Friday, February 5, 2010

جمعه 16 بهمن 1388


ابژکتیو

– بالاخره باید این جرائت رو پیدا کنم که با هر کسی باشم!
:. (بعد از یک مکث طولانی): چرا باید این فکر رو بکنی؟
– چون من یکی رو میخوام که بتونم فقط با اون رفع نیاز کنم!
:. (دوباره بعد از یک مکث طولانی): بیا و با کسی نباش! هر وقت هم خواستی همه جوره من هستم.
– به چشم های :. زل می زند و او را نگاه میکند.


حیاط خلوت

خاطرات و خطرات - قسمت اول - دیدار

ساعت 5 بعد از ظهر بود. قرار بود وقتی کلاسم تموم می شه، هم دیگه رو ببینیم. سر کلاس که نشسته بودم، اصلا حواسم به استاد و درس و این چیزا نبود. همش با خودم فکر می کردم آیا این بارم مثل دفعه های قبله؟ این بارم قراره یه نفر منو فقط به خاطر یه چیزی بخواد؟ زمان به کندی می گذشت. ساعت قبلش تو کلاس ادبیات وقتی داشتم صفحه های کتابو ورق می زدم به این شعر رسیدم:

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را،تیغ
های نپریشی زلفکم را، دست
وآبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است...

دائما این شعرو برا خودم زمزمه می کردم.
ساعت حدود 6 بود که کلاس تموم شد. به سرعت از دانشگاه خارج شدم. یه جا یه آینه گیر اوردم یه خورده سر و وضعم رو مرتب کردم و به راه افتادم. ضربان قلبم تند تر شده بود. قرارمون جلوی در پاساژ بوستان بود. یه نگاهی به اطراف انداختم...دیدم گوشیم داره زنگ می خوره..امیر بود.گفت: کجایی؟ گفتم : دم پاساژ . چند لحظه مکث کرد بعد گفت دیدمت. از میان جمع جلوی در به سمتم اومد. پسری خوش چهره با چشمانی نافذ ، با جثه ای متوسط و ظاهری ساده بود. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم داخل پاساژ. هم من خسته بودم و هم اون از سر کار اومده و خسته بود اما شوق دیدار بر خستگی غلبه می کرد. رفتیم کافی شاپ پایین پاساژ . دو تا شکلات گلاسه خوردیم و همون جا آروم آروم به صحبت کردن مشغول شدیم. از درس و کار و ... . در همین احوال بود که یه پسرک فال فروش اومد. امیر یه فال ازش خرید.اون موقع بازش نکرد. بعدا" که برام خوند دیدم طالع قشنگی برامون اومده بود. بعد از یه کمی گشتن رفتیم پارک نزدیک پاساژ . یه نیمکت خالی پیدا کردیم نشستیم و گرم گفتگو شدیم. ساعت و دقیقه تو اون لحظات اهمیتی نداشتند و هر چقدر که می گذشت می دیدم امیر از لحاظ روحی چقدر به من نزدیکه... می دیدم اون همونیه که من می خواستم. احساسم قبل از قرار اشتباه می کرد. اون با بقیه فرق داشت. منو واسه خودم می خواست.
دیگه کم کم داشت دیر می شد . با هم سوار تاکسی شدیم که برگردیم خونه. چون خونه هامون تو یه مسیر و تقریبا به هم نزدیکه از این بابت خوشحال بودم. سوار شدیم و خوشبختانه! ترافیک بود. به قول امیر اون تنها روزی بود که من ترافیکو دوست داشتم! وقتی بغلش نشسته بودم یه گرمای عجیبی تو تنش احساس می کردم که بهم آرامش می داد. خستگی ام رو به کلی فراموش کرده بودم. بالاخره به میدون رسالت رسیدیم. لحظه خداحافطی رسیده بود.اونجا باید از هم جدا می شدیم.خداحافطی کردیم و هر کدوم به راهمون ادامه دادیم. توی تاکسی بودم که امیر اس ام اس داد: حالا دوست داری با هم باشیم؟ گفتم دوست دارم واسه هم بمیریم...
احساس آرامش تمام وجودم را لبریز کرده بود. آری... من هم همراهم را پیدا کرده بودم...

ادامه دارد...
پ.ن1:اینم از اون سری خاطراتی که قولشو داده بودم!
پ.ن2: منتظر نظراتتون هستم. اگه دوست داشته باشید ادامه اش بدم

خبرگزاری دگرباشان

قهرمان بدنسازی با بدن سبز

pdjs9f2ocpq4j11b9s2


صفحات خالی

مصمم به متوقف کردن احکام اعدام هستیم

برگفته از سایت احمد باطبی:

http://www.ahmadbatebi.us

در عصر فناوری اطلاعات و دغدغه حقوق بشر، کماکان حکومت ایران بی توجه به اعتراضات داخلی و بین المللی به اجرای احکام غیرانسانی اصرار داشته و خصوصا در طی سالهای اخیر شیوه اعدام را به نوعی اخلاق و روش کاری برای خود مبدل ساخته است .

کسب فاجعه آمیز رتبه اول اعدام نوجوانان در دنیا و اعدام دست کم ۳۳۰ زندانی در سال جاری که در صورت درصدگیری به تناسب جمعیت، باز هم دولت ایران را در صدر دنیا قرار می دهد تنها گوشه هایی از ابعاد اجرای احکام مرگ در ایران است که گزاش شده و یا به ثبت رسیده است . این در حالی است که مطالعات جامعه‌شناسانه و حقوق دانان ثابت نموده که حکم اعدام به هیچ‌وجه موجب ایجاد امنیت نمی شود و بالعکس باعث ترویج فرهنگ خشونت نیز می گردد.

بر پایه عملکرد سی ساله حکومت ایران، اجرای احکام اعدام به دو دسته عام و خاص تقسیم میشود، در دسته عام، بزهکاران بعنوان قربانیان ناهنجاری اجتماعی، شکافهای طبقاتی، فساد و فقر و.. قرار میگیرند که در رویارویی با قوانین متعدد منجر به اعدام و همچنین عدم رعایت کامل حقوق متهم در دوران تحقیق و دادگاه، محکوم به مرگ می شوند.

اما در دسته اعدامهای خاص، اعدام کودکان و نوجوانان، اعدامهای دسته جمعی و اعدام زندانیان سیاسی قرار دارد که حکومت ایران با توجه به شرایط بیرونی و سیاسی خود نسبت به اجرای آن تصمیم میگیرد، هر زمان قصدی برای ایجاد رعب و وحشت باشد زندانیانی پس از تحمل سالها زندان، بصورت دسته جمعی و بعضاً در ملا عام به دار آویخته میشوند که پیامی باشد از جنس مشت آهنین به جامعه.

در همین رابطه پس از وقایع انتخابات در ایران و به خصوص در پروسه دادگاههای نمایش داده شده در تلویزیون، تعدادی از شهروندان که پیش از انتخابات بازداشت شده بودند با تهدید و تطمیع در دادگاهها حاضر و به امید آزادی بر علیه خود سخن گفتند. فارغ از اینکه سرانجام این موضوع با محکومیت آنان به اعدام بعنوان قربانیانی جدید رقم خواهد خورد.

در آخرین اقدام، حکومت ایران پس از مشاهده موج گسترده اعتراضات مردمی در روز عاشورا فارغ از “جان باختگانی از جنس مردم”، معترضان را حرمت شکن خوانده و در دادگاه های غیر علنی و در فرایند مبهم قضائی محاکمه کرده و رسماَ اعلام کرده است که طی روزهای آینده تعدادی از آنان را به دار خواهد آویخت.

حکومت ایران بی توجه به حداقل قوانین و استانداردهای حقوق بشری و برپایه سیاست سی ساله خود و همچنین در راستای ایجاد رعب و وحشت و خاموش کردن اعتراضات در اقصی نقاط کشور، تهدید کرده است تعداد دیگری از زندانیان عقیدتی را در نقاط مختلف ایران اعدام خواهد کرد.

ما امضا کنندگان این نامه بعنوان مدافعان حقوق بشر با وجود بیش از ۴۱ زندانی سیاسی محکوم و در آستانه اعدام شناسایی شده درمناطق کردستان، بلوچستان، اهواز، آذربایجان، تهران و … قریب الوقوع بودن قتل عامی دیگر، بر اساس قاعده نظیر کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ آن هم درپس سردرگمی وهیاهوی سیاسی پس از انتخابات را به جهانیان هشدار میدهیم .

ما معتقدیم اعدام نه تنها موجب حل و فصل بحران سیاسی و فرونشستن اعتراضات مردم ایران نمیشود، بلکه ناهنجاری های متعددی را در جامعه ایجاد کرده وباعث برهم خوردن نظم و نسق جامعه و ایجاد خلل در حیات فردی واجتماعی شده وتنها خشونت راترویج میکند.

همچنین اعلام می کنیم در مقابل سرکوب و محکوم کردن شهروندان بی دفاع در دادگاههای فاقد صلاحیت و مغایر با اصول حقوقی و همینطور قربانی کردن شهروندان با هدف ایجاد رعب و وحشت سکوت نخواهیم کرد.

بازتاب سیاست اعدام در افکار عمومی مردم ایران از چشم ها پوشیده نیست. کما اینکه در اقدام متهورانه هفته های اخیر درمنطقه سیرجان، مردم این شهر با دادان ۱۰ جان باخته و ۳۷ مجروح اراده خود را برای مخالفت با حکم اعدام در ملاء عام نشان داده اند

ما نیز با احترام به بلوغ فکری و اجتماعی مردم ایران، این اقدام شجاعانه را به عنوان اراده عمومی برای جلوگیری از اجرای حکم اعدام شهروندان ستایش میکنیم و اعلام میداریم چنانچه این احکام در اماکن بسته هم به اجرا گذارده شود اعتراضات اجتماعی در قبال این موضوع را به گسترده ترین شکل ممکن دنبال میکنیم .

یقین داریم که به اجرا درآمدن معاهدات حقوق بشری جز با بهره گیری از ابزارهای مشروع در سایه عملگرایی محقق نخواهد شد. از این رو توجه سریع وبدون ملاحظه جامعه جهانی را خواستار بوده و از هرگونه حمایت، کمک و همکاری در این رابطه استقبال مینمائیم .

دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران/تهران – ۱۸ دیما ۱۳۸۸

لینک های مرتبط:

http://www.hra-news.org/news/۱۱۷۰۴.aspx

http://www.hra-iran.org/index.php?option=com_content&view=article&id=۲۴۱۰:۵۵۴۵&catid=۱۵۴:۵۸۹&Itemid=۳۶۱


من هستم

شب جمعه لعنتی

شب جمعه بود طبق معمول منتظر بودم كه گوشيم زنگ بزنه و يه برنامه اي قراري چيزي واسه دور هم جمع شدن داشته باشيم
انتظار بيهوده نبود
گوشيم زنگ خورد يكي از بچه ها گفت داريم همه جمع ميشيم كافي شاپ .... پاشو بيا
گفتم اوكي تا 8 اونجام
7:30 از خونه زدم بيرون
بارون نم نم ميومد هوا محشر بود تاكسي هم گيرم نيومد پياده راه افتادم
تا به يه جا رسيدم كه بازم ايستگاه تاكسي بود 5 نفر بوديم كه منتظر ماشين بوديم و تاكسي گير نميومد
يه ماشين رسيد
3 نفر سوار شدن اومدم منم سوار بشم ديدم يه آقاهه كه تقريبا سنش بالا بود مونده گفتم آقا بفرما شما برو من عجله ندارم
آقاهه هم از خدا خواسته سوار شد
مست اين عمل انسان دوستانم بودم
با خودم ميگفتم خدا اگه هستي الان فرصت خوبيه كه خودتو بهم اثبات كني
يالا يه تاكسي برسون
چند دقيقه بعد يه پرايد سفيد وايساد مقصد رو كه بهش گفتم گفت بيا بالا
ماشينش خالي بود هميشه تو اين موارد عقب مينشستم اما نميدونم چرا اينبار حماقت كردم و جلو نشستم
يه مرد 35 ساله بود فكر كنم
قد كوتاه وچاق
سر صحبت رو باز كرد
چي كاره اي؟
چي ميخوني؟
من هم با كلمات كوتاه جواب ميدادم
(هيچوقت نتونستم با راننده تاكسي ها ارتباط برقرار كنم)
تا بحث به ورزش رسيد
گفتم كوهنوردي و دوچرخه سواري ميكنم
گفت ببخشيد جساراتا ميپرسم !شنيدم اين ورزشا رو سايز آلت تاثير مثبت داره
شما چيزي حس كردي؟
گفتم نه دقت نكردم
نديدم
تا اينجا تقريبا چيز مشكوكي نبود
داشت ادامه ميداد كه آره تاثير داره و سايز شما چقدره
با دستش اندازه نشون ميداد و منم تاييد ميكردم
تا پيچيد تو يه خيابون كه تو مسير نبود
دستش رو گذاشت وسط پام
وحشت كردم گفتم آقا نكن من پياده ميشم اينجا
گفت نترس كاري ندارم فقط ميخوام اندازت رو ببينم
گفتم آقا ول كن
گفت راحت باش تا يه جا كنار خيابون وايساد حالا اونجا هميشه ترافيك بود ها از شانس من اون موقع هيچ ماشيني رد نميشد
در رو باز كردم يقه ام رو گرفت
گفتم: بزار برم
داد ميزنم ها
داد زد گفت: بتمرگ ميزنمت ها
از هيكلش ترسيدم ميتونست لهم كنه
درو بست
شيشه رو دادم پايين يقه ام رو ول نميكرد
پيچيد تويه كوچه تاريك دري كه سمت من بود چسبوند به ديوار
التماس ميكردم
باورم نميشد تو اين دردسر افتاده باشم
گفتم: آقا من مريضم
توجه نكرد
دكمه هاي شلوارم رو باز كرد
ك.ي.ر ام رو در آورد
شروع كرد به خوردن
التماس ميكردم
گريه ام نميومد
اما اداش رو در ميوردم
طرف هي قسم قرآن و مقدسات كثيفش رو بهم ميداد كه كاريت ندارم
گفتم از اين استفاده كنم هي ميگفتم :تورو خدا
هي خدا رو صدا ميكردم
بهش گفتم: آقا من مريضم
تمايل جنسي ندارم
نگاه كن تو ميخوري اما ك.ي.ر من اصلا راست نميشه
گفت: يعني چته؟
گفتم مريضيه اسمش آسكشوال هست از هر 1000 نفر يكي اينطور ميشه
ول كن برم
گفتم: دوست گي دارم شمارش رو بهت ميدم
به زمين و زمان چنگ ميزدم واسه رهايي از دست اين حيوون كثيف
گفت: تو بيا ماله منو بخور شروع كردم به اوق زدن گفتم :حالم به هم ميخوره
گفت: بيا دست بزن اقلا اداي گريه در آوردم
گفتم :حالم بهم ميخوره شروع كردم اوق زدن
گفتم :همه چيتو به گند ميكشم
ماشينشو روشن كردم
گفتم: بزار برم
التماس كردم
هق هق كردم
گفت: تورو خدا گريه نكن دستم رو بوسيد
التماس كردم احساس درموندگي ميكردم
دستي ماشين رو خابوندم كه راه بيفته پاش رو ترمز بود انقدر زار زدم كه دلش سوخت راه افتاد
سريع پياده شدم
گفت كجا ميري برسونمت
درو محكم كوبيدم
فرار كردم فقط يه نگاه برگشتم كه شماره ماشينو بردارم
10 دقيقه تو ماشينش بودم اما اون ده دقيقه واسم يه سال گذشت
وحشت زده بودم
ميلرزيدم
بارون هنوز نم نم ميومد
10 دقيقه دويدم
تو راه از چشام اشك ميومد
حس كردم كه تحقير شدم
نميدونم اشكا واسه چي بود سرمايي كه حسش نميكردم يا زجري كه كشيده بودم
تا بلاخره به كافي شاپ رسيدم رو ميز پهن شدم بني گفت چته؟
نتونستم حرف بزنم
به فاصله يه دقيقه بعد از من بچه ها يكي يكي رسيدن
آروم كه شدم جريان رو تعريف كردم
يكي گفت يه بار ماشين نيوردي ها ببين چه بلايي سرت اومد
يكي گفت بسكه حالت ميريزيم
گفتم :به من نگاه كن هيچي به صورتم نزدم
حرف زدنم هم اصلا تابلو نيست
به لباسام نگاه كن
چيزي نگفت
اما اين اتفاق انگار يه اتفاق عادي بود براشون
عادي
واي خداي من
خيلي وحشتناك بود مثل كابوس بود
خيلي وحشتناك با بچه ها مشورت كردم كه به پليس زنگ بزنم شماره ماشين طرف رو بدم
گفتن: بايد همه چيو واسشون تعريف كني
و چند تا دليل ديگه كه منو منصرف كرد از زنگ زدن به پليس
شايد اينو نبايد بگم اما:
فقط يه چيز به كمكم اومد اينكه تا كسي تايپ جنسيم نباشه من هيچ حالتي بهم دست نميده چه برسه به اينكه اونقدر ترسيده باشم
وگرنه اينكه من آسكشوالم يه دروغ بود كه فقط از دست اون حيوون كثيف در برم
از خدا واسه اينكه يه بار ديگه خودشو بهم اثبات كرد تشكركردم
لعنتي
اتفاق بدي بود اميدوارم برا هيچ كس اتفاق نيفته

نیم بوسه

دیگه صبرم لبریز شده

از اینکه طی پست های قبلی ، این پست و احتمالا پست های آتی ادبیات حرف زدنم کمی غیرمؤدبانه شده از همه دوستان پوزش میخوام اما گاهی برخی حرف ها رو که با آمیزه ای از کلمات رکیک بکار میبری تأثیرگذاریش بیشتر میشه

این درس مهم رو از مثنوی مولانا یاد گرفتم


شانس آوردم گرایش تحصیلیم طوریه که بالاجبار حتما برای کار کردن باید همین تهران بمونم (البته همین اجبار برام شیرین ترین اجباریه که تا حالا پیش اومده = توفیق اجباری)

ولی آخه میدونی من از چی حرصم میگیره

از اینکه چطور یه آدم عاقل و بالغ که یه سن و سالی ازش گذشته

فقط با دو بار تماس تلفنی ، دو تا اس ام اس ، و نهایتا دیگه سنگ بترکه با دو بار دیدار ، ادعای عشق و عاشقی می کنه و حرف از زندگی مشترک میزنه

بعدشم که جواب منفی میشنوه ، لیچار بار آدم میکنه و میزاره میره

آخه عوضی! اگه عاشق بودی این لیچار بار کردنت چی بود یا اگه فقط دنبال کووووونی ، پس چرا ادعای عشق و عاشقی می کنی

خب شما خودتون قضاوت کنید ، آدم حساسی مثل من نه ، اگه خودتون بودید چطور باهاش برخورد میکردید ؟!

منم قبول دارم که مشکلات ما توی جامعه بیشتر به این خاطره که ما از دیدگاه یک گی با مسائل برخورد می کنیم ، در حالیکه دیگران اصلا خبر ندارن ما با همین دیدی که داریم با مسائل مواجه میشیم

ولی تا کی باید بگیم هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

میتونم بپذیرم که در مواجهه با استریت ها و آدمهایی که نمی دونن من گی ام باید ایراد رو در دیگاه خودم جستجو کنم (البته نه اینکه دیدگاه همجنســگرایانه من ایراد داره ، بلکه به این معنی چون طرف خبر نداره من چه مرگمه)، اما آخه چرا باید مجبور شم در برخورد با گی ها هم طرز نگرش خودم رو محکوم کنم

ما که دیگه از جنس همیم ، دردهای مشترک داریم ، تو دیگه چرا ابلهانه رفتار می کنی ؟

چرا تکلیفت با خودت روشن نیست ؟! در برخورد با هم احساسانت تو میتونی سه تا چیز ازشون انتظار داشته باشی

یک ) سک/.س

دو ) همدلی و همراهی

سه ) ترکیبی از یک و دو

آخه چرا وقتی که فقط نیاز به سک/.س داری ، به اسم عشق و همراهی طرف رو امیدوار می کنی ؟ و احساسش رو به سخره میگیری

از همون اولش بگو سک/.س میخوایی ؛ اگر طرف اهلش بود بکن بکن شروع میشه اگه نه که خب هرکی میره دنبال کار خودش

اون عذاب وجدان ناشی از گناهت (به نظر تو سک/.س =گناه) رو که از خانواده و پدر و مادر به ارث بردی و نتونستی از دستش خلاص شی ، با پوشاندن لباس عشق میخوایی در درون خودت موجه جلوه بدی و برای خودت یه آرامش کاذب کسب کنی و کمی از بار عذاب وجدانت کم کنی

اونوقته که با احساسات و عواطف یه آدم حساس و اعصاب خوردی مثل من بازی میکنی و حرص منو درمیآری و باعث میشی همیشه دیدگاهی منفی نسبت به گی ها داشته باشم و همیشه با یه نگاه بیمارگونه به هم احساسان خودم نگاه کنم و چه بسا یک سری فرصت های خوب رو هم برای زندگی شاد و داشتن دوستان واقعی از جنس خودم ، از دست بدم

بارها به همین دلیل داد و فریادم رفته هوا که رابطه دین ، خدا و مذهب رو با خودتون خوب بسنجید ، به جای اینکه احساسات یک آدم رو لگدمال کنید ، برید دیدگاه های موروثی و اعتقادی خودتونو نابود کنید و مثل یه آدم عاقل به مسائلتون فکر کنید نه مثل یه بچه ۱۳ - ۱۴ ساله که تازه بالغ شده و هنوز خیال میکنه میل جنسی از برنهاده های شیطان در درون بشر هست ، هر بار که آبی از خودش میبینه عذاب روحی خفش میکنه

حالا این وسط یکی بلند شده اومده توی وبلاگم نظر داده که از تنهایی در اومدن توسط یه نفر ، علاج این ناآرامی های روحیه منه و بهتره با هر کسی که از راه میرسه برم سانفرانسیسکو

نه خیر حضرت آقا ، من نمی تونم هرکره خری رو به عنوان همراه ببینم و بغل هر یابو بچه ای بخوابم

ایده آل های من ، ایده آلیهایی نیستن که با مرور زمان غبار کهنگی روشونو بپوشونه

داشتن یه همراه صمیمی و وفادار که به خودش زحمت داده در مورد مسائل مهم زندگیش فکر میکنه و یکی از علاقه مندیهاش کتاب خوندنه ، ایده آلی نیست که بخواد تغییر کنه

این ایده آل ، نه سایز باسنه نه اندازه ک.یر ! که تا بهترشو میبینید فیلتون یاده هندوستان میکنه

اگر کسی بود که این حداقل ایده آل منو داشته باشه ، اونوقت میتونم روی رابطه دوستی باهاش فکر کنم اما اگه نبود ، تنها موندن رو ترجیح میدم

پسر

باراک اوباما به صدای مخالفان در اروپا و آمریکا پیوسته است

باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا لایحه پارلمان اوگاندا برای مجازات همجنس گرایان را "نفرت انگیز" خوانده است.

به موجب این لایحه افرادی که با جنس موافق دارای روابط جنسی باشند به زندان و در بعضی موارد به اعدام محکوم می شوند.

آقای اوباما در میهمانی صبحانه با سیاستمداران و رهبران ادیان مختلف در واشنگتن گفت این بی وجدانی است که همجنس گرایان را به دلیل گرایش جنسی آنها هدف قرار داد.

قوانین کنونی اوگاندا روابط همجنس گرایی را غیرقانونی می داند و تا 14 سال زندان مجازات می کند.

اما لایحه یاد شده این مجازات را به حبس ابد افزایش می دهد.

این لایحه همچنین روابط همجنس گرایی که در آن یک طرف زیر سن قانونی، مبتلا به ویروس ایدز، معلول و یا "مجرم زنجیره ای" باشد را مشمول اعدام می کند.

این گام پارلمان اوگاندا واکنش های شدیدی در اروپا و آمریکا برانگیخته است.

باراک اوباما خطاب به رهبران دینی شرکت کننده در مراسم صبحانه و عبادت در واشنگتن گفت: "ما شاید بر سر ازدواج همجنس گرایان با یکدیگر اختلاف داشته باشیم، اما مطمئنا توافق داریم که هدف قرار دادن همجنس گرایان زن و مرد تنها به خاطر گرایش جنسی آنها بی وجدانی است."

یووری موسوینی رئیس جمهور اوگاندا گفته است این لایحه منعکس کننده دیدگاه دولت نیست.

دو هفته پیش دیوید باهاتی تنظیم کننده لایحه یاد شده در مصاحبه با یک روزنامه اوگاندایی گفت آماده است تغییراتی در برخی بندها بدهد.

کابینه دولت اوگاندا کمیته ای برای بررسی پیشنهادهای او تشکیل داده است.


No comments: