Thursday, January 21, 2010

پنجشنبه 1 بهمن 1388


اردی بهشت

وقتی نگاهت می کنم چه آرام ، آرام می گیرم ...
وقتی لب هایم ، لب هایت را به هم آغوشی می آید ، چه شیرین می شود دنیا ...
وقتی عطر پیکرت را تنم می بلعد ، چه خوشایند حسی است ...
وقتی دست هایت نوازشم می کند ، چه شوری می ریزد در تنم ...
وقتی پوستت را لمس می کنم ، چه گرمایی می گیرد بدنم ...
وقتی در آغوش می فشارمت ، چه دنیا کم ارزش می شود برایم ...
وقتی سر بر سینه ام می فشاری ، خدای به لخند نظاره گرمان می شود ...
وقتی بی حجابی؛ من و تو یکی می شویم، فرشتگان اشک شوق بر بسترمان می ریزند ...
وقتی سرانگشتانم، چون پر نوازشت می کنند، چه نگران می شوم که مبادا بیازاری ...
وقتی لبهایت به خنده به رویم باز می شود ، به انتهای همه ی خواستنی هایم می رسم ...
وقتی نگاهت به من خیره می شود، چه کوچکم در برابر عظمت عشق ...
وقتی مدهوش از یکدیگر شعف وجودمان را رنگ می زند، خدای نیز غبطه می خورد ...
وقتی مست از صراحی لبانت، چشم دوخته بر جام چشمانت، چه چیز بالاتر از آن
می تواند باشد؟ ...
وقتی ... وقتی ... وقتی ...
وقتی چشم باز می کنم و تو وجود نداری چه ... .

شبدیز

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد





نیم بوسه


آتش کجا و گرمی آغوش او کجا
دیشب شبی توأم با هوس و امید و آرزو بود
در تب و تاب گرمای آغوش مردی از جنس نور بودم
هوسناک و آتشین می خواستم تنم رو برای مردی عریان کنم که سالهاست قلبم براش عریان شده
گرمای وجود مردی رو داشته باشم که خیلی وقته توی قلبم خونه کرده
آرزومندانه و عاجزانه می خواستم سر روی شونه هاش بذارم
تمام وجودم رو باهاش قسمت کنم
ولی به همه اینها فقط توی خیالاتم رسیدم

خیال
این رفیق قدیمی
سالهاست که شب ها به داد من میرسه
سالهاست که شاهد شبها و روزهای هوسناک و مقدس من بوده
سالهاست که دلتنگی های منو باهام شریک شده
و چند سالی هست که محمد رو به دنیای مجازی ذهنم دعوت می کنه
منو در آغوش اون می بینه
شاهد آمیزش لب های من با لبان محمده
شاهد بوسه های شیرین و عاشقانه منو محمده
بوسه هایی که دیگه " نیم بوسه " نیستن

خیال
مدت های زیادیه که حاکم شدن محمد بر تن من روشاهد بوده
خیلی وقته شاهد معاشقه های شبانه های منو محمد بوده
خیلی وقته شاهد حضور محمد در تمام لحظه ها زندگی من بوده

ولی کاش این خیال می مرد
و از خاکسترش دنیای حقیقی زاده میشد
دنیایی که در اون محمد رو کنار خودم می دیدم
خودم رو تا آخر عمر در آغوش محمد حس می کردم

خفتم به یاد یار در آغوش گل
ولی آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا


الان دو هفته ست که محمد رو ندیدم
نمی دونی چقدر زجرآوره کسی فراموشت کنه که جز اون کسی رو توی زندگیت نمی بینی

همین که هست

-----


No comments: