Sunday, February 7, 2010

یکشنبه 18 بهمن 1388


اعتماد

باز هم رها شدن، باز هم کندن ِ تکه های تنت، حسرت ِ خانگی شدن، ماندن؛
من ِ عاشق ِ خانه،این نام ِ مقدس ِ خانه، رها شدگی می دانید چیست؟
جنایتی ست بزرگ در حق ِ من که می تواند جنایتکاری نداشته باشد،جریانی ست خالی از آدم های سنگدل و بی رحم که بیشتر جگرت را چنگ می اندازد،نماندن است،گم و گیج شدن در ازدحام ِ مسافران ِ پرنده های آهنی و آشیانه های بزرگ شان؛سرد و خاکستری؛رنگ ِ سقوط دستهایت از دست هایی که تمام آرامشت را در آنها به جا می گذاری،سردی اشک های دیوانه است که آنقدر آشفته اند که حتی شکل نمی گیرند و بی شکل از سر و ته ِ چشمت پهن می شوند به پایین، تا حس کنی گم خواهی کرد همه چیزت را…
نگاه های خیس ِ آخر ِ هر بار ماست که گوشت تن را پاره می کند و می اندازد دور،به همین سادگی. هیچ جا نماندن است، خاطراتی ست که تا لب وا کنی نازشان کنی، به ته شان رسیده ای و این همه خاکستری ست،ناباوریست و آزردن ِ دل ِ عزیز دلت، که بیمار روانی شده ای و هیچ در دلت پا نمی گیرد انگار،ترس ِ تنها قدم زدن در خیابان های زادگاهت است؛ سقف و صندلی یافتن است تا عشق ات سر برسد و
حضورش تو را بره ای کند لرزان؛ که بهار تا بهار گله اش را ندیده؛
اشک است بر این سطرها.

خاطرات عشق ممنوع


کمک به اصغر یک هم احساسی در نروژ

بادرود دوباره.

چون بعضی از دوستان به علت فیل تر و... و از این موضوع اطلاعی ندارند ما این پست را برای اطلاع رسانی اختصاص دادیم

امروز شماره 14و 15نشریه ندا را خواندم

دوستان عزیز ، تمامی دگریاشنان و حتی غیر دگرباشان عزیز را دعوت می کنم حتما این نشریه را مطالعه کنند نه برای سرگرم شدن بلکه برای آموختن و کسب تجربه.

ما باید بودنیم در اطرافمون چی میگذره دوستان ما در کشورهای دیگه در چه وضعیتی هستن.

اما بیشتر از دوستان می خواهم برای کمک به یکی از دوستان هم احساسی خود که در نروژ جانش به خاطر برگشت به ایران در خطر هست کمک کنید

مشروح گزارش در مجله ندا شماره 15 امده است.

فقط یک لحظه خود را جای او بگذارید

دوستان اگر ما خودمان به همدیگر کمک نکنیم پس چه انتظاری از دیگران باید داشت

فکر کنید با یک ایمیل جان یک نفر نجات پیدا می کنه..

همین امروز برای فرستادن ایمیل باید اقدام کنیم از دوستان خود هم بخواهیم این کار را بکنند نمونه ایمیلی که باید بزنید و آدرس ها در زیر آمده.

در صورت ایمیل کردن در بخش cc"" ایمیل خود آدرس info@irqr.net را وارد کنید تا سازمان در جریان تعداد ایمیل های فرستاده شده باشند.


شبدیز

اگر مستم، من از عشق تو مستم

بیا بنشین که دل بردی ز دستم



رنگین کمان- یک لزبین

اگه حوصله و وقت کافی داری بیا و بخون که بعدش بتونی یه سر سوزن فکر کنی ... با تو ام که اسمت رو گذاشتی آدم ،انسان، دوست، روشنفکر، پدر، مادر، خواهر، برادر، جامعه، قانون، عرف، سنت ..

بیا کمی رو ادعاهات تأمل کن


----------------------------------------------------

شيلان دختر هفت ساله كرد در حاليكه لحظه اي لبخند و تبسم از چهره اش محو نميشود ,در خانه همسايه با دختران همسن و سال خود به انتظار میهمانی كه مادرش به او قول داده است نشسته است.

اما واقعيت اين است كه میهمانی اي در كار نيست و او و5 دختر خردسال ديگر همسايگي تا دقايقي ديگر ختنه خواهند شد.

ختنه دختران عملي است كه قرنها در كردستان عراق انجام ميشود.

كاتيب پيرزن 91 ساله اي كه از اين عمل حمايت ميكند ميگويد: ختنه براي پاك شدن روح زن از مسائل جنسي واجب است چرا كه با اين عمل روح زن پاك ميشود و ميتوان از دست او غذا خورد.

او در حاليكه با انگشتش نشان ميدهد ميگويد قسمت بسيار كوچكي از آلت زنانه را قطع ميكنند و به آن صورت هم دردي ندارد .ا

همچنين گفت من هم خودم و هم تمام دخترانم را ختنه كرده ام.

شيلان انور عمر هفت ساله(از دست راست نفردوم) با دختران همسايه در انتظار رفتن به مهماني است

كه مادرش به او قول داده است.

شيلان براي رفتن به میهمانی وارد اطاقي ميشود كه مادرش در آنجاست. بمحض ورودش يكي از زنان

همسايه درب را پشت سر او قفل ميكند و مادر شيلان از او ميخواهد كه لباس زيرش را در آورد.

در حاليكه مادر شيلان سعي در قانع كردن او براي در آوردن لباس زيرش دارد, زن محلي ديگري مشغول

آماده كردن تيغ جراحي اش (كه يك تيغ ژيلت بيش نيست )ميباشد.

مه آروب زن 40 ساله كرد كه شغل ختنه دختران در كردستان را دارد مشغول آماده نمودن وسايل ختنه

ميباشد. او ميگويد كه اينكار را براي رضاي خدا انجام ميدهد و كار را از مادرش آموخته كه قبلا آنرا

بصورت مجاني براي مردم انجام ميداده است.

دختران خردسال ديگر همسايگي براي ديدن مراسم ختنه به داخل اطاق مي آيند. شايد آنان كنجكاوند كه از

سرنوشتي كه بزودي در انتظار آنان خواهد بود سر در بياورند.

شيلان كه تازه متوجه شده كه پارتي در كار نيست و چه سرنوشتي در انتظارش هست بشدت گريه ميكند و

سعي در ممانعت از عمل را دارد.

اما بقول زن كرد, بايد كه خواسته قديم تر ها و خدا اجرا شود. در نتيجه راهي براي فرار شيلان وجد

ندارد. در حاليكه كه دستها و پاهايش را محكم گرفته اند تا قدرت حركت نداشته باشد مه آروب دخترك بينوا

را با تيغ ژيلت ختنه ميكند.فرياد درد شيلان در محله مي پيچد.

او مدتها بعد از ختنه از درد بخود پيچيد و گريست

توسط مه آروب و مادرش به شيلان تكه پارچه اي داده اند تا بين پاهايش بگذارد و از خون ريزي بيشتر

جلوگيري كند.

ساعتي بعد مادر او براي آرام وراضي كردن شيلان مقداري شيريني و شكلات در يك كيسه پلاستكي به او

ميدهد. اما درد و زجر را در چهره شيلان بخوبي ميتوان ديد.

دختر ديگري كه در همسايگي شيلان است پس از ختنه شدن در حال استراحت است و مادرش در اين

تصوير عروسكس را برايش بعنوان هديه آورده است.

ايندو دختر خردسال هم قرار بود كه با 6 تاي ديگر ختنه شوند اما "مه آروب" تشخيص داد كه سن آنان

براي ختنه كافي نيست.

دختران را پس از ختنه براي استراحت به اتاق ديگري ميآورند.

مه آروب , خوشحال از انجام 6 عمل مشغول شمارش پولهايش است. او براي هر ختنه 4000 دينار

عراقي معادل 3.5 دلار دريافت ميكند.او در سال بطور متوسط 30 دختربچه كرد را ختنه ميكند.

مادر شيلان پس از عمل با چهره اي رضايتمند در حال حمل شيلان بخانه است . وقتيكه از او سئوال شد كه

چرا اينكار را با دخترانش ميكند او پاسخ داد خودش هم نميداند اما اين خواسته بزرگتر هاي ما و اسلام

(!) است.


گزارش تصویری از فاجعه اي بنام ختنه دختران خردسال كرد

يكشنبه 18 ژانويه 2009

تمام ترجمه هاى اين مقاله : [English] [فارسى]

گزارش: واشنگتن پست (30 دسامبر 2008)

به نقل از وبلاگ سوژه

-------------------------------

واقعا یک دختر حق داشتن غریزه ی جنسی نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا داشتن حس جنسی برای دختر گناه اما اینجور سلاخی کردن دختر ها عبادت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا دختر زن برای لذتهای مرد به وجود اومده و خودش حق هیچ لذتی رو نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا به اسم اسلام این کار رو می کنند ... اما در ادیان دیگه و ملیت های دیگه آیا برای دختر ها و زن ها

ارزش قائل هستند ؟

یا فقط با دادن یک سری حقوق گول زنک میخوان بگن ما روشن فکریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

----------------------------

با شما هستم؟ با هر دینی ؟ با هر باور و آداب و سنتی؟ با هر محیطی که توش زندگی کردی یا بزرگ

شدی.. این گزارش تصویری رو دیدی و خوندی!!!! خیلی هم عامیانه و ساده همه چیز عنوان شده

بود..کلی هم حتما به این جور طرز فکرها فحش دادی و دم از حق و حق خواهی زدی!!نه؟ ؟!!!!!!!

من چند سئوال دارم که مربوط به گرایش و زندگی امثال منه!!!!! بیا و کج بشین و راست بگو... خدا

وکیلی بیا و واقعیت رو بگو .....

اوکی؟! بشین کلاهت رو قاضی کن

سئوالم راجع به ما اقلیت های جنسی هست. مخصوصا ما لزبین ها


1.نظرتون راجع به ما چیه؟

2 . ایا ما ها حق زندگی با یکدیگر رو داریم؟

3. ایا معتقدید که حقوق ما ها باید به رسمیت شناخته بشه؟

و اگر حق میدید به ما آیا...

4. اگه معلم بچه شما یک اقلیت جنسی باشه. شما کلاس بچه تون رو عوض نمی کنین؟

5. اگه روزی متوجه بشین که فرزند شما یک لزبین یا گی یا... هست چه عکس العملی نشون میدین؟

شاید ربط آنچنانی با گزارش نداشته باشه این سئوالات اما نا حقی به هر روش ناحقیه.....

اگر این بچه ها ناخواسته اسیر سنت و عرف مسخره هستند و تا ابد از لذت جنسی بی بهره میمونند ...

ما ها هم در عین اینکه ادعا می کنیم تو مهد تمدن هستیم و دیگه مثل شیلان ها ختنه جسمی نمی شیم..

پدر و مادر هامون درک بالا دارند و امروزی فکر می کنند... غافل از اینکه ما ها رو ختنه ی روحی می

کنین. و پا به پای جامعه کوفتی و قانون و سنت بی انصاف به گرایش خدا دادی ما انگ بیماری و گناه می

چسبونین . و حق دوست داشتن و حق داشتن یک زندگی نرمال رو از ما می گیرین.. حق اینکه اجازه

داشته باشیم هم عشقمون رو داشته باشیم و هم خونواده رو از ما میگیرین.. همیشه ماها مجبوریم بین

عزیز ترین هامون انتخاب کنیم. بین پدر و مادر یا عشق. بین آرامش خودمون یا خونوادمون...بین اینکه

خودمون باشیم یا تا همیشه همه ی عواطف و احساساتی رو که بهش زنده ایم رو دفن کنیم و بشیم مرده ی

متحرک !!!

حالا دیدین بین ما با این شیلان فرق آنچنانی نیست ؟؟؟ هر کدوم به نحوی اسیر ایده های خود خواهانه ی

شماییم!!!

اگه داستان شیلان و امثال شیلان رو به اینجا ختم کردم !!! فقط واسه اینکه تویی که تا چند لحظه پیش به

خاطر ظلم به شیلان داشتی نوچ نوچ می کردی!! و به اون منطق مسخره فحش میدادی... ببینی، پیش

وجدانت چقدر با اون طرز فکر فاصله داری؟؟!!

خواستم اول این گزارش رو بخونی خون تو رگت منجمد بشه و بعد سئوالم رو با انصاف جواب بدی و

خودت رو با خانواده ی شیلان ها و با مه آروب ها مقایسه کنی !!! ببینم چقدر منصفی و ادعای

روشنفکری که تا چند ثانیه پیش میکردی همچنان پا بر جاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

نیم بوسه


عجب جونوری هستم


امروز به یه دوست اعتماد کردم

برای خودمم عجیب بود که آدم محافظه کاری مثل من ، چی شد اعتماد کردم به یه همجنســگرای دیگه

حالا بگذریم

صحبت اینترنتی با این دوستمون رسید به اونجا که گفتش بهتره برای در اومدن از این اوضاع و احوال فعلی (عشق و عاشقی و رابطه با محمد) به کسی که متخصصه این کاره مراجعه کنم (یه کسی مثل روانشناس و مشاور) تا اینجاش این دوست و آرمین شدن با هم متفق القول

هیچ وقت ادعا نکردم نابغه ام ولی شدیدا به این جمله معتقدم که " نبوغ ، همسایه دیوار به دیوار جنونه " یه جورایی زیاد فکر کردن کار دستم داده ،بیشتر توضیح میدم تا شما هم بفهمید چی میگم

همونطوری که به اون دوست گفتم

علاقه من به محمد به خاطر خصیصه ها و ویژگیهای اخلایی هست که این گل پسر داره

ویژگیهایی که کمتر دیدم در درون یک نفر جمع بشه

اراده مستحکم ، مهربانی ، باهوشی ، وفاداری و نهایتا چیزی که برام خیلی جذابه ، یعنی یه استایله مردونه

حالا این وسط ، این آقا نمی تونه با من باشه

پس طبق نسخه های پزشکی ، پیراپزشکی و روانشناسی ! همجنســگرای حساس ، دل نازک و گریزان از تنهایی ، یعنی من ، برای رهایی از دست این چیزی که رفته رو مخم ، باید برم سراغ یک نفر دیگه

اما مشکل همین جاست

اول اینکه من ، همیشه توی زندگیم بهترین چیزها رو خواستم

و اگر در موردی چیزی که می خواستم و از نظرم بهترین بوده ، به دست نیاوردمش ، همیشه چشمم دنبالش بوده

حالا در این مورد هم ، محمد ، بهترین مردیه که میتونستم انتخاب کنم و نمی تونه مال من باشه ، پس چشمم دنبالشه

حالا اگه من برم پیش روانکاو ، ایشون به من میگه چی ؟

خب میگه چطوری تلاش کن تا محمد رو فراموش کنی (مثلا میگه برو سراغ یه نفر دیگه) اما این وسط من واقعا نمی تونم این کارو بکنم

فقط یک احتمال داره که بتونم محمد رو فراموش کنم

اونم میدونید چیه ، اینکه کسی بهتر از محمد رو پیدا کنم

یعنی کسی که یک سر و گردن از محمد بالاتر باشه تا بتونه به جای محمد بره رو مخم

خب اما حالا چی ؟! خیلی راحت و نامردانه ، یکی دیگه رو دارم قربانی می کنم تا محمد رو فراموش کنم و صرفا چون بهتر از محمده می تونه باعث بشه اونو فراموش کنم

مرتیکه نکبت ! از خودم حالم به هم خورد !!!

چقدر خودخواهم من آخـــــــــه

ولی پژمان چیزی گفت که برام واقعا جالب بود ! گفتش ، گاهی توی برنامه های کامپیوتری سیستم می افته توی یه لوپ (=حلقه) و در اومدن از اون حلقه مکافاته ، حالا این وسط باید یه فکر بکری به ذهن برسه تا این مشکل حل شه ، و این فکر بکر ، ممکنه به ذهن خود آدم نرسه و به ذهن کس دیگه ای خطور کنه

اینم حرفیه

قانع کننده بود

شاید برم پیش روانکاو

*****

یکی دیگه اومده توی وبلاگم گفته ، که من ، بهتره با توجه به روحیاته دخترانه ای که دارم با دخترها بیشتر گفتگو کنم تا پسرها

به جون عزیزتون از خدامه که بتونم با دخترها رابطه دوستی صمیمی داشته باشیم ، ولی مشکل اینجاست که اونا وقتی منو میبینن ، یه پسر می بینن که بدبختانه توی یک موردی که رابطه ام خواست کمی قویتر شه ، دختره بهم وابسته شد (دختره ی ابله نمی دونم از چیه من خوشش اومده بود - نه قیافه درست و حسابی دارم نه تیپ و هیکل آنچنانی) اما اگه دختری باشه که بدونه من گی ام خیلی راحت تر می تونم باهاش دوست باشم و نگران چیزی نباشم

ولی مشکل اینجاست کجاست اون دختری که بتونم بهش بگم ، من گی ام و اون فهمشو داشته باشه بتونه قبول کنه ؟! و تازه بیاد بشینه با من در مورد همچین مسائلی گفتگو کنه

آدم خجالتی ای مثل من ، محاله بتونم خیلی راحت با یه دختر در مورد همچین چیزایی حرف بزنم

مگر اینکه اون خانوم ، همون روانکاو باشه

یکبار آرمین پرسید با روانکاو مرد راحت تری یا زن

جوابش واضح بود

روانکاو زن ، چون اولا با خانوم راحت ترم ، و در ثانی ممکنه به روانکاو مرد علاقمند بشم و کار دسته جفتمون بدم


No comments: