Monday, January 4, 2010

یکشنبه 13 دی ماه 1388









3.3C. سلول شماره



در این روزگار بی سرو سامانی به اندوه سرهای سربدار هم وطنانم و هزار گیر و گرفتاری که سرازیر زندگی همه ی ایرانیان و من شده . چیزی نمی توانست وادارم کند که دوباره اینجا چیزی بنویسم الا آنچه
علیرضا قزوه در هجو شهیدان میهنم سروده .



علیرضا قزوه ارزش پاسخ ندارد که ندارد تاریخ هست کلمات را به صورت او تف کند . من فقط یکی از فرزندان کوچک تاریخ این سرزمینم

.









1



شاعری که دستمال حیض حکومت می شود



در حضیضی منجلابی می شود



از هیچ کجای هیچ فرازی



که



شاشیدن به هیکل ش



و نوشته های اش



نیازی به خالی کردن مثانه پر خون را ندارد



خودش خودش را مالیده به ماتحت بالا بران



مرا یا کسی را چه کار



که را چه کار که



قزوه به غزوه تبوک می رود یا از خندق فاتحانه باز



می گردد



ندا می کشد و توییتر به تر تر ش می اندازد



باید گذاشت ترتر کنان



فکر کند تا شاعر است که جلوی آقاش ش ش ش می نشیند



دو زانو



سه زانو



هرچند زانو شدن را خوب ابریشمین باشد









2



شاعری که رایزن فرهنگی می شود



ناموس خودش را که سهل



ناموس قلم را



راهزنانه می دهد به رهزنان



می دهد با تمام تن و قلم و قدم



همه چیززززززززز اش را



هی می دهد



و ناگاه داده ی واداده ای می شود



که



ناداشته ای به نام شرف را



داده





و خود را



می پاشد به صورتی که ندای آزادی ست



با هیکل تنومند شده



از



ادویه های هندی بر خورشت های لمبانده بر تن



خود را



می اندازد



برابر عظمتی که ندای رهایی انسان است



و جثه ای



کوچک شکسته بال در کف



امیررررررررررررر آباد شده های تهران



بعد دو بنده ی بی شرفی اش را



با چفیه ی آقایش تعویض می کند که



این منم رستم شعر که از جنگ با سهراب و ندای شرف پیروزیدم روزیدم روزیدم روزیدم





آهای شاعر ضد شیخ و میر



گیر کرده در ماتحت آقا



آقا



آقا صبر کن



دست کش های بوکس کوبیده بر سر و صورت



ندای آزادی را آویزان نکن



تو هنوز های های بسیاری آنها را



باید بکوبی



به سری و صورتی



که در خیابانی



هزار بار به خون خواهد نشست



هنوز نداهای زیادی با دست علیل به خاک و خون سلام



خواهند گفت



دستکش ها و همه ی ابزارهایت از دست کش تا هر چیز کشی ات



هنوز نگه دار



شاعر







3



جایی از شما و آقایتان نسوخته برای



آن روزهای پرده خوانی علی اکبر حسین



که این



پرده در عاشورای تهران



پرده از همه جای شما بر درید



تعطیلی



بساط



برچیده



شمر



خولی



آقا



یزید



ولی امر



همینطور ریخته ی درهم شما



سوختنان را سوزناکانده



به



تعداد تمام تیرهایی که رها کردید



با قلم باتوم کفن منبر دروغ صدا دغل سیما آقا







4



طبال می زند به طبل



خوش غیرت



بسترپهن کن در رواق دارالزهد حضرت رضا



دستمال بی زحمت حریر باشد



هوگو جان شکیرا را در آغوش دارد



رگ باد کرده غیرت دین ی ی ی ی ی ات



که ناراحت خواندن از سهراب در جای عباس است



زیر یک جایی از چاوز را اذیت می کند



وقتی که شق کرده راست کرده و فرو کرده بی غسل



تا انتهای



خلوت اتان را خوش غیرتان به جنگ ندای آزدی رو



دفاع از عباس علمدار



پیش پیشکی پیشکشتان



در دارالزهد مشهد الرضا



بکشید بیرون از زیر چاوز عبای غیرتتان







5



تو مگر سواد نداری پسر ؟



تو که در تخت های حوزه هنری



زیر پشم معلمی مثل معلم شاعری می سابیدی



چطور نمی دانی آن موقع که نقل علی اکبر می خواندند



مولا ویلا نداشت



حالا اما شاعر



ویلا دارد



ویلا ژیلا دارد



ژیلا خرج دارد



خرج واویلا دارد



واویلا یعنی تو آن رستم ی که به جنگ سهراب روی



واویلا واویلا واویلا واویلا ( لطفا سه بار لطفا )



کوثر است و صفدر است و شبدر است و اینها هم سه بار



سه بار که شد هم غیرت شاعر هم غیرت آخوند



نقطه ی جوش صد را



ثبت حقوقی می کند می گذارد کف دست و هر کفی که



برای این حقوق ثبت شده



ضجه می زند



مرجع که نمی شوی



واویلا بکش شاعر



قافیه دار تر اما از آخوند



تا لااقل راهزنی فرهنگی سوراخی به فرهنگستانی جایی



بپاشد تو را







6



عمه ببین به کربلا



اینهمه لشکر آمده



البته که به عشق رهبر آمده



اینهمه لشکر آمده لغزش شعری است از آن شاعری که جنس ابریشم را



خوب می شناسد



مگر نمی دانی که اینهمه لشگر آمده را سال هاست سند ش



در جیب قبای آقایی ست که به عشق رهبر آمده کیفورش می کند



تو را با اریکه ای از اریکه ی آقایتان چه کار



سوتی دادی سید سوتی دادی !



وامصیبتا سید نیستی شاعر؟ خیالی نیست سری به سرای دولت احمدی بمال



سیادت را هم مثل سیاستشان حقنه ات می کنند



از کربلا نگو مثلا از دهلی نو بگو



و آب و هوایش که پارتیزان های ادبیات



چگونه می چشند مزدهایشان را



عمه ها را هم بی خیال



عمه ات و خاله ات و تمام عمه های تاریخ



دیدند



در ظهری که مقدس می شماریدید ریدید



کشته ها را یکی یکی بر شمردید



تا رسیدید به خیمه ی زینبی که نان اش را هزار سال خوردید



و خیمه را .....









7



تو مسلمی ؟ تو ؟



تو با خلعت هندوستان شریح ی



که



از عجوزه ی هزار داماد جهاز می بری



ساری هفت رنگ آورده از هندوستان طمع تن ات



تو را



شرم آور



رنگین تر از مسلم بودن می نمایاند



طنازی شکر شکنانه



شکر خوری های ذلیلانه



عربده های شاعر نمایانه



اصلا قلم را



وا بنه



بعد مسلم نمایی کن



ساری شاعر ساری تو مسلم نیستی که مسلم هم نیستی









8



حرمله جان تو را نمی شناسم شاعر



ولی آقاجان ت را



از سه شعبه



دریده ی ندای سهراب



می شناسم



حرمله احتمالا نوعی گل در گلزار آقاست



با کمترین خار و آزار



که در حال سینه زنی برای حضرت خداااااااا



توسط علی اصغری که با دروغ رادیوهای بیگانه خود را شش ماهه جا زده



ولی هزار و چند صد سال دارد



مورد ضرب و شتم



و مورد



کارهای دیگر



قرار گرفته



درست مثل سینه زنان تفنگ بدست موتور سوار ظهر عاشورای شما



ظهر عاشورا



حرمله فقط داشت از جلوی دانشگاه تهران در حال سینه زنی رد می شد



علی اصغر فتنه گر گلویش را سابید شدید به خنجرش



خنجر حرمله را زخمی کرد



شکست خورد کرد



حرمله ماند و خنجری پاره پاره و یک صدا و سیما وصله پینه



و علی اصغر رفت تا



شش ماه دیگر



مثل تمام این شش ماه



فتنه از گلویش بریزد



ما هم مثل علی اصغر شش ماهه ترین فتنه گرهای تاریخیم



شش ماه است که با گلو به خنجر شما



ناجوانمردانه حمله کرده ایم



حالا حرمله ی عزیز شما مانده است و خنجری پاره پاره





چقدر دلت به حرمله جان ت می سوزد شاعر



چقدر تو پر سوزی







9



حسین تو سایت ندارد دانشجو ندارد استاد ندارد انسان ندارد



فدایی دارد اینهمه لشگر آن همه قاتل جان نثار شاعر



باتوم دارد



تیر دشنه تفنگ



کهریزک



لباس شخصی



حسین تو حسین ترین فرد اعلای روزگار



بی لازم ترین یزید دهر



خودکفا ترین



حسین روزگار



که خود می کشد و خود گریه می کند





همانطور که گفته ای



حسین تو خیلی حسین نازی ست ناز ناز ناز



حسین تو حسین جاز نبود حسین بالاترین نبود



حسین پایین ترین پست ترین فرو ترین



همان حسینی است که می سرایی اش



حسین تو سایت ندارد دانشجو ندارد استاد ندارد انسان ندارد



اینهمه لشگر دارد فدایی دارد آن همه قاتل جان نثار شاعر



حسین تو تنها نیست



روسیه وعده ی آب اش می دهد



و چین



برای اش تسبیح می فرستد که ثواب های اش را بشمارد



بعد که از گودال فرو رفته بر می خیزد



با بودن حتی روس و چین



تشنه می ماند و بجای ثواب کشته می شمارد حسین تو





حسین تو سپر دارد مد این روس



باتوم دارد مد این چین



حسین تو سایت ندارد دانشجو ندارد استاد ندارد انسان ندارد



حسین تو کهریزک دارد



فدایی دارد اینهمه لشگر آن همه قاتل جان نثار شاعر









10



« و سرم مي سوزد از اين همه بدرقصي ها »



این فقط چیزی ست از شعرت



که برای خواندن فرصت می برد و فکر



فاصله ی شعر من و تو اینجا می چسبد



به انتهای



وجدان داشته یا نداشته ی دو شاعر



به تک تک صحنه هایی که ظهر عاشورا



دیدیم یا ندیدیم



به تمام رقص ها و بد رقصی ها



به شاعر بودنمان



به آدم بودنمان



به شرفمان





بی توجه به جهت و جغرافیا



بی نگاه به ته تاریخ یا هندسه و اقتصاد و ریاضیات



بی نگاه حتی به دین



که می توان نداشت



ولی آزاده بود





کجا بودی





ظهر عاشورا







طعم زندگی



مداد رنگی

یک هفته پیش بود که پست آخر رو گذاشتم. فکر نمیکردم به این زودی بیام آپ کنم.. اما نشد.. دلم تنگ شده بود برات!

امسال کریسمس و سال نو خیلی بی مزه بود… اصلا حسی نداشت. در ظاهر خوب بود ولی نبود…. هیچی سر جاش نبود. تو این هفته تقریبا خواب نداشتم.. تمام شب تو یه حس بی حسی بودم… خواب نمیدیدم چون اصلا نمیخوابیدم ولی فکر بود که با چشمهای باز رویا میدیدم.. همه درهم برهم… مغزم بدون کنترل همینجوری واسه خودش فکر میکرد و فکر میساخت… هر چی سعی میکردم فکر نکنم.. نمیشد… خاموش نمیشدم! حتی بی اراده گریه میکردم… اصلا یادم نیست از چی. تقریبا دیوونه شده بودم… ولی همه اینها فقط شبها بود… روز که میشد مثل همیشه عادی بودم. فکر کنم جن!! زده شده بودم. شب سال نو هم به یه مهمونی رفتم… موقعی که اولین گیلاس رو بالا بردن.. یکی داشت سلامتی میداد.. میگفت (نمیدونم دقیقا به فارسی چی میگن).. من یه فکرهای دیگه ای ریخت تو سرم نزدیک بود گریه کنم.. چشمام داغ شد… خوبه همون موقع گیلاسها رو بردن بالا وگرنه همون وسط صدای گریه و زاریم میرفتم هوا.

این از سال نو

این ترم رو هم تعطیل کردم تا یکم به زندگیم سروسامون بدم. نمیتونم رو درس تمرکز کنم.. ذهنم انگار منفجر شده باشه… هزار جاست. باید یکم از کار و مشغله ها کم کنم تا بتونم به کارهای اصلیم برسم. من آهسته و پیوسته کاری رو نمیتونم انجام بدم… باید به یکباره به دل! کار حمله کنم تا نتونم نصفه رهاش کنم. خب من خیلی ترسو-ام.. اگه وسط کار اعتماد بنفسم به فنا بره… به طور کل میبرم. برای همین باید کارها رو جوری رو سرم خراب کنم که راه فرار نداشته باشم.

..

…. (این قسمت قبل از انتشار… حذف شد!)

..

.

…. (این قسمت هم همچنین…… فکر میکنی من چقدر دچار مشکل مغزی!! عقلی!! باشم!؟)

.

(این قسمت پایین به دو قسمت حذف شده مربوط ه… شاید متوجه نشی..)

.. هر جور که فکر میکنم باز میبینم به یه آدم مطمین احتیاج دارم که کنارم باشه ولی واقعا نمیتونم تمرکز و حواسم رو به این مساله بدم… اینکه بتونم یه رابطه دوستانه دایمی داشته باشم.. این سختترین کار دنیاست.. همیشه همه دوستام فقط یه بخش خیلی کوچیکی از فکر و ذهنم بودن.. یه جنبه خاص.. هیچکس تا این لحظه یه بخش برزگ نبوده. قبلا فکر میکردم این باید خوب باشه.. هر کس جای خودش رو داره… ولی این فقط تنهایم رو بیشتر و عمیقتر کرده. و مشکل واقعی جایی که من نمیتونم این دوستی ها رو توسعه بدم.. همه در یه محدوده خاصن.. اگه یه دوستی ساده از اون حد مشخص بیشتر بشه بجای صمیمیت بیشتر باعث جدایی میشه همونطور که تاحالا بوده. نمیدونم برای تو هم همینطور ه یا من اینطوری-ام. نمیدونم وقتی همه این مشکلات هویتی! بگذره باز هم اینطور خواهم بود یا تغییری بوجود میاد و مثل بچه آدم رفتار میکنم!….. بهرصورت احتمالا این راه (راه رسیدن به “من” ه بیرون از ذهن) رو باید تنهایی برم مثل تا الان که تنها به این نقطه رسیدم.. باید خودم تکیه گاه خودم باشم.. ولی یکم سخت ه.. مثلا وقتی به خودم دلداری بدم.. این که دیگه دلداری نیست وقتی همه چی رو خودم به خودم میگم… با همه کلماتی که خودم ازشون خبر دارم.. حرفام برای خودم نمیتونه که تازگی داشته باشه!… ولی خب چندان هم از تنهایی ناراحت نمیشم… شاید عادت باشه یا شاید هم به روحیاتم مربوط ه…. و شاید هم بالاخره تنهایی رو عقلم اثر گذاشته. اما میخوام این عوض بشه… خیال ندارم صد! سال آینده رو هم تنها بگذرونم.

در آخر..

.. یادی هم از دوستانی که سال پیش بهر دلیل رفتن…..

اول از همه بهبد عزیز… گفت که دیگه مطلب تازه ای برای نوشتن نداره…… ولی مگه ممکنه!… برای بلاگری مثل بهبد که حتی با یه جمله میتونه حرفش رو بزنه.. موضوع برای نوشتن تموم بیشه!؟!؟

بعد حامد عزیز.. اشاره.. کلی دلیل و برهان! برای ننوشتن اورد…. خب چند برابر اینها دلیل برای ادامه دادن.. داشت!

باران عزیز هم مثل اینکه همین تصمیم رو گرفته… ولی از طریق بلاگر دیگه ای ابلاغ کرده!.. شاید البته.

حمید بابک عزیز… بااینکه باهاش آشنایی خاصی ندارم… ولی همیشه میخوندمش. عشقی توی اون وبلاگ تاریک وجود داشت که تو هیچ وبلاگ دیگه ای ندیدم… خیلی حیف شد.

و آخر… رضای عزیز. میدونم گرفتن چنین تصمیمی براش خیلی سخت بود ولی مطمینا لازم بود که با چنین قاطعیتی انجامش داد.

امیدوارم همه این عزیزان به اهدافی که بخاطرش جمع ما رو ترک کردن.. برسن و دوباره به حلقه دوستان ندیدشون برگردن.

..

همینطور که میبینی من تغییری تو نوشتنم ندادم و همچنان دارم چرند میبافم…. نباید امیدی به بهتر شدن وبلاگم داشته باشی!



نردبون



> خداوند اعلی حضرت آريا مهر را قرين رحمت کند.نه به آن دلیل که دزدی هایش احتمالا ثروت مملکت را به فنا داد، اجنبی پرستی هایش احتمالاً استقلال مملکت را و ديکتاتوریهایش احتمالا آزادی مملکت را . نيست که بگوید و احتمالات را يقين کند، ولی احتمالاتی بوده که ملّت را آن طور به میدان شهیاد و آزادی کشانده بود.



> خداوند اعلی حضرت آريا مهر را قرين رحمت کند، به حرمت آن جامعه اي که حکومت طاغوتی ايشان تربيت کرد که اوّل شجاعت انقلاب را داشت و بعد هوس جنگيدن. به حرمت آن جامعه اي که تربيت شد که غيرتمند باشد و از شرف احتمالیش دفاع کند. پای بند به آن عقیده ای که از هر گروهی که هستی برای منافعت ، رياکارانه از ارزش های دينی و غير دينی ديگران و خودت سود نجوي. به حرمت جامعه اي که تربيت شد که دينشن را حفظ کند.به حرمت جامعه اي که تربيت شد که حرمت و ارزش خودش را نگاه دارند. تربيت شد که بدون آنکه حرمت جامعه امروز که تربیت شده طاغوتی دیگر است را نگاه دارند ما را از خودمان شرمنده کند.






نیم بوسه







شب تاسوعا (شنبه هفته گذشته) به محمد اس ام اس زدم تا ببينم كجاست و چيكار ميكنه

گفتش كه هيئته

ديروز حدود ساعت ۳:۳۰ ظهر ، رفتم سمت گيشا

به محمد اس ام اس دادم كلاست تموم شده ؟‌ ه

گفتش كه آره ، اگه شب زود برگشتم در مياييم بيرون

برگشتم دانشكده و نشستم يه كم درس خوندم ولي بيشتر از يك ساعت نتونستم بشينم

حدود ۶:۳۰ زدم از دانشگاه بيرون

مثل ديوونه ها راه افتادم رفتم توي بلوار روبروي خوابگاه محمد اينا نشستم

ساعت ۸:۱۵ كه ديدم ديگه واقعا سردمه بلند شدم

توي اين فاصله دو تا اس ام اس هم به محمد زدم كه " الان كدووم ورايي ؟‌ " و هيچ جوابي نيومد

گفتم نكنه خواب باشه ، براي همين تماس نگرفتم تا ازش خبر بگيرم

برگشتم خوابگامون

نزديكاي ساعت ۱۰ كه واقعا نگران شده بودم بعد از يكي دو تا اس ام اس ، تماس گرفتم

«مشترك مورد نظر در دسترس نمي باشد»

يه خورده بعد

«دستگاه مشترك مورد نظر خاموش مي باشد»

ديگه واقعا نگران شدم

و بدبختي كاري هم از دستم بر نميومد

آخر شب ديگه خوابم برد

صبح ساعت ۱۰ بود كه اس ام اسش اومد كه ميگفت اس ام اس هارو الان ديده

عصري بهش اس ام اس دادم كه چطوري ميخوايي بري قزوين

گفت ميام از انقلاب با بي آر تي ميرم

خلاصه همين نيم ساعت پيش اومد

رفتم ديدمش

بعد از دو هفته

قربون قدو بالاش برم حسابي خسته بود

امروز رفته بودن يه كارگاهي براي بازديد علمي

پرسيدم ديشب كجا بودي فرمود : هيئت

كمي حرف زديم

آقا محمد روز عاشورا هم تهران بوده

رفته بوده هيئت

با پسرخاله اش

پسرخاله اي كه ميشه گفت يه جورايي الگوي زندگي محمده

چند وقت پيش هم زن گرفت

و آدمي به شدت مذهبيه

يه جورايي به دو نفر حسوديم شد

پسرخاله آقا محمد و حسين بن علي !! ه

دل از من برد و روي از من نهان كرد

خدا را با كه اين بازي توان كرد

لینک به منبع

جنبش راه سبز (جرس): آیت الله بیات زنجانی اعلام کرد: بدرفتاری‌ها و کج خلقی‌های اخیر علیه برخی مراجع تقلید و نهادهای مستقل حوزوی مانند مجمع محققین و مدرسین حوزه که در خوشبینانه‌ترین حالت ناشی از جمود و کج فهمی است، راه به جایی نخواهد برد و نتیجه‌ای خلاف انتظار بانیان آن به بار خواهد‌آورد.

به گزارش خبرنگار جرس ، آیت الله بیات زنجانی این مطلب را در پاسخ به استفتا جمعی از طلاب و روحانیون آذری زبان حوزه علمیه اعلام کرده است.

متن کامل اپرسش این طلاب و روحانیونو و پاسخ آیت الله بیات زنجانی که در پایگاه اطلاع رسانی این مرجع تقلید منتشر شده ، بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مکرّم مرجع بزرگوار حضرت آیت الله بیات زنجانی

با سلام و تحیّت

اخیراً شاهد اتفاقات ناگواری از قبیل وقایع تلخ روز عاشورا، حمله به حسینیه جماران و از طرفی موضع گیری‌های افراطی و سیل تهمتها و تخریبها در برابر علما و مراجع روحانی آزاد اندیش و مستقل هستیم که نمونه‌ای از آنها پس از ارتحال حضرت آیت الله منتظری(ره) رخ داد و پس از هجمۀ ناجوانمردانه به مجمع محققین و مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، امروز می‌بینیم که یکی از نهادهای مستقر در حوزۀ علمیه سخن از عدم صلاحیت حضرت آیت الله صانعی برای مرجعیت می‌گویند. مستدعی است نظر مبارک خود را در این زمینه مرقوم فرمایید. أدام الله عزّکم

جمعی از طلاب و روحانیون آذری زبان حوزه علمیه

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و تحیت؛ بزرگترین افتخار برای جامعه شیعی ایران، وجود مبارک حضرت امام حسین(ع) است و هیچ انسان عاقل و آزاده ای بر خود اجازه ورود و هتک حرمت به ساحت آن حضرت را نمی دهد و بر فرض وجود اقداماتی که نقل می شود، باید با هتاکان و هجمه کنندگان و آمران و مباشران قتل عده ای از هموطنان مظلوممان در جریان عزاداری حسینی ، اشد برخوردها صورت گیرد.

از طرف دیگر این موضوع قابل تاکید است که روحانیت و مرجعیت شیعه در طول تاریخ پرفراز و نشیب خود وامدار هیچ گروه و نهاد دولتی، حکومتی و رسمی نبوده و به یاری خداوند متعال پس از این هم نخواهد بود. یگانه پشتیبان مرجعیت دینی هم پس از خداوند تبارک و تعالی، مردم و عموم مؤمنان و متشرعان هستند. مجرای تأیید اجتهاد یک فقیه شیعی نیز روندی مشخص دارد که در بطن حوزه‌های علمیه شکل گرفته است و بحمدالله ردّ این صلاحیت هم وابسته به نظر یک ارگان یا نهاد فکری یا سیاسی خاص حوزوی و غیر حوزوی نیست.

اینجانب ضمن تأکید مؤکّد بر شأن و منزلت اجتهادی و فقهی مرجع عالیمقام حضرت آیت الله صانعی- ایّده‌الله‌تعالی- همۀ مقلّدان ایشان را در پیروی از فتاوای ایشان مأجور می‌دانم و یقین دارم که بدرفتاری‌ها و کج خلقی‌های اخیر علیه برخی مراجع تقلید و نهادهای مستقل حوزوی مانند مجمع محققین و مدرسین حوزه که در خوشبینانه‌ترین حالت ناشی از جمود و کج فهمی است، راه به جایی نخواهد برد و نتیجه‌ای خلاف انتظار بانیان آن به بار خواهد‌آورد. امیدوارم بدانند که نتیجۀ این قبیل مواضع، تضعیف حوزه‌های علمیه است.

حقیقتاً معتقدم که بهترین نمونۀ مرجعیت مستقلّ دینی در روزگار ما هم خود امام خمینی-رضوان‌الله‌تعالی علیه- بود که همواره خاری در چشم متحجّران، کج اندیشان و خشک مغزان زمان خود بود و هنوز هم عدّه‌ای می‌کوشند تا به انحاء گوناگون از او، بازماندگان و همفکرانش انتقام بگیرند.

اسدالله بیات زنجانی



No comments: