كه آنها به شدت كم يازياد رفتارهاي يك ديگر را قبول دارند.
گاهي کسانی را ملاقات کرده اید که پیش از آنکه حرفی بزنند از آنها خوشتان آمده یا برعکس از آنها خوشتان نیامده است . اگر از آن شخص خوشتان آمده است این نشان دهنده آن است که خود شماميخواهيد ازآن فرد خوشتان آيد واين باعث ميشودتاانرژی مثبت از آنها را دریافت کنید . چنانچه سرشار از عشق و شور و حال و باشند شما نیز احتمالاً احساس خوبی خواهید داشت چنانچه ازفردي خوشتان نيايد خودتان باز انرژي منفي براي خودتان بوجود مي آوريد واين باعث ميشوداحساسات و نیروهای منفی زیادی از قبیل خشم ، دلخوری و انزجار داشته باشيد
هر یک از ما دارای چندین وضعیت ار انرژي وارتعاش رواني وجسماني مختلف هستيم .
ارتعاش جسمانی : برآیند تمامی کارهایی است که به وسیله غذا ، خواب ، ورزش و سايررفتار ها انجام ميشود.
ارتعاش فکری : برآیند تمامی افکار ، درست ياغلط است .
ارتعاش احساسی و عاطفی: برآیند تمامی احساسات گذشته و حال و درخصوص دوست داشتن يانداشتن .عشق وعاشق بودن است .
ارتعاش روحی ومعنوي: برآیند احساسات معنوي و صلح و آرامش است.
ارتعاش جنسي: برايند نيازهاي رواني وعاطفي و فيزيكي افراد است. بنابراین وقتيكه به کسی احساس عشق وعلاقه می کنید ، به این معناست که در یک یا چند زمینه از ارتعاشات مشترك داريد

اما بايد اين احساس حتما عقلاني ومنطقي باشد ماحق نداريم كه ازهركه خوشمان آمد به او وابسته باشيم وبدون اينكه رابطه منطقي وجود داشته باشد ويا ازهركه بدمان آمد بخواهيم رفتاروحركت نادرست داشته باشيم .
گاهي جاذبه جنسی نسبت به فردي باساير جاذبه ها اشتباه گرفته ميشود واين باعث گمراهي وناهنجاري اجتماعي ميگردد كه بايد به شدت ازآن دوري كرد. جاذبه رواني وجنسی یکی از ارکان روحي و فيزيكي به حساب می آید ، اما به تنهایی براي بقراري يك ارتباط سالم بخصوص درامر ازدواج كافي نيست .
جاذبه فوری و جاذبه تدریجی :
یکی از بزرگترین اشتباهاتی که به هنگام ارتباط مرتکب می شویم قضاوت عجولانه است چنانچه کسی در ابتدای آشنایی برایتان جذاب نباشد لزوماً به این معنا نخواهد بود که در آینده پس از آنکه او را بهتر شناختید نیز هرگز برایتان جذاب نخواهد بود ممکن است در میان گذاشتن افکار و احساسات تان با یکدیگر بتواند جاذبه ايجاد كند . جاذبه نباید تنها بر اساس قیافه و ظاهر فرد مقابلتان باشد ، بلکه باید برخاسته از احساس منطقي شما ، هنگامی که با او هستید نیز باشد . به همین دلیل جاذبه تدریجی عملاً اصیل تر و واقعی تر از احساست در نگاه اول است بخصوص كه اگر براثر شعور وبدور ازهيجانات احساسي وعجولانه باشد .


تهیه کننده: دكتر احمدي
منبع :
www.moshavere-sharif.blogfa.com

یک تشکر :

از آقای احمدی برای متن فوق متشکرم .

یک انتقاد :

آنچه که در نوشته های دکتر احمدی برایم بسیار عجیب می باشد اینست که آقای احمدی در مورد مسائل بحث برانگیزی همچون وابستگی - همجنسگرایی و یا احساسات جنسی علاقه عجیبی به خلاصه نویسی و به عبارت صحیح تر کوتاه نویسی!!! دارد و ظاهرا همان زمان محدود چنان قلم آقای احمدی را به سکون واداشته است که

...

یادداشت های روزانه ی یک دزد

کله، تا جایی که می‌توانی کار کن.

عشقِ یک‌طرفه دارد می‌کشدش.

توی وضعیتی دیوانه‌کننده‌ است.

هر روز صورتی را می‌بوسد که می‌پرستدش،

دست‌های‌اش روی آن دست‌های نفیس می‌لغزد.

تا به حال به این اندازه هوایی نشده بود.

اما این عشقِ زیبا سرانجامی ندارد، که سرانجام‌اش

بسته به این است که هر دو به‌یکسان بخواهندش.



(ایشان به این شکلِ نابهنجارِعشق‌ورزی یکسان میل ندارند؛

تنها اوست که سراسر از این عشق نابهنجار برخوردار است.)



این‌گونه است که خودش را دارد از پا درمی‌آورد، همیشه مشتاق است.

پس – چون همیشه کارخرابی می‌کند – همیشه بی‌کار است.

به‌نوعی قرض می‌گیرد

کمی از این‌جا، کمی از آن‌جا (و گاهی

برای‌اش حتی گدایی هم می‌کند) تا زنده بماند.

این لب‌های ستوده را می‌بوسد، خودش را برمی‌انگیزاند

روی آن تنِ دل‌پسند – تا که احساس کند

تسلیم شده است. و بعد

می‌نوشد و سیگار می‌گیراند، می‌نوشد و می‌گیراند؛

و به‌زور خودش را می‌کشاند به کافه‌ها، تمام روز،

درماندگی را بر دوش می‌کشد، زیبایی‌اش را تحلیل می‌دهد.

کله، تا جایی که می‌توانی کار کن.



No comments: