چهارشنبه 30 دی ماه 1388
شرح صدر
پوستری برای
«عروسک کوکی»
همین که هست
-----
همزاد
که میگذرد
.
.
.
روز ِ کاری، قبل ِ عصر، هولزدگیهای خیابانهای پایتخت، یک تاکسی ِ گرم (که تو را به خانه ببرد). اینجا، طبقهی چهارم (که آخرین طبقهی آپارتمان ِ ماست)، پشتِ این شیشههای پرنور، من: ناخدای یک کشتی (که باید این شهر را از لای همهی خانههای تقویم رد کنم). دلام تنگ، کنار ِ این پردهی کنارزده، پاسبان منام (که باید حواسام به تمام ِ بادهایی باشد که میروند)، (به تمام ِ پسرهایی که از پیچ ِ کوچه میپیچند)، (به تمام ِ گربههایی که خودشان را به دیوار میمالند و گم میشوند).
اینجا، من، بو کردن ِ بخار ِ داغ ِ چای.
شرح صدر
پوستری برای
«عروسک کوکی»
فروغ فرخزاد
همین که هست
-----
همزاد
که میگذرد
.
.
.
روز ِ کاری، قبل ِ عصر، هولزدگیهای خیابانهای پایتخت، یک تاکسی ِ گرم (که تو را به خانه ببرد). اینجا، طبقهی چهارم (که آخرین طبقهی آپارتمان ِ ماست)، پشتِ این شیشههای پرنور، من: ناخدای یک کشتی (که باید این شهر را از لای همهی خانههای تقویم رد کنم). دلام تنگ، کنار ِ این پردهی کنارزده، پاسبان منام (که باید حواسام به تمام ِ بادهایی باشد که میروند)، (به تمام ِ پسرهایی که از پیچ ِ کوچه میپیچند)، (به تمام ِ گربههایی که خودشان را به دیوار میمالند و گم میشوند).
اینجا، من، بو کردن ِ بخار ِ داغ ِ چای.
من با تمام سادگی و کم توقعی بی مهری از نگاه تو باور نداشتم
یا آسمان قلب تو از عشق دور شد یا من برای بال شدن پر نداشتم
من بر فراز قله شب ایستاده ام یک آسمان ترانه در احساس من گم است
با این همه برای پریدن در این فضا جز عشق تو بهانه دیگر نداشتم
No comments:
Post a Comment