Tuesday, February 2, 2010

سه شنبه 13 بهمن 1388


تنهایی


همجنسگرایی

چرا انقدر درک مقوله ی همجنسگرایی کار سختیه؟

چرا یه کم مردم فکر نمیکنن؟؟؟؟

چرا مردم ما منطقی نیستن و همه ش چسبیدن به فرهنگهای مسخره ی قدیمی که به جز ضرر هیچی برای ما نداره؟؟؟

آخه چقدر بی فکری؟؟؟؟؟

چقدر بی منطقی؟؟؟؟؟؟

خدایا کی میشه مردم ما یه کم منطقی فکر کنن و آداب و رسوم بیخود و الکی رو بذارن کنار؟؟؟؟؟

رنگین کمان - یک لزبین





عصیان

شرط عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن ... یا زجانان یا زجان، باید که دل برداشتن...

میاد بارون احساس از ابر تیکه تیکه

که سقف نازک دل دوباره کرده چیکه
آهای ای هم اتاقی بیار شمع و چراغی
که شاید روی عشق و ببینم اتفاقی
ببین خورشید چشمام اسیر این چراغه
تموم خواسته ی من همین یک اتفاقه...

خب!؟ کاش میدونستم از کدوم دل میگی و از کدوم عشق...ه.ه.ه...
هی...؟هربار که چراغ پروفایلتو میبینم، دلم میلرزه، پاهام بی جون میشن و گوشام نا شنوا!
دلم میخواد اونقدر بشینم تا خاموش بشه...
وقتی مسجای دوستاتو میبینم از حسادت بهشون میخوام منفجر بشم...خوش به حالشون... :(
روزا میان و میرن و منتظر هیچ کس نمیمونن...
چیزی به ذهنم نمیرسه که نگفته باشم!
چه فایده به قول تو آب توو هاون کوبیدنه...
من از تو جز تو چیزی نخواستم و نمیخوام ولی همونم ازم دریغ میکنی!
هه...هیچوقت فکر نمیکردم که اینطور بشه! از زنگ و sms و نوازش دستات، برسم به اینکه حتی دیدنت از پشت پنجره ی مجازی هم امکان پذیر نباشه!
تا یه قدمیت میرسم اما بهت نمیرسم...شایدم نمیخوام برسم تا تو راحت و آسوده بمونی...هر شب که میخوام بخوابم، دلم میخواد معجزه ای بشه و شماره ی تو توو گوشیم زنگ بخوره!

ماهان


در آستانه ی بیست و پنج سالگی ام

زمان منتظر نمی ماند و من در یک کافی نت نشسته ام که صاحبش عوض شده. قبلی، مرد خوبی بود، - خیلی خیلی قابل اعتماد -. مثل آن عوضی هایی نبود که می نشینند و تمام کارهایی که آدم می کند را مونیتور می کنند، خواه برای تفریح یا رذالت، (فرقی هم مگر دارد؟)، چرا کمی فرق دارد.
امروز کمی عجیب بود، از روزهایی بود که حس خاصی می گیرد آدم را ، صبح نفهمیدم چه ام بود. رفتم سراغ کیفم و کمدم. واقعن لازم بود.... نوشته هایم را جدا کردم، چیزهایی که کسی دلم نمی خواست بخواندش و حتی خودم! چیز خاصی نبود. دلتنگی هایم بود، ارزش ادبی چندانی هم نداشت. شاید بیشتر از 3 سال همه را انبار کرده بودم و این آخرها جرات نداشتم نگاهشان بیندازم، جمع کردمشان. رفتم بیرون و همه شان را ریختم داخل سطل زبانه شهرداری.
***
بیرون که رفتم، داشت باد گرم می وزید. از آن بادهایی که یک دفعه در فصل زمستان از سمت جنوب غرب و جنوب می وزد - چه می شود که اینقدر گرم است اش مفصل است، اگر حوصله دارید، اینجا نوشته -. به این هوای گرم و خشک حساسیت تنفسی دارم. البته زیاد طول نمی کشد، از صبح شروع می شود و تا حدود شب و گاهی هم تا نیمه شب ادامه دارد و ناگهان در انتهای کار اش رطوبت هوا بالا می رود و دما بین 10 تا 15 درجه افت می کند. جهت باد هم می شود شمال شرق تا شمال غرب. کلاً پدیده جالبی است. پدیده های جوی در هر صورت جالب اند. امروز هم همینطور است. آسمان آبی پر رنگ است و یک ابر با لبه خیلی صاف در جهت غرب دیده می شود. وقتی می بینی که یک ابر این شکلی است معنی اش این است که آن بالا ها دارد باد خیلی شدیدی می وزد.

***
امروز، وارد یک سال دیگر از عمرم شدم. حس خوبی دارم. همین...
دوشنبه ی آبی، 12 بهمن 88

تموز

دارم می دوم. چند سالی هست که در حال دویدنم. تا به جایی برسم، که نمی دانم کجاست. که نمی دانم چه شکلی ست. که نمی دانم آیا اصلاً هست؟

و می دوم...

تا فقط در حال رفتن باشم.

رودخانه می رود. به باتلاق بریزد بهتر است، تا آبگیر بماند.

شاعرانه اش نکنم. فقط می دوم، چون دو تا پا دارم.

سخت می دوم. عرق می کنم. نفس نفس می زنم. الان است که دردِ سینه شروع شود. فحش بده به سیگارهایی که کشیده ای. به ایست، نَفَس ات جا بیاید. دوباره بدو! عقب نمانی!

و می دوم. خیلی هم تند. راستش را بخواهید، در این مدت اندک، خوب جلو افتاده ام. با این حال، خیلی عقب هستم. مسابقه ای ست که نمی دانم از کجا شروع شده.

حالا فقط باید دوید.

نیم بوسه


انسان ، خدا و مذهب (بخش اول)


تا کنون بسیار پیش آمده است که در همین وبلاگ یا در وبگاه های دیگری در باب خدا ، مذهب و انسان جمله ای بر زبان رانده ام که هیچگاه مورد پسند و پذیرش افراد قرار نگرفت و همواره از بنده درخواست ادله و مستندات برای گفته ام خواستند

آن جمله که ماحصل حدود هشت سال مطالعه و اندیشه در باب فقه ، عرفان ، فلسفه ، اساطیر و نهایتا ادیان بوده عبارت است از اینکه

خدا و دین دو مقوله جدا از هم هستند و نباید این دو موجود را تافته ای در هم و تنیده ای از جنس یکدیگر قلمداد کرد

اینکه گفتم این جمله نتیجه هشت سال موشکافی و تفکرات تنهاییم است ، قصدم آن نبود که از همین ابتدا راه را بر اذهان خواننده ببندم تا از شک در هر کدام از عبارات نوشته ام ، برحذر باشد ، بلکه صرفا از آن روی سخن از هشت سال راندم تا معلوم گردد که این نوشته ، متنی خلق الساعه نیست ، بنابراین به این متن و ادعاهایش نه به دیده وحی منزل که به چشم فلسفیدن انسانی ناقص بنگرید

از سوی دیگر ، هشداری نیز باید به خواننده بدهم و آن اینکه آنچه در ذیل پست هایی با عنوان کلی " انسان ، خدا و مذهب " در این وبگاه نوشته خواهد شد ، نه لزوما یارای رسیدن به نتیجه ای متقن را دارد و نه قصدش آن است که به نتیجه ای از پیش تعیین شده دست یابد که اولی وظیفه فقه و دومی تکلیف کلام است در حالیکه فلسفه صرفا وظیفه اندیشیدن دارد و لاغیر ؛ حال در این راه ممکن است به نتیجه ای دست یازد و یا اینکه حیرانی از پس حیرانی زاده شود

پس تنها کاری که در این متن و ادامه ی چنین نوشته هایی مطرح خواهم نمود صرفا سیر تفکر خویشتن خویشم در باب خدا و انسان و مذهب است که به قطع و یقین متأثر از افکار و آراء فلاسفه و متفکران حال و گذشته است

و تنها وظیفه ای که خواننده این سطور دارد ، آن است که صبر پیشه ساخته و گام به گام با نویسنده همراه شود ؛ از نویسنده انتظار معجره نداشته باشد که پاسخگوی سوالات ایشان شود ، چرا که من تا کنون آموخته ام ، اندیشمند موفق آن کسی است که برای سوالات خویش جواب یابد نه برای پرسش های دیگران ، پس تنها وظیفه ای هم که من تقبل می کنم تلاش برای یافتن پاسخ پرسش های خودم است

از سوی دیگر مسرورم از باب آنکه خوانندگان این متن ، به راحتی دسترسی به داستان زندگی بنده و حالات و روحیات شخصی ام دارند تا بدین ترتیب به وضوح دریابند که هر اندیشه ای بالاجبار متأثر از زندگی شخصی و وقابع و اتفاقات زمانه صاحب اندیشه است و امید دارم همین مورد سبب شود تا بیاموزیم مطلق نگری را از سرسرای دیدگاه هایمان براندازیم و بدانیم هر آدمی مجموعه ای از کاستی ها و کمالهاست

و اما اینکه چرا هیچگاه دوستان آن عبارت را بدون دلیل نپذیرفتند ، ایده ها و تئوری ها بسیار است که سرچشمه از روان ایشان و آموزه های جامعه شناختیشان دارد و متأسفانه گاهی از عدم تفکر آزادانه ایشان در باب مسائل ماوراء الطبیعه

کاش همواره این جمله کانت را به خاطر بسپاریم که فرمود : جرأت اندیشیدن داشته باش

مقدمات مورد نیاز

از نظر بنده اسطوره و دین یکی از بزرگترین ابداعات بشری بوده و اگر اغراق نکنم ، بزرگترین اختراع بشری است

جهت آغاز تفکر در باب مسائل مربوط به این ابداع بشریت ، ابتدا بایستی مقدماتی نوشته شود و متدولوژی بحث کاملا روشن گردد

مقدماتی که به نظر می آید بایستی ذکر گردند در ادامه خواهد آمد و اگر بعدها در سیر مباحث نیازی به مقدمه ای دیگر شد ، ذکر خواهد گردید

مقدمه اول : تئوریهای پیدایش دین

تا آنجائی که من در نوشته ها دیده ام تئوریهای متفاوتی در باب پیدایش دین عرضه گردیده و در تقسیم بندی های کلی می توان آنها را به تئوریهای جامعه شناختی ، روان شناسی و نهایتا ادیان پیوند زد ، جهت عدم اطاله کلام ، در پیچ و تاب تقسیم بندیهای علمی وارد نمی شوم و صرفا تقسیم بندی ها را از دیدگاه خودم شماره بندی می کنم تا فقط اطاعاتی برای خواننده فرهم شود :

تئوری اول ) فطرت بشر

این دلیل که توسط اندیشمندان ادیان عرضه می گردد و تقریبا (تقریبی نزدیک به صد در صد) در تمامی ادیان (از ادیان سامی گرفته تا ادیان ایرانی و ادیان قدیم بین النهرین و ادیان اولیه به جز ادیان بودایی و کنفوسیوسی) اثری از آن مبینیم ، بعد از کلی مقدمه چینی نهایتا می رسد به آنجائی که بشر فطرتا خداجو و حق طلب است

با بیان این نتیجه چندین اتفاق می افتد که از این قرارند :

- خدا با ودیعه نهادن نیرویی مرموز در درون خلایق آنها را به سوی خویش می خواند (عبارات بسیاری در متون مقدس ادیان و مذاهب مشاهده می شود که این تئوری را تقویت می کنند و بنده فقط به دلیل اینکه زمانی در این وبگاه کسی از من در آن باب سوالی پرسیده به آن می پردازم ؛ حدیث کنز مخفی از این دست عبارات است که در عرفان اسلامی راه یافته و عرفا ومتصوفه چنان آن را با احترم یاد می کنند که هر کس برای بار نخست آن را بشنود وهم بر او مستولی می شود که گویا سری از اسرار الوهیت را فهمیده و این حدیث بیانی نیست جز از عبارات دین یهود که در پاسخ به سوال داوود نبی در باب خلقت جهان یهوه او را پاسخ می دهد : کنت کنزا مخفیا فأحببت أن آعرف فخلقت الخلق لکی أعرف = من گنجی پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم پس خلایق را آفریدم تا مرا بشناسند)

- آدمیان با شنیدن اینکه " انسان فطرتا خداجوست " به طرزی ناخودآگاه قدرت تفکر از خویش می ستانند

و راهی می شوند به سوی اینکه بگویند

در آلاء فکر کردن شرط راه است

ولی در ذات حق محض گناه است

اینکه چگونه انسان مذهبی ، در پی این جمله ، تفکر در باب دین و خدا را معصیتی نابخشودنی و از راهکارهای نیروی شر طبیعت برای گمراهی اش می پندارد چندان هم پیچیده نیست ، چرا که انسان مذهبی آموخته است که خدا یعنی همان که دین معرفی می کند و دین یعنی همان که خدایی شخص وار از آسمانها فرستاده و در پی این سیر فکری ، بی هیچ دلیل منطقی قدیم بودن دین را بر حسب قدیم بودن ذات خدا می پذیرد و معتقد می شود به حقانیت اعتقادش که نامش را دین نهاده .

تئوری دوم ) ترس بشر از طبیعت ناشناخته

این دلیل اکثرا توسط سیاحان قرون گذشته که راهی ممالک و سرزمین های دور می شدند و با اقوام بدوی و ابتدائی مواجه می گشتند ، اظهار گردید

این افراد متوجه شدند که در پی عجز بشر بدوی در مقابل نیرویی که برایش ناشناخته است ، سر تعظیم در برابر آن نیرو فرود می آورد

به عنوان مثال هنگامی که صاعقه ای آسمانی ، حاصل زحمات چندین ماهه اش را نابود می کند ، معتقد به نیرویی به نام خدای صاعقه گشت که برایش قربانی داد تا از شرش یا بهتر بگویم از خشمش در امان باشد

و به همین نحو برای هر موردی که در زندگیش پیشآمد کرد ، خدایی زاده شد ، چنانکه از میان اساطیر ملل قدیم ، تقریبا اساطیر یونان و بابل که تقریبا کامل حفظ شده اند ، صحت این تئوری را تأیید کردند

بدیهی است در پی زاده شدن خدایی ، بایستی سیستمی نیز می بود تا درخواست های آن خدا را برای خلایق قابل فهم تر می کرد و در این بین طی فرآیندهای پیچیده ، روحانیون ظهور کردند و دین زاده شد

تئوری سوم ) آرزوی دیدن عزیزان از دست رفته در عین اینکه از روح نا آرام ایشان در واهمه بودند

این ایده و تئوری بیان می دارد که بشر بدوی که شاهد مرگ بستگان خویش می بوده است ، همواره آرزوی دیدن دوباره ایشان را در سر می پرورانده و چون شاهد پوسیدن جسم فرد مرده میشده و به عبارت دیگر شاهد نابودی و فنای عزیزش میشده ، مفهومی به نام روح را آفرید تا معتقد شود به اینکه بستگانش نابود نشده اند بلکه از حالتی به حالتی دیگر و بعدها از دنیایی به دنیای دیگر رخت بربسته اند

بنابراین در طی این فرآیند ذهنی ، ارواحی زاده شدند که به ناچار در میان زندگان می زیستند

در میان برخی اقوام بدوی ، اتفاقاتی که در زندگی روزانه شان می افتاد منسوب به این ارواح سرگردان کردند ، و کم کم ترس از روح مرده فزونی یافت ؛ به طوریکه گاهی مرده را از پنجره خانه بیرون می بردند و بعد از چند دور چرخاندن دور خانه در محلی بسیار دور او را دفن می کردند تا راه خانه را نیافته و موجب آزار زندگان نشود

حتی گاهی خانه فعلی را رها کرده و به سرزمینی دیگر کوچ می کرده اند

برخی حتی معتقدند ، قرار دادن اسباب و لوازم شخصی و غذا و مشروبات در گور مردگان صرفا بابت این بوده که جلوی برگشتن مرده به خانه را بگیرند و بعدها بود که این قرار دادن لوازم ، برای همراهی مرده در جهان دیگر تفسیر شد

اندک اندک در طی فرآیند ذهنی بشر ، بهترین راه برای رهایی از شر مردگان این بود که آنها را به جهانی دیگر راهی کنند که این جهان در ادیان مختلف نام های گوناگونی گرفت ؛ مثلا در دین اسلام آن را برزخ نام گذاشتند که البته این نامگذاری ابداع اسلام نبود بلکه نشأت گرفته از اساطیر محلی جزیرۀالعرب بود که خود این اساطیر نیز در کنش و واکنش ادیان سامی و غیرسامی تحولات فراوانی یافته بود

تئوری چهارم ) پدر اولیه و کشته شدن او توسط فرزندان (توتم و تابو)

این تئوری توسط فروید ارائه شد و هرچند نقدها و ایرادات بسیاری از جانب منتقدان دین بر آن وارد شده و شهرت تئوریهای قبلی را نیز ندارد ولی صرفا جهت آشنایی مختصرا بیان می شود

فروید معتقد است که بشر بدوی در طی زندگی قبیلگی خویش ، بر علیه رهبر قبیله که اصولا همان پدر بود ، شورید (که برای دلیل این شورش ، سایق های عشق و مرگ را پیش می کشد) و نهایتا پس از کشتن پدر اولیه مادر خویش را تصاحب کرد ، بعد از این اقدام پشیمانی بر روان او غلبه کرد وچیزی که ما آن را عذاب وجدان می نامیم سبب شد کردارها و خطوط قرمز اخلاقی زاده شده و اعمالی از جمله قتل و زنای با محارم منفور تلقی شود و بشر اولیه از سوی دیگر برای رهایی از عذاب وجدان ، پدر اولیه را به آسمان ها برد و او را به عنوان خدا پرستید

پسر

بیست و دو بهمن باز هم دست در دست

22bahman


یادداشت های من برای او

سلام دوستان عزیز

اول : تشکر میکنم از همه دوستایی که تو نظرسنجی رابطه دو پسر شرکت کردن ، تصمیم داشتم یه پست بنویسم و نظرات رو جمع بندی کنم اما دلم نیومد . دوست دارم همینطور بمونه چون نظر هرکسی محترمه و هرکسی با خوندن نظر دوستان از این پست یه نتیجه ای میگیره .

دوم : تشکری خیلی خیلی ویژه دارم از همه دوستای گلم که اولین سالگرد عشق من و هرمزد گلم رو تبریک گفتن ، با نوشتن پست ، گذاشتن نظر ، زنگ و sms و ... برای همتون آرزوی بهترین ها رو دارم .

سوم : فردا 14 بهمن اولین سالگرد آشنایی دو دوست خوبمه ، تبریک میگم به حسین و امیر عزیز و امیدوارم همیشه و همیشه کنار هم باشن ، شاد و خرم و سلامت .

چهارم : خیلی خوشحالم از اینکه تعداد زوج های وبلاگی زیاد شده ، یادمه اولین روزهایی که من وارد دنیای ویلاگی شده بودم کمتر زوجی بود ولی الان خیلی ها با هم هستن

حاج پسر و هرمزد قلب

امیر و حسین از خود راضی

مهرشاد و امیر مژه

علیرضا و عشقش چشمک

یوسف و حسین لبخند

و چند تا دوست دیگه ...

احساس میکنیم اتفاقات خوبی افتاده و به سمت و سوی خوبی داریم میریم ، به امید روزی که هیچ کسی تنها نباشه و همه از شادی بنویسن و نه از غم جدایی قهر

پنجم : راجع به پست آخرم که با استقبال بینظیری مواجه شد خجالت باید خدمتتون عرض کنم که جرقه نوشتن این پست رو هرمزد گلم تو ذهنم زد و من هم دست به کیبورد شدم و میخوام هر از گاهی بنویسم .

ششم : دیشب رفتیم برای شله زرد نذری من وسایل خریدیم بعدش رفتیم تونل توحید رو دیدیم ، مردم اینقدر دنبال تفریح بودن که اومده بودن سیزده به در تعجب حدود ٢ ساعت طول کشید تا وارد و خارج شدیم . خیلی شلوغ بود .



No comments: