Wednesday, January 27, 2010

سه شنبه 6 بهمن 1388



اریزر هد

قصه ای که سرش دراز بود
صحنه اول:

برنامه نود دیشب را دیدید؟ تبریزی ها معتقدند در رای گیری تقلب شده. پر طرفدارترین تیم ایران تراکتورسازی تبریز است که سی میلیون طرفدار دارد! ما خودمان فقط هشت تا اس ام اس فرستادیم و گزینه 3 را انتخاب کردیم. من، خودم، خواهرم، برادرم، پدرم، مادرم، و خودم! مگه میشه پرسپولیس اول بشه؟ حتماً تقلب شده.

صحنه دوم:

تظاهرات می شود. عده ی زیادی کتک می خورند. عده ای کشته می شوند. عده ای زندانی و شکنجه می شوند. کار کی بود؟ حزب الله لبنان! چون ایرانی ها هر چه باشد باز ایرانی هستند… با هم وطن خودشان از این کارها نمی کنند.

صحنه سوم:

باور کنید انقلاب اسلامی سال 57 هم با برنامه ریزی انگلیس بوده. اسنادش هم جدیداً رو شده! اصلاً همه چیز زیر سر انگلیس هاست. انگلیس؟ کی گفت انگلیس؟ انقلاب سال 57 زیر سر فرانسوی ها بوده. مگر ندیدید که امام را فقط فرانسه راه دادند؟ همین الان ببینید که همه جا پر از جنس های فرانسوی است؟ صنعت خودروسازی ما را ببینید که پر است از ماشین های از رده خارج فرانسوی؟ صنعت نفت ما را ببینید که همه ی قراردادهایش با شرکت های فرانسوی است؟ فرانسه؟ کی گفت فرانسه؟ انقلاب سال 57 کار اسرائیل بوده…

صحنه چهارم:

دقت کرده اید که وقتی از پدرها و مادرهایمان می پرسیم 12 فروردین سال 58 چه کار کرده اند، همگی بلا استثنا می گویند که به جمهوری اسلامی رای «نه» داده اند؟! اینجا یک سوال پیش می آید و آن هم اینکه پس 98 درصد بله را چه کسی داخل صندوق ها انداخت؟

بایوت

چاق و لاغر

سلام

این روزها خیلی خیلی بیشتر از گذشته دلم برای بچگیهام تنگ میشه و خیلی بیشتر از همیشه خودمو توی رویاهای شیرین بچگی غرق میکنم و اصلا آرزو می کنم کاش زمان همونجا متوقف بشه و من دیگه برنگردم به زمان حال!

امروز هم می خوام با هم یه سفر بریم به دوران شیرین کودکی . پس با من همراه بشید .

مجموعه «چاق و لاغر» داستان دو كارآگاه عروسكی كه به خیال خودشان مدام دنبال خراب كاری بودند ولی همیشه خودشان ضایع می‌شدند و هیچ كاری نمی‌توانستند از پیش ببرند.

● اصلا داستان چاق و لاغر چی بود؟

موقع پخش چاق و لاغر، ما بچه بودیم. اگر بخواهیم از اول اول ماجرا را شروع كنیم باید بگوییم كه چاق و لاغر دو تا كارآگاه آبله و به قول خودشان «كله پوك» بودند كه یك آقابالاسر داشتند به اسم رئیس بزرگ.
این رئیس بزرگ مدام به آنها ماموریت‌های خفن می‌داد كه یك جورهایی برای بچه‌ها مشكل ایجاد كنند. مثلا بروند جایی را به هم بزنند و شر درست كنند ولی از بس چلاق و دست و پا چلفتی بودند، همیشه به مشكل برمی‌خوردند و نمی‌توانستند كاری از پیش ببرند.
بعد رئیس بزرگ آنها را توبیخ و تنبیه و اخراج می‌كرد. لاغره با همه حماقتش رئیس دوم یا به قول خودشان «رئیس كوچیك» بود و چاقه ازش حساب می‌برد. هروقت هم به مشكل برمی‌خورد، چاقه می‌شد كتك خور؛ آن وقت لاغره هم همه دق دلی اش از رئیس بزرگ را سر او خالی می‌كرد.
كم‌كم كار به جایی رسید كه رئیس بزرگ رسما آنها را انداخت بیرون. برای همین در سری بعد، آنها مجبور شدند برای خودشان یك دفتر كارآگاهی خصوصی تاسیس كنند. پیشنهادهایی كه بهشان می‌شد، خیلی دندان‌گیر نبود. ولی خب مجبور بودند قبول كنند كه روزگارشان بگذرد. با این حال از پس همان پیش نهادها هم برنمی‌آمدند، اما همین شكست‌ها آنها را پیش ما مثبت و محبوب می‌كرد.

● نوستالژی جذاب، نوستالژی دوست داشتنی

بخشی از جذابیت كار تكیه كلام‌هایی مثل همین «كله پوك» بود كه بین چاق و لاغره رد و بدل می‌شد. بخش دیگرش هم به صدای چاق و لاغر بر می‌گشت و آن لحن خاصشان. از همین سری سوم و زنده شدن عروسك‌ها است كه پای دوبله هم می‌آید وسط.
لحن صحبت عروسك‌ها یادتان هست؟ صدای گرفته لاغر را با آن «های» آخرش !
یكی از عوامل موفقیت كار این بود كه برای شوخی‌های مجموعه از شوخی‌های كمدی‌های موفق استفاده می‌شد و در بعضی جاها هم با ژانرهای جدی شوخی می‌كردند.
یك موردش این بود كه مثلا چاق و لاغر در سری آخرشان در دفتر كارآگاهی شان میز كاری داشتند كه هم میز كار بود و هم اجاق گاز و آشپزخانه. مثلا چاقه برای ناهار ظهر مشغول پختن سیب زمینی جوشانده بود كه یكهو سر و كله یك مشتری پیدا می‌شد. آن وقت لاغره با مشت می‌كوبید توی كله‌اش و می‌گفت: «زود باش جمعش كن، مشتری اومد كله پوك،‌های»!

● نقش پررنگ جلوه‌های مثلا ویژه

یكی از چیزهای بامزه این مجموعه، ژیان عالیجنابان چاق و لاغر بود. ژیانی كه البته با همه ژیان‌های دیگر فرق داشت. غیر از گل منگلی بودنش، كه از همه ژیان‌های دیگر مستثنایش می‌كرد، یك ویژگی دیگر هم داشت. آن هم این كه هوشمند بود و خیلی وقت‌ها خود به خود حركت می‌كرد. ولی نكته جالبش این بود كه این ویژگی درست در جهت عكس چیزی كه این دو تا كارآگاه دست و پا چلفتی می‌خواستند، عمل می‌كرد و به جای این كه به دردشان بخورد برایشان دردسرساز می‌شد.
كلا در سینما و مخصوصا در كمدی‌های سینمایی كمدی‌های دو نفره ویژگی‌های خیلی خاصی دارند و برای همین هم خیلی بهتر مورد توجه قرار می‌گیرند
اما راز بزرگ کودکی ما حرکت این ماشین بود که می خوام پرده ازش بردارم : «جایی را كه پدال‌ها بود سوراخ كرده بودند. وقت‌هایی كه قرار بود ماشین بدون راننده حركت كند، یكی آنجا كف ماشین می‌خوابید و با دست پدال‌ها را فشار می‌داد. ولی در بقیه نماها بالاخره یكی می‌نشست پشت فرمان.»
می‌گویم «راز بزرگ كودكی» و رویش تاكید می‌كنم. چون ممكن است این موضوع الان برایمان ساده و پیش پا افتاده باشد، ولی زمان خودش واقعا مجبورمان می‌كرد كلی فسفر بسوزاندیم و حدس بزنیم این ژیان استثنایی چه طور بدون راننده راه می‌رود؟!
از جلوه‌های ویژه دیگر اگر بشود همچین اسمی ‌رویش گذاشت كار دستگاه ارتباطی كارآگاهان با رئیس بزرگ بود. هر وقت لازم می‌شد این دستگاه مثل تونل زمان عمل می‌كرد و بعد از این كه كلی چراغ‌هاش روشن و خاموش شدند و یك عالم سر و صدا و دود و بخار ازش آمد بیرون، سر و كله رئیس بزرگ از تویش پیدا می‌شد.
سازندگان این برنامه غیر از لباس‌ها و ماسك‌های اصلی، دوتا عروسك تمام قد هم از آنها ساخته بودند برای وقتی كه لو می‌رفتند و شكست می‌خوردند و طرف مقابل هم با یك اردنگی از جایی كه بودند پرتشان می‌كرد بیرون یا از یك ساختمان بلند چند طبقه می‌انداختشان پایین. این جور صحنه‌ها هم جزء صحنه‌های تكرارشونده كار بود كه می‌دانستیم بالاخره اتفاق می‌افتد، ولی باز هم دوست داشتیم بدانیم این كارآگاهان زبل چطوری دستشان رو می‌شود و شكست می‌خورند.

● جذابیت كمدی‌های دونفره

كلا در سینما و مخصوصا در كمدی‌های سینمایی، كمدی‌های دو نفره ویژگی‌های خیلی خاصی دارند و برای همین هم خیلی بهتر مورد توجه قرار می‌گیرند. نمونه‌هایش هم خیلی زیاد است. ولی یك ویژگی تكنیكی و كارگردانی این جور كارها شاید این باشد كه چون كار دو نفره گفتگو محور است، كارگردانی و تصویربرداری‌اش هم راحت‌تر است و تولید ساده‌تری دارد. بر عكس، تك نفره‌ها تصویری‌تر است و تولیدش هم سخت تر است.
دیگر این كه ما ایرانی جماعت كلا با دیالوگ و گفتگو خیلی بهتر و راحت‌تر ارتباط برقرار می‌كنیم.

● چرا دیگر از این‌جور برنامه‌ها خبری نیست؟

چی شد كه برنامه كم خرج و به یاد ماندنی مثل «چاق و لاغر» ادامه پیدا نكرد و تمام شد؟

همه كارهای به یادماندنی مال دهه۶۰ است. ولی حالا كه نگاه می‌كنیم می‌بینیم كه انگار دهه ۷۰ ، دهه از بین رفتن برنامه كودك‌های خوب و به یادماندنی بود. از هیچ كدام از شخصیت‌های به یادماندنی بچه‌ها مثل مدرسه موش‌ها، قورباغه سبز و بقیه در این دهه هیچ خبری نیست. دهه ۸۰ كه هیچی!

سال شمار برنامه چاق و لاغر

سال 65:دو عروسك به نام هاي چاق و لاغر از طرف رئيس بزرگ (كه ديده نمي شود) مأموريت داشتند برنامه هاي جشن را به هم بزنند. چاق و لاغر آن قدر دست و پا چلفتي و بي عرضه بودند كه هيچ وقت موفق به انجام دستورات رئيس بزرگ نمي شدند و هميشه او را عصباني مي كردند. (طراحي و ساخت عروسك ها: كامبيز صميمي مفخم، عروسك گردان ها و گويندگان: حسن پورشيرازي و حسن زارع، نويسنده: بيژن بيرنگ، كارگردان تلويزيوني: مسعود رسام)

سال 66: دوباره سر و كلة چاق و لاغر در برنامة عيدانه (ويژة نوروز كه قسمت هايي مثل هاچين و واچين و دانيا داشت) پيدا شد. آن ها باز از طرف رئيس بزرگ براي خرابكاري مأمور مي شدند و طبق معمول نمي توانستند از پس خرابكاري ها بربيايند و همين نتوانستن شان كلي ماجراها را خنده دار و هيجان انگيزتر مي كرد. (تهيه كننده: علي اصغر آزادان با همكاري بيرنگ و رسام، نويسنده: بيژن بيرنگ، كارگردان تلويزيوني: مسعود رسام، كارگردان هنري: كامبيز صميمي مفخم، عروسك گردان: حسن پورشيرازي و مهدي وثوق)

سال 67:ماجراهاي چاق و لاغر همچنان ادامه داشت، اين بار در برنامة ميلاد فجر . داستان ها همان خرابكاري ها بود و كلافگي رئيس بزرگ. (كارگردان هنري: حسن زارع، تهيه كننده: علي اصغر آزادان)

سال 68:از اين جا همه چيز شروع مي شود. چاق و لاغر و رئيس بزرگ، همان چيزي مي شود كه تو ذهن همه مان است. عروسك هاي زنده اي كه راه مي روند. قرار مي شود قصه ها پخته تر و پرمايه تر شود. اين جا رئيس بزرگ (آهي) تصميم مي گيرد از شر دو مأمور خنگ خود خلاص شود و با نقشه هايش چاق و لاغر را از بين ببرد. قرقي (ژيان بدون راننده)، دفتر كارآگاهي و دزدگير ويژه همگي در اين قسمت وارد كار شدند. (كارگردان چاق و لاغر: امير قهرايي، تهيه كنندة كل جنگ: آزادان، بيرنگ، رسام)

سال 69: چاق و لاغر و مأمور سوم: سر و كلة X625 پيدا مي شود. روباتي كه جاي چاق و لاغر اخراج شده، مأمور خرابكاري هاي جديد مي شود. او از طرف رئيس بزرگ بزرگ و از خارجه آمده است. وظيفه اش اين است كه سعيد (شيخ زاد) نوجوان نابغه و مخترع بومرنگ را بدزدندو از طريق رئيس بزرگ، او را به خارج از كشور پيش رئيس بزرگ بزرگ بفرستد. چاق و لاغر جوگير مي شوند و مي خواهند سعيد را زودتر از X625 بدزدند تا پيش رئيس بزرگ، خودشيريني كنند. X625 (براساس مشخصات دريافتي) چاق (اسدالله يكتا) را اشتباهي به جاي سعيد مي دزدد، و آن را تحويل رئيس بزرگ (حسين محب اهري) مي دهد. همين اتفاقات، تمام ماجراهاي چاق و لاغر را دست و پا مي كند.

******
درس زندگی بیاموزیم این پست :

ویلیام شکسپر می گوید :

یا به اندازه آرزوهایتان تلاش کنید یا به اندازه تلاشتان آرزو کنید
تیرداد

زندگی عسق مرگ

شبی تنها

مست از نوای سنتور

و گرم از شعله ی سوزاننده ی کوره ی خودخوری ام

حیران و سرگردان چشمان بی فروغ و مات زل زده بر دیوار سرد و بی روح زمان

نشسته بر نوک پیکان عقربه های ساعتی که اولین لحظه های روزی نو را به نشانه رفته است

و خسته از نوای بینوای هستی

چشم انتظار صبحی نو که خنجر به دل یخ زده از تاراج زمستانی سرد زده و خونابه های پخش شده بر عالم هستی رسیدن روزی دیگر را فریاد میزنند

و هی تکرار و هی تکرار روز مرگی های شکننده

به امید واهی رسیدن به روزی که نه دیروز است و نه فردا !


هرزه بافی های روزمره

بعد کنفرانسی که چند روز روش کار کردم استاد اخم کرده وعبوس توضیحاتی درباره اتنومتدولوژی میدهد کلاس تعطیل می شود با استاد به سمت اتاقش میرویم بعد از صغری کبری گفتن های به اصطلاح علمی که شما ان را با زیرنویس های پنهان که هردو میدانیم چیست و به روی هم نمیاوریم بخوانید ......منتظر هم هستیم که یکی از این فضای گه به اصطلاح فرا جنسی حرف اخر را اول بزند که لعنتی در به صدا در میاید........

چند روز بعد در فضای به اصطلاح اکادمیک دانشکده ای دیگر /کسی دیگر

موهایت مثل موهای ویتگنشتاین شده او که این حرف ها را اغاز کرده با شوخی هایی که در عین همو فوبیک بودن میل شدید همویی در خود دارد نگاهش با این حاشیه روی های جنسی کلیشه ای وبد وبیراه های عرفی /این نوع از فوبیا که فشارم را می برد روی مقابله به مثل سیاست هویتی....ناگهان گویی کیرش همین حالا هست که از زیر این لباس به اصطلاح جنتلمنانه مرد شرقی فرهیخته خودسانسور شلوارش را جر می دهد ...به بد وبیراه گفتن هایی از این دست که این مسایل چیست و بیماری و انحراف و کمبود و.....ادامه میدهد و این گویی روشی از مخ زنی مبتذل جنسی این جماعت فوبیک که .......عصبانیم

چند وقت بعد کتابخانه

از کتابخانه بیرون میایم دیگر نه حوصله ژویسانس مازاد را دارم نه اخلاق عدالت محور لیبرالی وتفاوتش با اخلاق مراقبتی و.......حوصله کافه نشستن با دوستان را هم ندارم واز دوتایی های عاشقانه و قراردادی و این ها هم که خیلی وقت حالم بد میشود ......

اصلا حوصله رفقا رو ندارم س زنگ میزند با هم قرار میگذریم س اصلا نه چپ میداند چیست نه راست نه مبارزه مطالبه ادبیات و رمان بوردیو مارکس و تئاتر ....هر چند هفته یا او زنگ می زند یا من یا او گاهی جواب نمی دهد یا من....

یک راست می رویم خانه س اما تن بازی را خوب می فهمد و رابطه ازاد وشعور جنسی ....بهش میگویم تو اصلا فالوس محور نیستی میگوید چی چی ...میگویم هیچی ولش کن سیگاری روشن کن....

ما گویی دو لزبین مذکریم وقتی می خوابیم گویی در میدان رزمیم رمزگشایی میکنم تمام لحظات را ....سیاست تن معطوف به عمل جنسی تناسل محور را به تخمش هم حساب نمیکند

سایش لیسش این دوتن درهم را دوست دارم

نوستالوژی روزهای با س که فقط ختم به یک چیز بود بی رودربایستی .....بدون صغری کبری امر اجتماعی جنسی و گند گوزی های یک جماعت بیمار حالم را به شدت مانیک میکند

کشف تنم به مثابه ساختار واژگون شده وخلاف جریان سیاست تنانه هتروسکشوالیته کیر محور را مدیون تن

س ....هستم او به نظرم پیشگام فوکو باتلر استاد زپرتی سطر اول دانشجوی فوکولی خودسانسور وهزاران تن پر ادا که بحث تشخص و تمایز بوردیو در باره شان صدق میکند هست.... ماهاست که تلفن من خاموش است و س را ندیدم دلتنگش هم نمی شوم اما هربار که انسان کیر محوری را می بینم یا با کسی...... مانیک به یادش می افتم ...زنده باد س پیشگامی که بیشتر از خیلی از متن ها وتن ها بسیاری از کلیشه ها را برایم شکاند

عصیان


گاهی وقتا یه سوال ساده مغز آدمو واسه ساعت ها یا شاید ماه ها درگیر میکنه!
راستش به نظرم پاسخ به همین سوالاس که باعث رشد تفکرات آدم میشه!
سوالایی که با "چرا و اگه" شروع میشن!
به قول رامین اگه یکی یهو زد زیر گوشت تو در مقابل چیکار میکنی؟!
یا وقتی میگیم فلان چیز نیستیم،حالا چی هستیم؟!
یه به قول حمید چرا ما به خودمون میگیم گی؟!

اگه ما همجنسگرا هستیم،معیار تعریف هویتمون چیه؟! و هزاران سوال مانند اینا...!

شاید توو نگاه اول زیادی ساده و مسخره به نظر بیان،اما موقع جواب دادن هنگ میکنی! یا مثل امتحان حمید باید ساعت ها به خودت جواب بدی و ورق ها در موردش بنویسی...
چرا؟چگونه؟چطوری؟...
بهتره قبل اینکه کسی از ما بپرسه،خودمون از خودمون سوال کنیم وجوابشم بگیریم...
توو وجود همه ی ما ها خصلت های خوب و بدی هستش که رو روابطمون و توقعاتمون تاثیر میزارن...
چه خوبه اگه ادعای دوستی میکنیم،کمی اعتماد خرج کنیمو همو خوب بشناسیم.روحیات همو درک کنیم و مهمتر از همه شرایط همو..من متاسفم از اینکه گاهی خودم هم به نظر خودم عمل نمیکنم!
اگه شناخت باشه،وقتی حمید باید 9/10شب خونه باشه،دوستش ناراحت نمیشه و نمیگن امله!
وقتی شناخت باشه،وقتی بهترین دوستت یه سیلی بهت میزنه،بر نمیگردی یکی هم تو بزنی!چون میدونی دوستت داره..
وقتی شناخت باشه،دیگه یه دوست خیابونی نیستی...
و اگه شناخت بود....من الان پیش خدای رویاهام بودم....
همه ی اینا خودشون سوال هستن!چرا شناخت؟چرا رابطه؟!!!
چه فایده که ما حتی از گفتن اسم خودمونم هراسونیم...



پسر

چراغ: شهردار مسکو می‌گوید رژه‌ی همجنسگرایان «شیطانی» است


رضا: تیتر پیشنهادی من برای این خبر « علارغم تهدیدهای شدید مقامات دولتی همجنس گرایان روس رژه ی سالیانه خود را برگزار می کنند »


یک سبد آرزوی کال

من با تمام سادگی و کم توقعی بی مهری از نگاه تو باور نداشتم

یا آسمان قلب تو از عشق دور شد یا من برای بال شدن پر نداشتم

من بر فراز قله شب ایستاده ام یک آسمان ترانه در احساس من گم است

با این همه برای پریدن در این فضا جز عشق تو بهانه دیگر نداشتم


No comments: