جامه داران
بچه تر که بودم ، داستانهای هری پاتر رو خیلی دوست داشتم .
پروفسور دامبلدور ( که بعدها جی کی رولینگ اعلام کرد به این خاطر زن نداره که همجنسگراس ! ) قدجی داشت به اسم قدح اندیشه !
ایشون به هری می گفتن که هر وقت احساس کردن مغرت پر از افکار و خاطرات مختلفه اونا رو بریز این تو .
مزیت این کار دو تاس : یکی این که ذهن آروم می شه ، و دوم این که خاطرات مهم فرّار ذخیره میشن برای بازبینی .
ای کاش منم یکی از اون قدح ها داشتم ،
و از اون مهمتر ؛
.
.
.
ای کاش چیزی داشتم که بریزم اون تو !ه
تموز
من حجمی هستم از هوا
همچنین حکایتی
که آخرین بازمانده از نسل آدمها
تعریف میکند
من
سالها پیش
در گوشهای از کهکشان راه شیری
در سیارهای عجیب
روی زمینی سفت و نازا
گم شدم
زندهگی خودم را دارم
و تو
با دو گام آنورتر
زندهگی خودت را.
این سیارهای که در آن هستم
بدون هوا زاده شده
و توی خلاء
فریادم
تا پای حنجرهام نخواهد رسید.
هر روز عصر
وقت غروب
سیگاری میگیرانم
و طرح لبانام را بهاش
هدیه میدهم.
این سیاره
هوا
ندارد
گرچه مرده نیست
اما نفس نمیکشد
- تکه ای بود از شعر بلند «این سیاره هوا ندارد.»
انگاری یادم رفته کی هستم . کجای این دنیاهستم.
میخوام خودمو پیدا کنم.
No comments:
Post a Comment