جمعه 25 دی ماه 1388
جل پاره های بی قدر عورت ما
اي ياوه ياوه ياوه خلايق مستيد و منگ؟
يا به تظاهر تزوير مي كنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگي
گر تائبيد و پاك و مسلمان نماز را از چاوشان نيامده بانگي!
--------
هر گاو گند چاله دهاني اتشفشان روشن خشمي شد:
" اين گول بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مطلبد!"
---توفان خنده.....
خورشيد را گذاشته
مي خواهد
با اتكا به ساعت شماطه دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد كند
كه شب
از نيمه نيز بر نگذشته !"
---توفان خنده....
--------------------
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چيزي نظير آتش در جانم پيچيد.
سرتا سر وجود مرا
گويي
چيزي به هم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد
جوشيد از دو چشمم .
از تلخي تمامي درياها
در اشك ناتواني خويش ساغري زدم....
...
...
...
اي كاش مي توانستم
يك لحظه اي كاش مي توانستم
بر شانه هاي خود بنشانم
اين خلق بي شمار را
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش يبينند كه خورشيدشان كجاست
و باورم كنند
پی نوشت 1 : تا حماقت در اکثریت است ، به راحتی می توان فریفت ، حتی با شوی تلویزونی و پایین آوردن شخص دیکتاتور از تیررس
پی نوشت 2 : حماقت در اکثریت بر فریب اسهال طلبی در حفظ نظام مقدس با آرمان های امام راحل تحت ولایت آقا ، مبارک است انشالله
پی نوشت 3 : چون تو می خواهی فقط به خاط تو، به خاطر فرزند دشمنش شاید ، « خفه می شوم» ، نمی نویسم با این برچسب تا مدتی ( هی عمو! این عصر یائسگی ست و ما را عرق سگی عشق است و نورون های که به گا می روند، به سلامتی)
جل پاره های بی قدر عورت ما
افسوس
آفتاب مفهوم بیدریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ای
آنان را
اینگونه دل فریفته بودند !!
باري من با دهان حيرت گفتم :آفتاب مفهوم بیدریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونه ای
آنان را
اینگونه دل فریفته بودند !!
اي ياوه ياوه ياوه خلايق مستيد و منگ؟
يا به تظاهر تزوير مي كنيد؟
از شب هنوز مانده دو دانگي
گر تائبيد و پاك و مسلمان نماز را از چاوشان نيامده بانگي!
--------
هر گاو گند چاله دهاني اتشفشان روشن خشمي شد:
" اين گول بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مطلبد!"
---توفان خنده.....
خورشيد را گذاشته
مي خواهد
با اتكا به ساعت شماطه دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد كند
كه شب
از نيمه نيز بر نگذشته !"
---توفان خنده....
--------------------
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چيزي نظير آتش در جانم پيچيد.
سرتا سر وجود مرا
گويي
چيزي به هم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد
جوشيد از دو چشمم .
از تلخي تمامي درياها
در اشك ناتواني خويش ساغري زدم....
...
...
...
اي كاش مي توانستم
يك لحظه اي كاش مي توانستم
بر شانه هاي خود بنشانم
اين خلق بي شمار را
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش يبينند كه خورشيدشان كجاست
و باورم كنند
پی نوشت 1 : تا حماقت در اکثریت است ، به راحتی می توان فریفت ، حتی با شوی تلویزونی و پایین آوردن شخص دیکتاتور از تیررس
پی نوشت 2 : حماقت در اکثریت بر فریب اسهال طلبی در حفظ نظام مقدس با آرمان های امام راحل تحت ولایت آقا ، مبارک است انشالله
پی نوشت 3 : چون تو می خواهی فقط به خاط تو، به خاطر فرزند دشمنش شاید ، « خفه می شوم» ، نمی نویسم با این برچسب تا مدتی ( هی عمو! این عصر یائسگی ست و ما را عرق سگی عشق است و نورون های که به گا می روند، به سلامتی)
No comments:
Post a Comment