Thursday, January 21, 2010

چهارشنبه 30 دی ماه 1388



شرح صدر





پوستری برای
«عروسک کوکی»
فروغ فرخزاد

برای اندازه بزرگتر روی تصویر کلیک کنید
تصویر از Michal Macku


همین که هست


-----

همزاد

که می‌گذرد

.
.
.
روز ِ کاری، قبل ِ عصر، هول‌زدگی‌های خیابان‌های پایتخت، یک تاکسی ِ گرم (که تو را به خانه ببرد). این‌جا، طبقه‌ی چهارم (که آخرین طبقه‌ی آپارتمان ِ ماست)، پشتِ این شیشه‌های پرنور، من: ناخدای یک کشتی (که باید این شهر را از لای همه‌ی خانه‌های تقویم رد کنم). دل‌ام تنگ، کنار ِ این پرده‌ی کنارزده، پاسبان من‌ام (که باید حواس‌ام به تمام ِ بادهایی باشد که می‌روند)، (به تمام ِ پسرهایی که از پیچ ِ کوچه می‌پیچند)، (به تمام ِ گربه‌هایی که خودشان را به دیوار می‌مالند و گم می‌شوند).
این‌جا، من، بو کردن ِ بخار ِ داغ ِ چای.

من با تمام سادگی و کم توقعی بی مهری از نگاه تو باور نداشتم

یا آسمان قلب تو از عشق دور شد یا من برای بال شدن پر نداشتم

من بر فراز قله شب ایستاده ام یک آسمان ترانه در احساس من گم است

با این همه برای پریدن در این فضا جز عشق تو بهانه دیگر نداشتم


No comments: