Sunday, January 3, 2010

شنبه 12 دی ماه 1388


اینجا سرزمین آفرینش


روزهای سختی بر دفتر تاریخ سرزمین نوشته شد . و روزهای سخت تری در راه مانده است .

و ما به این راه ادامه خواهیم داد ٬ راهی که تو راهبرش هستی ٬ و امیدبخشش !

بار یک ملت بر شانه های نازنین توست ٬

و تو استوارتر از همیشه ٬ با ما سخن می گویی و داد دل ما را فریاد می زنی !

به چشم های تو نگاه می کنم و رنج یک ملت را می بینم ٬

به چشم های تو نگاه می کنم که مردانگی یک مرد را فریاد می زنند ٬

به چشم های تو نگاه می کنم و به امید ٬ این کلمه ی مقدس ایمان می آورم .

تو را ای مرد ٬ ای رهبر آزاده ی همه ی سبزهای جهان ٬

تو را می ستایم .

و به تو ایمان دارم

و در این راه تا طلوع سحر و خاموشی ظلمت همراه تو خواهم بود .

و قسم به کلمه ی مقدس که روزهای بهتری خواهیم ساخت .

بایوت


مردم آنچیزی هستند که نمی شناسند


خاطرات شبدیز

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است


لزبین سنتر


The Fish Child

تموز

عاشق شدم

تنها ماندم

رنج کشیدم

عصبانی شدم

داد کشیدم

معذرت خواستم

عاشق شدم

تنها ماندم

رنج کشیدم

عصبانی شدم

داد کشیدم

معذرت خواستم

عاشق شدم

.

.

.


من هستم


روز قدرت مردم
دلم ميخواد از خيلي چيزا بگم
اما بايد اول از سبز بودن گفت
از شب عاشورا شبي كه همش به دويدن و فرار كردن گذشت
و فرياد
همبستگي
جرئت
چي شب خوبي بود
با اينكه احساس بي پناهي و تنهايي و خشم ميكردم
اما مردم رو از هميشه به هم نزديك تر ميديدم
مردم سبز تر از هميشه بودن
مردم همه و همه باهم دنبال يه هدف بودن
ريشه كن كردن ظلم
من شب عاشورا جماران بودن
حتي تصورشم نميكردم يه همچين جمعيتي بياد
اما خب همه بوديم
و اما روز عاشورا
روزي كه بش ميگن روز سرخ
من قدرت مردم رو تو اين روز ديدم
فرار كردن يه وانت پر گارد از دست مردم
محاصره گاردي ها
اتحاد
شعار
غلبه بر ترس
سينه سپر
مردم مهمترين دشمنشون رو از پا در آوردن
ترس
من تو هيچ عاشورايي انقدر اشك نريخته بودم
دو ساله كه ديگه به دين هيچ اعتقادي ندارم
و اين يه حادثه است واسه من
اشك ريختن تو ظهر عاشورا
اشكي از ترس
نا اميدي
ظلم ستيزي
حتي از شوق و شادي
و گاز اشك آور
اين انواع اشك ها رو همه توي يه روز تجربه كردم
تو روز بزرگ قدرت مردم
صحنه هاي زيبايي ديدم
انگار هرچي اين عبارت رو تكرار كنم سير نميشم
روز قدرت مردم
روز قدرت مردم
روز سبب قدرت مردم


اگر خدايي ناكرده اين شايعه راست باشه من همينجا از همجنسگرا بودن خودم استعفا ميدم


هویت درون


‌توی فیلم ایرانی نقاب (پوکر)٬ پارسا پیروزفر دو دیالگ در دو قسمت فیلم داره. «من به عشق‌های اساطیری اعتقاد دارم. مثل لیلی...٬ فرهاد...٬ عشقی که حتی ارزش داره براش بمیری! عشقی که آخرش برسه به ازدواج٬ شورش کجاست؟ هیجانش کجاست؟» و در بخشی دیگر از فیلم: «گور پدر عشق‌های اساطیری٬ بوگارت شعورش رو نداشت» اشاره اون به فیلم کازابلانکا و هنفری بوگارت بود. آقای ریک که اجازه داد عشقش لیزا بره و اون همراه دوست فرانسویش «رنو» به مبارزه علیه تروریست و فاشیست بپردازه.

الان که این‌ها رو تایپ می‌کنم٬ تازه تیتراژ «سینما پارادیزو» تمام شده. فیلمی که نیمیش با اشک دیده شد. نه بخواطر این‌که این فیلم غم‌بار باشه یا... شرایط من و مقایسه زندگیم با لحضه‌های فیلم... . اما این فیلم‌هم عشق اساطیری داشت. عشقی که بهش نرسید و چه زیبا جوزپه تورناتوره به تصویر کشیده بود.

من دیگه خسته شدم. میدونم ۲۰سال داشتن خیلی کمه و میدونم ممکنه برام خیلی اتفاقات بیافته و... . اتفاقا مشکل من اینه که زیاد می‌دونم. کاش من در درستشان بودم و در غلط خود می‌غلطیدم.

بیخیال پسر...، سخت نگیر...، بابا توهم دیگه... . این ها جمله‌هایی هستند که سال‌هاست دارم می‌شنوم. و مخصوصا این زردالمثل که: خواهی رسوا نشوی، همرنگ جماعت شو. اما من قبلا گفتم، به دوستم گفتم، وقتی این ضرب المثل رو گفت، گفتم، وقتی از من تعریف کرد گفتم، وقتی گفت: «تو کوسخولِ باحالِ دانا هستی» گفتم، گفتم که: «من نمی‌خوام مثل بقیه باشم. می‌خوام کوسخول باقی بمونم.» بعد ادامه دادم «ما به کی میگیم کوسخول؟ از نظر ما اگه آدمی به کارهایی که جامعه گفته درسته، رفتار نکنه، کسخول لقب می‌گیره. خوب من نمی‌خوام بخاطر نظر دیگران و بخاطر زندگی دیگران و بخاطر فش نخوردن و بخاطر دوست داشتنی بودن و بخاطر رسوا نشدن و بخاطر خیلی چیزهای دیگه، مثل بقیه باشم. ما درست رو می‌سازیم نه پدران کهنه شده ما»

دوست استریت من با پوزخندش حرفم رو قطع کرد و زد تو خط زن شوهر داری که دیشب خونش بود. من اون موقع تنها 18سال داشتم و سال‌هاست در رنجم. همیشه دوست داشتم کوله‌‌ام رو پرکنم و برم توی گندم‌زار. یه چادر بزنم و اونجا زندگی کنم. به دور از انسان ها. فکر نکنم اون وقت دیگه از سوسک و حشرات بترسم. آ...ه، من چه بزدلم. کاش هروقت به فکر قطار، ریل و گردن فرو می‌رفتم، سرم رو روش میزاشتم.

من عشق می‌خواستم. سه بار تجربه کردم. محمد، رضا، سینا! محمد عشق اول بود. به قول محسن نامجو:

عشق اول فقط یک خاطره است

عشق بعدی همان فـاجعه است

عشق همیشه در مراجعه است

سالواتوره! ای بابا! من تو دگر دیسی هستم این فیلم رو هم می‌بینم. داشتم چی می‌گفتم؟ آها محمد تجربه گیم(game) من بود. تو زندگی همه ماها یک عشق اول هست، همیشه. چون تجربه اولمونه سعی می‌کنیم خودمون رو حتما بهش برسونیم. عموما هم یک طرفه است. مشکلات سر رسیدن بهش زیاده اما هرچی بیشتر باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنی، حلاوت اون عشق اول بیشتر می‌شه. یک بی‌مهری بزرگ از معشوق می‌بینیم٬ سعی می‌کنیم فراموشش کنیم. ارتباط دیگه می‌گیریم اما غافل از اون که اون ارتباطه کاملا حلاوت رو دو برابر می‌کنه. آخه ما منتظر عشق اول هستیم و در عجولدگی تمام با کسی که زیاد به ما نزدیک نیست ارتباط می‌گیریم. خوب اون ایده آل ما نیست و جدی‌تر میشیم تا ایده‌آلمون رو به دست بیاریم. پس دو دسته آدم به وجود میان: دسته اول شکست خورده های شدید عشقی. آخه به عشقشون رسیدن و اون تبدیل به خاکستر شده و سرد شدن بعد از رسیدن. از هم جدا شدند. یاد خاطراتتلخ که میافتند، خیلی قصه می خورند که چطور اون همه علاقه از بین رفت یا در مورد بدترش چطور جاش رو به نفرت داد.

دسته دوم گروهی هستند که به عشق اولشون نمی رسند. اون ها سال ها با خاطره شیرین عشقی زندگی می کنند که بهش نرسیدن. پس همیشه گرمند و تنها. تنها تر از دسته اول چون تعم شیرین سکس رو نچشیدند و همشون افه دارند که ما از سکس متنفریم یا دوست نمی داریم یا... . بزار بگم سکسی که من منظورمه چیه: ما اونقدر گرم میشیم، اونقدر ضربان قلبمون بالا میره، اونقدر از هم خودمون رو دور می بینیم با وجود اینکه بغل هم هستیم که تحریک میشیم. اون آقا کچولوهه بالا میدا به بدنمون می خوره، به بدنش می خوره و به این فکر می افتیم که بهتره اونقدر در هم بدمیم، بدمیم، بدمیم، تا کربلا و قدس برویم تا دماسنج اگر بگزاری آبت می ترکت... .

بی خیال! این نگاه من به عنوان یک جی و ورس بود. مخصوصا در هم دمیدنه.

اما عشق بعد از اول... . بقیه اش باشه برای یک وقت دیگه. حال ندارم. سوری! فقط نتیجه گیری بکنم که:

من تاحالا فکر می کردم عشق واقعی مثل عشق اساطیری، عشقی است که بهش نرسی. اما درواقع همه عشق‌های دنیا مثل یک گل می‌مونن. سعی کنیم عشق رو از ریشه نکنیم، از ساقه نچینیم، پرپر نکنیم. یک گلدان بیاریم و هر دو گل رو توش بکاریم تا...، تا...، تا دیگه! منتظر چی هستی بگم؟

راستی، عشق اولت رو دوستت کن نه معشوقت! بعدی‌ها رو گلِ گلدون کن.

پرشین پسر

بعضی از دوستان درباره چند پست قبلی خرده گرفته بودند ،‌حتی بعضی ها از ترس اینکه تهمت مسیحیت بهشان زده نشه،‌حتی از دادن نظر هم خودداری کرده بودند.
خب مگه ما بعد از نماز عشاء نمی خوانیم که :
آمن الرسولُ بما اُنزل الیه من ربهِ والمومنون، کلٌ امن بالله و ملائکتِهِ و کُتُبِهِ و رُسُلِه،‌لا نُفرقُ بینَ اَحَدٍ من رُسُلِه ...الخ
پس در نتیجه بین آدم و ابراهیم و عیسی و محمد و بقیه نه فرقی هست و نه اختلافی !
همان محمد(ص)ی که هنگام فتح قلعه خیبر ،‌خیلی ها رو کشت و سوزاند ،‌وقتی که مکه رو فتح کرد گفت همه رو بخشیدم ! یا علی (ع) که از کشتارها و دلاوریهاش داستانهای زیادی شنیدیم ،روز آخر تو وصیتش به امام حسن میگه که ابن ملجم رو میبخشم ،شما هم اگه ببخشینش ،بهتره (که داستانشو شما بهتر از من میدانید)

درشتی و نرمی به هم در به است چو فاصد١ که جراح و مرهم نه است

به هر حال همه اینها از آدم تا محمد (ص)‌آمدند بگویند که او هست ، بشناسیدش و دوستش داشته باشید، چون او هم شما را دوست دارد .

راه تو به هر روش که پویند خوشست جای تو به هر جهت که جویند خوشست
روی تو به هر دیده که بینند نکوست نام تو به هر زبان که گویند خوشست

در مورد خرافات و بدعتهایی که آگانه و نا آگاهانه وارد اسلام کردند یا کردیم ،‌که قصه اش درازه ، ولی من حرفم اینه که شفیع بودن نزد خدا با شریک بودن با خدا ،‌خیلی فرق داره !
حالا اگه کسی بخواد امام و امام زاده ها و حتی خود رسول ا... رو تا حد خدایی بالا ببره و ازشون سلامتی و شفای مریض و رزق و روزی و سعادت دنیا و آخرت مسالت بکنه و حتی شرط بذاره که اگر حاجتم رو بدی یه گوسفند برات قربانی میکنم ،یا ١٠٠٠ تومن میندازم توی آمنه خاتون٢ ! به خودش مربوط (من از اونا بریئم )
همین !‌بحث در این مورد خیلی زیاده ، که اگر مشتاق بودید در موردش صحبت میکنیم !

حالا چند تا صحنه در راستای سفر گذشته که بی ارتباط با موضوع بالا هم نیست :

صحنه اول

مکان: قطار مشهد -تهران
موضوع: امام رضا

مرد مشهدی با لهجه جالبش گفت: هارون الرشید وقتی که میمیره ، خاک هیج جا قبولش نمیکنه !امام رضا میگه که بیارید بذاریدش اینجا پایین پای خودم ،‌(اختلاف تاریخ ها به من مربوط نیست )،‌میارن میذارنش همینجا که الان هست ، این گنبد و بارگاهی هم که الان میبینید ، روی قبر هارون ساخته شده ،‌و اگه دقت بکنید میبینید که ضریح امام رضا دقیقا زیر گنبد نیست ، (صحت این گفته اش مورد بررسی و تایید قرار گرفت ).
یه سری عددهای میلیاردی هم از درآمد آستان قدس از باغات و املاک و زمینهای اوقاف گفت که الان خاطرم نیست .

صحنه دوم

مکان : امام زاده یاسر و ناصر (دو نفر از ۴٢ فرزند امام موسی کاظم)
موضوع: شرک و زیارت

پیرمرد نورانی با لهجه مشهدی به جوان زائر گفت : پسرم ! وقت زیارت نباید پیشانیتو بزنی به ضریح ! این پیشانی مختص خدایه !!!

صحنه سوم

مکان : در ورودی به ضریح امام رضا (ع)
موضوع : بدون شرح

مردی پشت به قبله به آستانهء در سجده میکند و دو تا بچه اش هم به این کار تشویق میکند !
آن طرف تر ،‌خادمی داد میزند که : در این مکان نماز جایز نیست ! پشت به امام نماز جایز نیست !

صحنه چهارم

مکان:مهمانسرای حرم
موضوع :‌چراغی که به مسجد رواست ...

بیرون : عده ای که تعدادشان هم کم نیست و ظاهر فقیری دارند برای گرفتن غذا تجمع کرده اند!
داخل: عده ای مشغول غذا غذا خوردن هستند!

خادم میگوید: روزی ٣-۴ هزار نفر رو غذا میدیم ! این تعداد شامل:١- کارکنان و خدام
٢-کسانی که نذری و پول به قسمت نذورات داده اند (هر ۵٠٠٠٠ تومن یک فیش )
٣- مسافرین هتلها و مسافر خانه ها ،‌که طبق زمانبندی هر روز به مسافرخانه های یک منطقه توسط نمایندگان آستان قدس فیش غذا داده می شود .

صحنه پنجم

مکان : آژانس در راه راه اهن مشهد
زمان : شب پنجم محرم

من: چه طوره که اینجا دسته های عزاداری بیرون نمیان شبها ! الان کرمانشاه سرتاپاشان گِل گرفتن!

راننده با لهجه مشهدی تعجب ناک : دسته؟؟! نِه !‌اینجا اصلا دسته بیرون نمیاد!
من:‌آهان ! پس حتما روز و شب عاشورا خیلی شلوغ میشه !
راننده : آره ! روز عاشورا ، اونم بیرون حرم ! یَک خادم خواب دیده اقا بهش گقته : من راضی نیستم بیایید داخل حرم عزاداری کنید !

خب! به این ترتیب مسافرت های زنجیره ای ٢٠ روزه ما تمام شد .

این پست رو طولانی نوشتم که نگید کوتاه مینویسم !‌پست بعدی دو تا اس ام اس که اجازه انتشارش رو گرفتم ،‌میذارم !

-----------------------------------

١ رگ زن
٢ زیارتگاهی است در اراک

کافه زن



تعابير ساده اي از تو، در اين نوشته پياده مي كنم. قرابه اي به وامداشت آخرين پيك كنياك، در ضمير سوم شخص تو، به اشتها سر مي كشم. دست بردار نيستم. به خرافات گربه هاي چهارشنبه سوران، سه آية الكرسي به خوانش دارم، دو بار آب تعميدي بر پشت سر تو مي پاشم و گريه را كه مي گويند اين وقت ها شگون ندارد، در زهدان پلك پاييني م، مي خشكانم.

چه خوانندگان نامهرباني دارد گاهنوشته هايمان، ميم. مرا باش كه خواستم لذت عربده هاي مستآورمان را با ايشان برگويم. مرا باش كه آنان را معتمدان زاويه بسته اي مي دانستم كه دهانشان به غير، از نارنجستان آشوبي ما، وا نمي شود. مي بيني ميم! تمام مدت مرا به بداخلاقي هاي پياپي، به قتلگاه مي گيرند سر به سر. مگر من چه كردم؟ من داشتم آن چهارشنبه، حتي مسواك نزده به رختخواب مي رفتم. يكهو تو از زير پنجره ي خاموش من، آوازهاي هوش ربا سر دادي. من كتابم را گرفتم پيش چشم، زل زده به خطوط كجراه، باز وسوسه ي شنفتن تو بود كه آشوبم زد.

آن چهارشنبه، من هم صاحب عادتي شدم. و صداهايي، در گوش مياني ام، در آن حلزوني صدفي رنگ، غيبت ِ تمام بي عشقي هام را رقم زد. حالا كه من با تو خوشبختم، حالا كه من به سرنوشت پتياره، روي خوش نشان دادم، اين ها چه مي خواهند از جان ما؟

ما دو زن، شادمان از انشعاب سيم ها و موج ها، روزي دو بار، قرار مي گذاريم در گوشه اي مجاز نام، و هم را خيال مي كنيم، هم را خيال مي كنيم كه در هم مي غلتيم، در هم مي پخشيم، مي شرنگيم، و من خيال هاي هم را در ماتريكس مبهم معادلات ناحل اقليدسي، زور مي زنم با ديگران هضم كنم.

بايد در ِ اينجا را تخته كنيم ميم، برويم يك كافه ي ديگر؟

بايد بزنيم به ناشنفتن نامهرباني آن ها؟ اما اين پچ پچه هاي گوش خراش، تمام ساعات روحاني ما را، نكند در خود گردابيده سازد؟ ترس دارم از وقتي كه عاشق شما، تابش به توبش بخورد و برود پي كار بي عاشقي.

من از ترس هايم مي ترسم، ميم جان!

* Boheme: يلخي مرام و آسان گير، فارغ از عادات روزمره، كه غالبن به هنر و ادبيات مي گيرد ويرش.

** church Wellesley village: خياباني در تورنتو، پاتوق همج/نس/گراها.


جنس مذكر در دوران جنينى حساس تر و آسيب پذيرتر است، در مدرسه ناموفق تر و متمايل به خشونت و جنايت است و زودتر مى ميرد. آيا مردان فرزندان ناقص طبيعت اند؟ امروزه زيست شناسان نيز شواهدى را در تاييد اين كمبود به دست داده اند: كروموزوم Y كروموزوم ناقصى است كه با انحطاط خويش جنس مذكر را به سوى انحطاط و تباهى مى برد.
سرانجام تمام كروموزوم Y رمزگشايى شد و در اوايل تابستان سال ۲۰۰۳ نتايج حاصل از آن منتشر گرديد. اما در اين ميان يك واقعيت مسلم ديگر نيز نصيب پژوهشگران شد: اين كه پس از سال ها جست وجو و تلاش براى پى بردن به حقيقت مردانگى، دانشمندان همچون كارآگاهان به نشانه هايى برخوردند دال بر آنكه كروموزوم Y - اين جايگاه ژن هاى مردساز _ رو به زوال مى رود.
كروموزوم Y همواره كوچك و كوچك تر مى شود. در ۳۰۰ ميليون سال گذشته كروموزوم مذكور دو سوم طول اوليه خويش را از دست داده و اين روند ظاهراً همچنان ادامه دارد. به نظر مى رسد كه اين واقعيت اجتناب ناپذير است، كه سرنوشت محتوم مردان سرانجام نابودى است. سئوال فقط اين است كه چه وقت؟ بيش از پيش اين انديشه در ميان پژوهشگران ژنتيك قوت مى گيرد كه جنسى كه قرار بود جنس برتر و قوى تر باشد، در واقع از موجوديت انسانى چيزى هم كم و كسر دارد. برايان سايكس، استاد ژنتيك در دانشگاه آكسفورد كه بر روى DNA در اسكلت انسان هاى ماقبل تاريخ مطالعه مى كند، اين چنين لب به شكايت مى گشايد: «اين داستان غم انگيز مردان است كه از همان آغاز با نقص و كمبود پا به عرصه جهان مى گذارند.»
نويسنده ۵۹ ساله انگليسى استيو جونز فارغ التحصيل رشته ژنتيك يونيورسيتى كالج لندن و نويسنده كتاب «آيا مردان اشتباه طبيعت اند؟» چنين مى نويسد: «دارندگان كروموزوم Y از تعداد اسپرم ها گرفته تا موقعيت اجتماعى همواره در مسير زوال قرار دارند.» سپس به طعنه مى افزايد كه اگر نقش مردان در توليد مثل مطرح نبود، شايد مى شد مردان را انگل زنان دانست. سرآغاز اين مشكل در سلول تخم جنس مذكر است. جنس مونث با دو كروموزوم X زنده متولد مى شود، اين دو در سرتاسر طول خويش مشابه يكديگر و در واقع رونوشت مطمئن و قابل جايگزين شدن با يكديگرند. اگر شكست يا قطعه گم شده اى در يكى از آنها پيدا شد، نسخه جايگزين آن عيناً وجود دارد.
از اين رو چنين به نظر مى رسد كه مردان تنها انسان هايى هستند كه از همان هنگام تشكيل سلول تخم چيزهايى كمتر دارند. يكى اين كه به جاى دو كروموزوم X تنها يك كروموزوم كوچك Y دارند و اين كروموزوم تك افتاده ديگر فاقد توانايى بازسازى خويش است. نتيجه آن كه تمام جهش هاى ژنى يا افتادگى هاى ژن ها بى كم و كاست از پدر به پسر به ارث مى رسند. بدين ترتيب در سلسله نياكان به فرزندان، نوه ها، نتيجه ها، نبيره ها و غيره، صدها ژن اندك اندك كم پيدا و نابود مى شوند. سايكس نيز هم چون جونز كتابى را به اين نابودى حتمى اختصاص داده _ مجلس ختمى براى كروموزوم Y : «آينده اى براى پسر آدم نيست.» - «هر اندازه هم كه اين جنس مقاوم و نيرومند باشد»، سرانجام و با سرعتى سرسام آور سرنوشت دايناسورها نصيبش خواهد شد. چرا كه با نابود شدن كروموزوم Y، قدرت زايندگى دارنده آن نيز رو به افول مى گذارد. يك چهارم موارد نازايى به مردان مربوط مى شود و به كمبودهاى كروموزوم Y، بدين ترتيب كه با جهش هاى مضر در كروموزوم به ارث رسيده از پدر، اين كروموزوم قدرت زايندگى را از دست مى دهد. طبق محاسبات سايكس مردان پس از ۵۰۰۰ نسل، يا تقريباً ۱۲۵۰۰۰ سال ديگر، از عرصه زمين محو خواهند شد، درست مثل دايناسورها و خزندگان پرنده. «شايد اين اتفاق دو روز ديگر نيفتد، ولى آنقدرها هم از ما دور نخواهد بود.»
در آن زمان لابد پزشكان متخصص توليدمثل، جنس مرد را با كمك علم و تكنولوژى بازسازى خواهند كرد. امروزه روش ها به سمت كشت اسپرم يا جايگزين ساختن آن در رحم زن سوق پيدا كرده اند. اگر همه چيز به خوبى پيش رود، ديگر زنان را با مردان كارى نخواهد بود. «اين جهان را بدون مردان هم مى توان تصور كرد.» و اين چنين است كه سايكس و جونز طلوع جهان خيالى «سافويى» را تصور مى كنند: بازگشت بشريت به بهشت الهه يونانى «سافو» از جزيره لس بوس كه در آن زنان و دختران جوان از لذات روحى و فرهنگى مردانه دست شسته اند. يك احتمال دهشتناك ديگر هم هست و آن اين كه زندگى بدون جنس مذكر متوقف مى شود و زوال كروموزومى، بشريت را به زوال مى كشاند. سايكس با وحشت مى گويد: «خطرى واقعى نسل موجودات زنده را تهديد مى كند و آن اين كه با گذشت تاريخ جهان گونه هاى بسيارى از حيوانات به دليل بيمارى مردانگى رو به نابودى خواهند گذاشت.»



No comments: