Sunday, December 27, 2009

جمعه 4 دی ماه 1388



اردی بهشت

سه سال تمام شد

زمستان که شروع می شود ... یلدا می آید ... مهر زاده می شود از پس
بلندترین تاریکی ... اهریمن سرخورده و سرشکسته از همه ی تلاش های بیهوده
اش ... و من شادتر از همیشه ... .
یلدای 85 اولین بار وارد وبلاگ نویسی دگرباشی شدم، توی کویر با شکوهم زیر
آسمان پر ستاره و با آتش مقدس ... و من وارد سال چهارم وبلاگ نویسی
دگرباشی ام که زندگی من است شده ام ... اینجا اولین جایی بود و هست که
خودم را بهتر شناختم، با تمام وجود خندیدم و از اعماق روحم گریستم ...
یلدا برایم مقدس ترین هاست ... بزرگترین هاست ... زمستان برایم شادی بخش
است و یادآور لذت بهاری و ایزدی که در ریشه ی درختان می دمد تا زنده
بمانند ... با هم آوایی آمدم ، هم آوا شد ؛ طعم تازه و راه تازه نقش شد
و مرز تازه پا گرفت و امروز رسیدم به اردی بهشت ... رسول ... رسول نام
من است برای همه ی سالهای بودن و نبودنم ... پایان سه سالگی بلاگر شدنم و
آغاز سال چهارم اش مبارکم باشد ...

بردیا

حسین تشنه لبیک بود

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود
افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند"

فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی رو به دوستدارانش تسلیت عرض می کنم.

ب ز

جل پاره های بی قدر عورت ما

هر آنچه در طبیعت و پیشینه شیوه شما است ، با شما سخن می گوید، شما را می ستاید، شما را به پیش می برد و به شما تسلا می دهد.آن دیگری را نمی شنوید و یا بی درنگ فراموش می کنید و یا با وقاحت بایکوت می کنید. بی آنکه بدانید شما همواره تنها ، تنها در محفل خود اعتبار دارید

حرفهای نگفته

سلام ... سلامی بعد از دو ماه نبودن ... دو ماه جدایی ... دو ماه رنج ، زجر ،

سختی ... دو ماه اشک و آه ...

به جرأت میتونم بگم این دو ماه بدترین لحظات زندگی ام رو سپری کردم ...

لحظه لحظه سختی ... محدودیت ... حس تفاوت ... حس غربت ... حس تلخ

تنهایی ... حس جدایی ...

لحظه لحظه آه ... گریه ... به مسلخ رفتن آرزوهای شیرین ... حس از دست دادن

معشوق ... از دست دادن سایه سر ... از دست دادن تکیه گاه ... از دست دادن

همسر ، همراز ، همراه ، همسفر ، ...

لحظه لحظه نگاههای شکاک و کنجکاو ... لحظه لحظه حس ترس ... حس برملا

شدن ...

نمیدونم چطور تونستم دووم بیارم ... خیلی پوست کلفت شدم ... شاید صبورتر

شدم ... شایدم مجبورم ...

مجبورم به ادامه زندگی ... زندگی بدون شادی ، عشق ، شور ، ....

از محبتهاتون ممنونم ... از اینکه دلداریم دادید ... امیدوارم هرگز کسی به درد ما

گرفتار نشه ... هرگز ... هرگز ... خدایا هرگز ...

برام دعا کنید ... تازه اولشه ... دعا کنید بتونم تحمل کنم ...

خدا با ماست ... خدا با ماست ... خدا با ماست ...

و در آخر ... سلام به تو که تمام زندگی ام بودی و هستی ... تو که تمام امید و آرزوی

من بودی ... عشق و شور و نشاط من بودی ... نفس نفس جانم ، لحظه لحظه

زندگی ام بودی ... تو که غم و شادیم با تو رنگی دیگر داشت ... نگاهت در ذهنم هک

شده ... صدایت در گوشم ماندگار است ... یادت همیشه در قلبم تر و تازه است ...

سلام عزیز دل دلآرام ... سلام ...

حال من دست خودم نیست دیگه آرووم نمیگیرم

دلم از کسی گرفته که میخوام براش بمیرم

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

بازم اول راه و حس تلخ نرسیدن

پای دنیای تو موندم مثل عاشقای عالم

تا منو ببخشی آخر تا دلت بسوزه کم کم

مثل آیینه روبرومه حس با تو بودن من

دارم از دست تو میرم عاشقی کن

منو نشکن منو نشکن

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

بازم اول راه و حس تلخ نرسیدن


خانقاه


یه ابرِ کوچولویِ دیگه جلویِ صورتم، خودِ خودم با دهنم ساختم و نگاش کردم و دیدم چطور جلویِ چشمم تبدیل به قسمتی از هوای یخزده و خاکستری حیاطِ زندانی شد که نگهبانهایِ خوشگلش ، مثل مجسمه هایِ داوود ، وایساده بودند و با چشمای تیله ایِ خاکستریشون سفت من رو می پاییدن که نکنه خوب هواخوری نکنم.
از جلویِ نگهبانی رد شدم که سه سالِ پیش وقتی آوردنم اینجا و من دیدمش و بهش گفتم
من:می تونم تو سلولم سیگار بکشم؟
بهم نگاه سردی انداخت، با اینکه هوا بهاری بود ، هیچچی نگفت ، من یه نیروهایِ بدرد نخوری دارم و یکیشون اینه که می تونم حرفهایی که هیچوقت زده نشده رو بشنوم ، شنیدم که گفت:از همه شما ها می ترسم و وقتی اونموقع از کنارش رد شدم نه توی راهرویِ زندان و نه توی سلولهایِ دیگه هیچ کی نبود و من با خودم می گفتم از همه ما ها می ترسه ولی اینجا که کسی نیست.
نگهبان هُلم داد ، از خاطراتم اومدم بیرون ، شروع کردم مسیر دایره ایِ هواخوری رو ادامه دادن ، دوباره یه ابر کوچولویِ دیگه با هایِ دهنم ،خودم ساختم.خیلی برام مهمه که این کار رو می تونم بکنم ،اینجا چه کار دیگه ای می شه کرد که روی سالهای گذروندنِ زندانِ انفرادیم اثر نذاره؟
تو این سه سال به دورانِ محکومیتم حدودِ 10 سال اضافه شده، این ها کردن از معدود کارهاییه که دلیلی برای اضافه شدن به سالهای انفرادیم نبوده.
از جلوی نگهبانِ خوشگلِ دیگه ای رد شدم ، توی دلش گفت:احمقانه ترین جرم و احمقترین مجرم .
جلوش وایسادم و یه ابرِ کوچولویِ دیگه درست کردم و ها کردم تو صورتش و گفتم : فکر می کنی در صلاحیتِ یه انسان هست که همچین جرمی رو به من نسبت بده ؟
با باتوم توی صورتم زد ، افتادم ،یکی از دندونام رو قورت دادم.
شنیدم اون یکی نگهبانِ خوشگل گفت:یک سال دیگه اضافه شد به دورانِ حبسش.
تویِ دلش گفت ولی من می شنوم این حرفهارو ،همین نیروهایِ عجیبمه که نذاشته تویِ این جهنمِ سکوت دیوونه شم.











شرح صدر

«آیه‌های زمینی» فروغ فرخزاد
برای اندازه بزرگتر روی تصویر کلیک کنید

«آیه های زمینی»



و یک پیشنهاد:

روی جلد «تنها صداست که می‌ماند»شعرخوانی فروغ فرخزاد
نام کاست / سی دی: «تنها صداست که می‌ماند»
ناشر: موسسه آوای باربد

بهتره قبل از گوش دادن به این صداآماده باشین. ترکیب شده با موسیقی Camel و Pink Floyd. عواقب گوش دادنش به پای خودتون.




عصیان

بهشت یا جهنم

عجب کلاسی داریم! یکی رمان میخونه،یکی نقاشی میکشه،یکی آهنگ گوش میده یکی هم مثلا به استاد گوش میده!
از این یکی ها زیادن،منم که داستان مینویسم!
خیلی دلم میخواست بعد کلاس بهت زنگ بزنم.باهات حرف بزنم.از روزمون و اتفاقاش بگیم.از کی برمیگردیو از دل تنگی و...
گاهی دلم میخواد توو دانشگاه تو درس میخوندم.بعد کلاسامون با هم میبودیمو شارج میشدم! پشت سر استاد و بچه ها میگفتیم،از حرفا و سیاست روز میگفتیم... گاهی هم سر رو شونه ی هم میزاشتیم و تکیه ی هم میشدیم...آخر وقت هم منتظر هم میشدیم تا برگردیم خونمون!
توو یه سوییت با صفا که فقط من و تو توشیم...با هم شوخی میکردیم،مثل بچه ها بازی میکردیم،حرف میزدیم،توو بغل هم فیلم میدیدیم و ...
واست از دل و جون هرچی میگفتی آماده میکردم.
گاهی کلاس میزاشتی که من ترم بالا ترم و تو هنوز بچه ای...
واسه چرت زدن و در کردن خستگی روزانت،پامو بالش زیر سرت میکردم،آروم نوازشت میکردم تا راحت بچرتی...
گاهی میگفتی "بچه خسته میشی.هو دیوونه خسته شدی بزار پاشم!"منم با صدای شوخی میگفتم به تو چه!؟دلم میخواد!عشق خودمه،حسود...توو تمام اون مدت نیگات میکردم،گاهیم یواشکی یه بوسه کوچولو رو دستات و پیشونیت میزدم...
واسه منم تنها همون بوسه های کوچیک و داغت که با بهونه یا بی بهونه ازم میگرفتی بس میشد تا هرچی خستگیه ازم خارج بشه...

دلم میخواست تا خود صبح کنارت بشینم و فقط تماشات بکنم...سرتو رو سینم بزارم و دستمو پشت گردنت و نوازشت میکردم تا خود صبح...
اگه میشد!!!!!

خوشیت خوشیم میشد،ناراحتیتم غصه ی من...نصفه هفته مال هم بودیم مو نصف دیگش با خانواده هامون و باز همون بهشت.
بهشت جاودانه دروغه!اصلا میخوام چیکار؟!آره تو میشدی بهشت من....توو همون عمر کوتاه....یه بهشت با معنا...

اااااااااااااااا.... استاد داره فرمول مینویسه....1ساعت از کلاس گذشته!بچه ها میگن بریم پاین آنتراک..
گوشیم ک و؟ هه... دستمه دارم مینویسم! آخه فکر کردم شاید چیزی فرستادی :( ...
چیزه زیاد تغییر نکرده!جزوه های خط خطی...رمان خون کلاس!..یه جمع همیشه ناراضی و..و..
ه.ه.ه....میرم پایین .چیزی جز یه نخ سیگار واسه نزدیک کردن به نابودیم منتظرم نیست...شایدم 2تا...نمیدونم...فقط میخوام برم.
گاهی درسو میفهمم گاهیم مثل الان هیچه هیچ...
جه رویایی بودا! میشد که باشه اما نمیشه.ونمیتونه بشه چون نمیخواد حتی رویاش باشه....
اون بهشت ک.تاه حالا فقط یه جهنمه... یه جهنم که معنا داره....

نیم بوسه


سه چهار ماه پیش برای ماه گرسنگی ( همون رمضان شماها !! ) یه مطلبی با عنوان " اندر فوائد ماه گرسنگی " نوشتم

اونجا از رفتار و کردار احمقانه آدمهایی که بسته به موقعیت تاریخی و مناسبت خاص خیال می کنن آدم شدن شکایت کردم

این شکایتم به دو دلیله

اول اینکه هیچ تاریخی ، هیچ روزی و هیچ مناسبتی قرار نیست معجزه کنه و اگه کسی توهم معصیت داره این توهم رو از اون پاک کنه

دومی که خیلی مهمتر از دلیل اوله اینکه چرا احساس معصیت داری ؟! اگر گی هستی که فبها برو خودتو خوب بشناس و اینو بفهم که اون خدای کذایی هیچ کاری باهات نداره و هیچ توبیخی به خاطر گی بودن متوجه تو نیست ولی اگه گی نیستی و فقط داری ارضای شهوات می کنی پس آدم بس بی اهمیتی هستی

خیال نکن که این چند روزه محرم رو بری به تکایا و تعزیه به اون توهم آدم بودن میرسی

مشکل تو آدم بودن نیست

مشکلت ذهن بیمار و ناقصته

دقیقا در مورد این آدم ها یاد این بیت مولانا می افتم :

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است

نمی دونم میرسه اون روزی که ببینم آدمها از بند توهمات ابلهانه مقدس مآبشون رها شدن ؟! نمی دونم


پرشین پسر

پیامبر پاک ! مرد مهربان !‌ تولدت مبارک

سلام بر تو که هیچگاه به کسی ظلم نکردی ،‌هرچند که مورد ظلم قرار گرفتی !
سلام بر تو که نه با کسی دشمنی کردی و نه از کسی کینه ای به دل داشتی !
سلام بر تو که دینت بدون جنگ و خونریزی ،‌اکنون با ٢/٢ میلیارد نفر [١]،‌پرطرفدارترین دین دنیاست .در حالی که دین محمد با زور شمشیر و خونریزی ٢١درصد از جمعیت جهان را به خود جذب کرده است .

بخواهید تا به شما داده شود ،‌بجویید تا بیابید ،‌در بزنید تا به روی شما باز شود ،‌زیرا هر که بجوید خواهد یافت .پس آنچه میخواهید دیگران برای شما بکنند ، شما همان را برای آنها بکنید، این است خلاصه تورات و کتب انبیاء [٢]

و یاد کن حواریون عیسی را که در خدمت عیسی جمع شدند و گفتند :" ای معلم خیرات ،‌ما را ارشاد فرما ."
عیسی گفت :‌"حضرت موسی کلیم الله شما را امر کرد که قسم دروغ به خدا مخورید و من امر میکنم شما را که نه قسم راست بخورید و نه قسم دروغ . و موسی پیغمبر خدا شما را امر کرد ،‌زنا مکنید و من امر میکنم شما را که در خاطر خود خیال زنا مگذرانید . زیرا کسی که در خاطر خود خیال زنا می گذراند ،‌مثل کسی است که در خانه مزین به طلاکاری آتش روشن کند و دودش نقش ها و زینت ها را پاک کند ،‌هر چند که خانه سرپا باشد و نسوزد."[٣]

و السلامُ علیَّ یومَ‌ ولِدتُ و یومَ اَموتُ و یومَ اُبعثُ حیّاً
سلام حق بر من باد روزی که به دنیا آمدم و روزی که از جهان بروم و روزی که برای زندگانی آخرت برانگیخته شوم .[۴]

-------------------------------------------------------
[١] بر اساس آمار کلیسای کاتولیک جمعیت کل مسیحیان جهان در سال ٢٠٠۵ ، ٢ میلیارد و ١۵٣ میلیون و ۵٠٠ هزار نفر بوده است .
[٢]انجیل متی /٧
[٣]مردی فرشته پیکر نوشته مجید قیصری
[۴]سوره مریم آیه



پی نوشت:
1- متن بالا بر گرفته از کتاب “چنین گفت زرتشت” اثر “فریدریش نیچه” بود و جاهایی که سه نقطه قرار گرفته حذفیات! هستن.
2- خیلی حرف دارم برای زدن اما بخشی از نکاتی که باید می گفتم در متن بالا هست و برای همین انتخابش کردم، دلم نمی خواست به اینجا برسه، مخصوصا اینکه هنوز هم کلی طرح و برنامه دارم که دوست می داشتم عملی بشن اما نمی تونم نادید بگیرم که:
“میوه هایت رسیده اند؛ اما تو برای میوه هایت رسیده نیستی”
3- دارم توی حاشیه ( پی نوشت ) حرف می زنم که یادم بمونه حاشیه ای بیش نبودم و نشدم، واقعیت ها تلخ اند.
4- می رم، نمی دونم برگشتی هست یا نه، امیدوارم روزی برگردم اما مطمئنم برای برگشت یا باید حماقتم دو چندان شده باشه یا توانایی و دانسته هام.
5- پسر تعطیل نمی شه، شاید هم بشه، دست من نیست، دوستان دیگری هستند که می تونند اینجا بنویسند و این بنا به خواست اونها است که فعال باشند یا نه، اتفاقی که می افته اینه که دیگه “پسر”، رضا نداره!
6- با همه ی بی مهری ها!، دوستتون دارم و خوب می دونم دوری ازتون چه عذابی برام داره، اما دیگه وقت تصمیم بود. در پناه حق

پسر تنهای خسته

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در مونده بودم توی کارت

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در موندم از عشق توی کارت ...

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

یادداشت های من برای او

تا حالا به این فکر کردی که چرا میگن بخشش از بزرگانه ؟

من مگیم بهت

همیشه تصور میکنیم که بخشش باید از طرف کسی که سن و تجربش بیشتره باشه ، یه قرارداد که یک طرفه است . اما به واقع اینطور نیست و قضیه یه جور دیگس . کسی که سنش زیاده و ادعای بزرگی میکنه خواسته و یا ناخواسته به تو که کوچکتری بدی میکنه و ناراحت میشی !! دیدی حالا اینجا کوچکتر خطا نکرده و مقصر نیست اما با بخشش اون فرد بزرگ (البته فقط از نظر سنی) به اون و همه ثابت میکنه که بزرگی به سن و سال نیست و به معرفته !!

بعضی از ما خیلی سنگدلیم ولی لاف معرفت و بخشش رو میزنیم . تا یه مطلبی تو جایی درباره کسی که قتل کرده و میخوان اعدامش کنن و خانواده مقتول رضایت نمیده میخونیم میریم بالای منبر که ... وای چقدر سنگدلن و چجوری دلشون میاد یکی رو بکشن ؟ با مردن اون عزیزشون که زنده نمیشه !!

حالا همین شخص کافیه فقط یه دوست نگون بختش از روی شوخی یا بی منظور تیکه ای بندازه بهش !! کارش تموم شد . تا طرفو کامل نچزونه ول نمیکنه که

چی شد پس؟ تو که حرف از عدم قصاص میزدی؟ حالا تحمل حرف رو نداری؟ ضرر یه حرف بیشتر بود از قتل؟ جبران کدومش راحت تره؟

بیاییم به خودمون بیشتر فکر کنیم و حداقل به خودمون کلک نزنیم .

فرمودن که ببخش تا بخشیده بشی اما من میبخشم تا راحت باشم .

هرمزد عزیزم دوستت دارم

۴ دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت



No comments: