ایران
the washington post
yade to harja ke hastam ba mane
ما
bide bi rishe ro shen bad mibare
nasle bi gozashte ro khaake gharib
mesle shokhme kohne az yad mibare
بایوت
برای او
تقدیم به عشقم امید که زندگی را برایم ترسیم کرد . گویی دوباره از نو متولد شدم
در ببندید و بگویید که من
جز از او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست ، بگویید آن مرد
دیر گاهی ست ، در این منزل نیست
امیدم دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــت دارم
تیرداد
درد همجنس
ای وای باز این کلاسا شروع شد
امروز خانوم استاد یه بحثی رو پیش کشید که باز ادمای کند ذهن که همه جا هستن اونو به سیاست نسبت دادن منم ساعتای دوره ۸ که از سر کار برگشتم رفتم سراغ ماهواره دیدم ای وای صاحبخونه م (خالم)مادر فولاد زره که این یکی دو سال میشه من خودم مستاجرشم) عزادارن و دیشو جمع کردن و فاتحه دارن چند دقیقه رفتمو تو مراسم بودم تا اومدم رفتم سراغه چند تا جلد کتاب اخه بحثای استاد جالب بودن و کنجکاوی من نمیگذاشت اروم بشم هر ساعت ، هر روز و هر سال به ترتيب شامل مقدار معينی دقيقه ، ساعت
و روز است. ما به ندرت ، اما ، درباره ی سرشت و طبيعت بنيادی زمان فکر می کنيم. زمان بدون توقف می گذرد ، و ما گذر آن را با ساعت و تقويم مشاهده می کنيم. هنوز نمی توانيم آن را با ميکروسکوپ مطالعه کنيم و يا با آن ازمايشی انجام دهيم. با اين همه زمان می گذرد و ما نمی توانيم بگوييم با گذشت آن دقيقاً چه چيزی رخ می دهد. زمان تغيير بدون توقفی ، همچون حرکت دايره ای زمين به
دور خورشيد ، را نشان می دهد. مفهوم گذر زمان با مفهوم فضا قرابت دارد. بنا بر نظريه ی نسبيت عام ، از حدود ۷/۱۳
ميليارد سال پيش ، پس از مهبانگ فضا يا کيهان پديد آمد. پيش از آن همه ماده در نقطه ای بسيار ريز فشرده شده بود. اين نقطه توی ماده ای بود که خورشيد ، زمين ، ماه و همه ی اجرام سماوی از آن به وجود آمدند تا به ما درباره ی گذر زمان بگويند. پيش از مهبانگ نه فضايی بود و نه زمانی. کاری انکويست استاد کيهان شناسی می گويد : در نظريه ی نسبيت عام مفهوم زمان با مهبانگ شروع می شود شبيه خطوط عرض های جغرافيايی که همه از قطب شما شروع می شوند و شما نمی توانيد به نقطه ای شمالی تر از قطب شمال برويد. يکی از منحصرترين ويژگی های زمان اين واقعيت است که توسط حرکت اندازه گيری می شود و علاوه بر اين از طريق حرکت آشکار می شود. بنا بر نظريه ی نسبيت عام ، گسترش فضا می تواند باعث رمبش کيهان شود.يعنی همه ی ماده دوباره
در نقطه ای جمع شود و به اين ترتيب به پايان مفهوم زمان آن گونه که ما می دانيم برسيم. انکويست می گويد : آخرين رصدهای انجام شده نه تنها ايده ی رمبش کيهان را تاييد نمی کند ، بلکه فاصله های درون -کهکشانی با آهنگ سريع تری در حال افزايش است.
زمان يه عامل براي توجيه تقدم و تاخر اتفاقات بر ميناي روابط علت و معلوليه. زمان تنها روابط علت و معلول وقایع و محاسبه وقایع
است اما سه قانون دیگر وجود دارد که بر زمان تاثیر می گذارد و ما در حین گذر زمان می توانیم چون ناظری هم وقایع را ببینیم و هم از روابط علت و معلول نجات یابیم و اگاهی حاصله را از زیستن بدست آوریم: 1: بودن 2: دیدن 3: دانستن .... سه قانون اگاهی کیهانی. زمان را بدون در نظر گرفتن احساسات انسان نميتوان تعريف نمود چرا كه گذر آن با احساسات فرد كاملاً در تماس است . براي مثال گذر آن براي فرد گرفتار مشكلات با گذر آن براي فردي در حين بازي لذت بخش يكسان نيست واين ذهن انسان هست كه به زمان معني ميدهد . ولي اين فقط تصور انسان است چون در گذر زمان تفاوت ايجاد نمي شه. گرچه دو مهفوم « زمان» و « تاريخ» ، مانند بسا مفاهيم ديگر، از ساخته های ذهنآدميزادند و در « طبيعت » وجود ندارند، اما ميان آنها تضادی هست که بر بسياری ازآدميان آشکار نيست. عام ترين تعريفی که از مفهوم زمان به دست می توان داد، " تکرار پديده های طبيعی بـــر ـ يا بـــرای ـ آدمی است".
بعبارت ساده تر: اگر شما،دوبار يا چند بار شاهد روييدن جوانه ها بر درختان و يا دميدن خورشيد از مشرق و يافرود آمدن برف از آسمان باشيد، احساس زمان می کنيد و چون جـُـز در خيال و خاطره، به«گذشته » باز نمی توانيد گشت، « زمان » را رو به « آينده » می بينيد از همين تعريف، دو تبصره زاده می شود: اول آن که چون مفهوم « زمان » ، از « تکرار پديده های طبيعی » بوجود می آيد، يکنواخت است و دوم اين که: چون رو به
« آينده » دارد، گــُـذراست. پس صفات اصلی « زمان » : يکنواختی و گذرايی است و حال آنکه « تاريخ»به گونه ای از زمان اطلاق می شود که « يکنواخت » و « گذرا» نيست. يعنی به دليل وقوع حادثه ای مهم، از ميان برهه های ديگر مشخص شده و
به همان دليل، در ذهن آدمی مانده است. پس صفات اساسی تاريخ « يکتايی » ( درمقابل يکنواختی زمان ) و«ماندگاری» ( در برابر گذرايی او ) است بر مبنای همين صفات است که « زمان»را مـُولد زندگی جسمانی و برونی انسان و « تاريخ » را محصول حيات معنوی و درونی اومی توان دانست و نيز، علوم و فنون و ادراکات بشری را با يکی از اين دو قلمرو،متناسب و يا سازگار می توان یافت «سياست » که بنا بر يک تعريف مشهور باستانی، «علم استفاده از ممکنات » است در قلمرو « زمان » قرار دارد، زيرا که همه قوانين ووسائل آن، به زندگی جسمانی و برونی آدميان مربوط است و عبارت «استفاده از ممکنات»ناظر به همين معنی است
و برعکس، جای « هنر» در حيطهء « تاريخ» است، چرا که نهتنها همه اصول و ضرورياتش از حيات معنوی و درونی بشر پديد آمده، بلکه هدفش ـ در ضمير نا آگاه انسانی ـ غلبه بر دوصفت اصلی زمان، يعنی يکنواختی و گذرايی بوده است و از همين روست که هر اثر بزرگ هنری، در اوضاع و احوالی يگانه و تکرارناپذير آفريده می شود و در همهء اعصار، پايدار می ماند و به همين سبب:
« بی مانند» (ضد يکنواخت) و جاودان (ضد گذرا) است
معصومیت
دلتنگم.
شایدم غصه دار.
شاید کمی خسته.
یه کمی احساس دلتنگی دارم.
یه کمی بیقراری.
یه کمی دغدغه خدارو داشتن.
یه کمی دغدغه انسانها رو داشتن.
یه مدتی نمینویسم . احساس خستگی دارم.
احتمالا یه مدتی نمینویسم.
بعد این همه مدت به یه استراحت نیاز دارم .
فکر کنم میخوام تو سکوت فرو برم.
خیلی خستم. خیلی.
اسفند پر خاطرهاسفند از راه اومد ... چقدر زود یک سال دیگه گذشت و دوباره نوبت دور روزگار به اسفند پرخاطره رسید . هر چند امسال (متاسفانه) درخت ها زودتر از همیشه به استقبال بهار رفتن ، ولی به هر حال رسیدن اسفند همیشه حس زیبای و بی مانندی با خودش داره ، حسی که حتی گذشت با شتاب این همه سال های بی خاطره هم نتونسته در اون تاثیری بذاره ...
دوباره اسفند (این کوتاه ترین و زودگذرترین ماه سال) از راه رسید ، ماهی که برای من همیشه بهترین و خاطره انگیزترین ماه سال بوده ... و هست ...
لذت غذا خوردن و برخی توضیحات لازمه !
لقمه اش رو فرو داد و آه بلندی کشید . ... ه" چقدر خوشمزه اس !..... " ه
همیشه از غذا خوردنش لذت می برم . لذتی که مثلا از شنا کردن یا نقاشی کردن می برم . مادرم همیشه وقتی غذایی خوشمزه درست می کرد – هنوزم این کار رو وقتی همه دور همیم می کنه - که با استقبال ما روبرو می شد خیلی خوشحال بود – بگذریم از مربا ، ترشی و بقیه چیزهایی که درست می کنه ... - .... نه این که ما آدمایی شکم پرست بوده باشیم ..نه ! ... اما خوب به خاطر فرهنگ مادرم و البته شکمو بودن قومشون !... دستپختش حرف نداره .... که البته فکر می کنم این خصوصیتش رو من هم به ارث بردم .... حالا .... من هم مثل مادرم از غذا خوردن کسی که دوستش دارم لذت می برم .... مثل وقتایی که دیگران نقاشی هام رو تماشا می کنن یا نوشته هام رو می خونن و لذت می برم ... فرقی نمی کنه نظرشون منفی باشه یا مثبت ... من لذتم رو می برم .
" از وقتی باهات آشنا شدم چاقتر شدم ..... این رو از روی سایز شلوارم می فهمم !.... " ه
خندیدم .... فکر کردم خوب چه اشکالی داره ؟ من همیشه یه آدم کوپول می خواستم که غذا خوردن رو دوست داشته باشه و سلیقه اش توی انتخاب چاشنی ها و دور چینهای غذاها بهم ایده بده ... و حالا پیداش کردم ... وقتهایی که میتونیم با هم باشیم محدود میشه به شبهای آخر هفته و جمعه هایی که به سرعت می گذره ..... منم از این فرصت کوتاه برای نشون دادن هرچه بلدم استفاده می کنم و با هم لذتش رو می بریم ..... او هم خیلی چیزها داره که به من یاد بده ... فوت و فن عکاسی .... کتابهایی که هنوز نخوندم .... خوب دیدن اطرافم و خیلی چیزای دیگه .
بهش نگاه می کنم ..... لقمه اش رو جابجا می کنه.... دلم واسه ی حالت لبهاش وقتی سعی می کنه بازشون نکنه ضعف میره .... به تفاوت آدمها و سلیقه ها فکر می کنم و بیخودی لبخند میزنم ....
"چرا می خندی ؟ غذاتو بخور " ...... ه
می خواستم یه خیارشور ظریف و خوشبو رو گاز بزنم که دستم توی هوا موند.....
" همینجوری ... " ه
بعد دستپاچه شدم ... بیخودی ! ...ه
" من که دارم می خورم ! " ....ه
گرچه راستش رو نمی گفتم ... بغیر از تفاوت آدمها و سلیقه ها ، به این که یه روزی فکر می کردم ، دیگه مشتاق تجربه های جدید نیستم و شاید هم دیگه نمی تونم با کسی که علایق مشترک و دلبستگی های همجــ نس داشته باشم ، آشنا بشم ، هم ، فکر می کردم .... ه
فکر می کردم اونقدر تجربه دارم که دیگه حوصله ی کشف علایق ، سلیقه ، تفکرات و ذهنیات یه آدم دیگه رو ندارم .... شاید در پس ذهنم ، البته این موضوع رو انکار هم می کردم ولی تظاهر می کردم – بازهم شاید – که دیگه نمی تونم – این نمیتونم خیلی تاکیدیه ! – جایی برای کسی توی قلبم باز کنم و تلاش کنم که بشناسمش و این رو بخوام که بازم ذهنم و دلم رو از روزمرگی ها نجات بدم . ه
مدتها اینجور فکرمی کردم و این موضوع مثل یه تئوری احمقانه به من چسبیده بود .... اما ناخودگاه ذهنم ، چون می دونست که من چیز دیگه ای می خوام ، مجبورم کرد تا با کسی در این رابطه صحبت کنم ... کسی که از من چند سالی کوچکتره اما مطمئنا اونقدر می فهمه که تونست من رو از اشتباه در بیاره .... بنیامین خیلی جدی بهم گفت : تا وقتی که قلبت روباز نکنی و خودت نخواهی ، حتی نمی تونی با آدمی که باعث بشه احساس عشق و لذت از داشتن یه رابطه ی سالم در تو بوجود بیاد ، برخورد کنی ! .... قلبم روباز کردم .... و خواستم و اون آدم رو پیدا کردم .... به همین سادگی .. به همین خوشمزگی !
" خُب بعد ناهار چیکار کنیم ؟ "ه
یه قاشق از ماست موسیر خوشمزه ایی که مادرم این بار توی جعبه ای که هر وقت می رم اصفهان بدون که بفهمم کی پر شده ، گذاشته بود .... خوردم .
"آخ بهت نگفتم ؟ آخرین فیلم الک بالدوین و مریل استریپ رو گرفتم .... میشینیم اون رو نیگاه می کنیم. " ه
"خوبه !" ه
و دوباره حواسش به بشقابش که هنوز یک سومش پر بود از پلو جمع شد. به دستهای توپولش و مچها و ساعدهای چاقش که به خاطر من دیگه اصلاحشون نمیکنه نگاه کردم . احساس کردم قلبم از شادی داشتن و بودن کنار او فشرده میشه .
چقدر خوب بود که بازم می تونستم این احساس رو تجربه کنم ... البته با کمی جرح و تعدیل ! .... جرح و تعدیلش شاید به خاطر روزای بود که از سر گذرونده بودم ... روزایی که هنوز ردشون رو توی زندگیم احساس می کنم و با هیچ عملیات حفاری ، کنده کاری ، برش زنی و هیچ چیز دیگه ای از بین نمیره .. شاید هم نباید انتظار داشته باشم که از بین بره ... چون به هر حال هر رابطه ای اثری از خودش به جا میذاره و ما باید اونقدر واقع بین باشیم که بتونیم اون رو قبول کنیم و باهاش کنار بیاییم .
جرح و تعدیلش واسه این بود که تا پیش از این همیشه فکر می کردم ، پارتنرشیپی ( رابطه ) باید شانه به شانه باشه ... شاید اصطلاح من نتونه حق مطلب رو ادا کنه ... منظورم اینه که فکر می کردم بهتره وقتی دو نفر پارتنر میشن همیشه کنار هم باشند تا بتونن همدیگه رو خوب بشناسن و تماس فیزیکی باعث بشه تا احساسشون بهم قویتر بشه . اما تجربه بهم ثابت کرد که می تونه اینجور هم نباشه .
نگاهش کردم .... دیدم داره به لیوان خالی نگاه میکنه ..... لیوانش رو پر کردم و لبخندی تحویل گرفتم.
"چقدر خوبه که می فهمی چی میخوام ! "ه
خندیدم و فکر کردم فهمیدنهام محدود به نیازهای شکمیت نمیشه .... مربوط به همه چیزت میشه ! ه
قاشقم رو توی بشقابم چرخوندم ودوباره به بودن او توی آخر هفته ها فکر کردم .... فکر کردم اگر این بودنها توی تمام روزها و شبهای هفته اتفاق می افتاد ، چه اتفاقی برای رابطمون می افتاد و روی شدت علاقه و پررنگی احساس ما چقدرتاثیرمیگذاشت ؟ .... سعی می کنم منطقی باشم ، متعصّبانه و طبق کلیشه های موجود به نتیجه نرسم ..... و نتیجه ای که بهش رسیدم این بود : ه
شاید اگر هر شب کنارهم بودیم ... با هم غذا می خوردیم.. فیلم تماشا می کردیم ... بیرون می رفتیم و شاید عشق بازی می کردیم .... میشد یه عادت .. مثل خیلی از رابطه های دیگه ... مثل روابط هتروسکشوالی و ازدواج های قرار دادی بین زنها و مردها و الزام به این که روزها و شبها کنار هم باشند و کارهای تکراری انجام بدن ... تا کم کم دچار روزمرگی بشند و چون می ترسند اگر بخوان حتی برای چند روز به غار یا چاه تنهایشون برند ، طرف مقابل دچار شک و دو دلی بشه و بترسه که رابطه اش رو از دست بده . ..... بعد جدلها ، شکها ، بی اعتمادی ها و دست آخر بریدن ریسمانهای رابطه – حتی ظاهری – اتفاق می افته ....در حالی که می تونه اینجور نباشه .... اگر یکم خودخواه نباشیم .... سلطه گر نباشیم و نخواییم که تمام ثانیه و دقایق با کسی که در رابطه هستیم ، مال ما باشه .
"تو هنوز غذاتو تمام نکردی ؟" ه
به بشقابم نگاه کردم که پُر بود از ذهنیاتم و توضیحاتی که به خودم داده بودم .... خندیدم به بشقابی که دیگه اشتهایی نداشتم برای خالی کردنش ..... چشمم از نگاه کردن به او سیر شده بود و خودم از تماشای لذت غذا خوردن او ..... وای که چقدر شیرین حس دوست داشتن کسی از ته دل ..... و .. وای که چه خودخواهانه می خواستم این حس رو فراموش کنم. ه
واراند- بهمن ماه 1388
شرح صدر
بدان ای فرزند!
از کتاب مستطاب «دیپلمات نامه» نوشته یوسفعلی میرشکاک ناشر: کتاب نیستان.
...
بدان ای فرزند! -ایدک الله بمتابعة الثقلین- که ایزد تعالی دنیا را نه برای ما درماندگان و مادرمردگان، که از بهر چاچولبازان و پاچهورمالان آفریده است. بیافرید بر موجب سطوت و سرمایه، و بیاراست بر موجب گزاف و پروپاگاند، و چون دانست که زورمندی به از ناتوانی، ثروت به از فقر، زیادت به از نقصان، گردنفرازی به از سربهزیری، زیبایی به از زشتی، و بر هر دو توانا بود، زورمندی و سطوت و شوکت به امت عیسی داد و ناتوانی و تسلیم و تواضع به امت مصطفی –صلواة الله علیه. زیادت به امت کنفوسیوس و لائوتسه و مائو داد و نقصان به امت خیر الانام –علیه آلاف التحیة و السلام. ثروت به امت موسی داد و فقر به امت جناب لولاک –ارواح العالمین له الفدا. گردنفرازی به ایالات متحده –دامت تجاوزاته و مداخلاته- داد و سربهزیری و فروتنی به ممالک اسلامی –دامت افتضاحاتهم- و زیبایی به دیکاپریو عطا کرد و زشتی و بدقیافگی به پدرت بخشید و بر آن فقر و افلاس و حقطلبی و دادخواهی و زبان دراز و دست کوتاه و بیعرضگی و کاهلی مزید کرد.
بدان ای فرزند! که حق تعالی و تقدس در این داد و دهش خلاف دانش خود نکرد و بر موجب عدل و علم و حکمت کرد آنچه کرد. توانا بود که چلمنها و بیعرضهها را مالک رقاب عالم گرداند و الکتریسیته بر دست شاطر عباس صبوحی و رادیو بر دست نسیم شمال و سینما بر دست کفاش خراسانی و رادیوم بر دست شوریده شیرازی و بمب هیدروژنی بر دست نیما یوشیج به عالمیان ارمغان کند، لیک چون به نظر حکمت نگریست دید که اگر بر موجب نسبت مجازی ما با ساحت قدس لولاک، چنان کند، خشت بر آب زده است.
نقل است که حکیمی از حکمای متأخر را پرسیدند: خداوند تبارک و تعالی از چه سبب استعداد اختراع برق را به ادیسون عطا کرد و به فروغی مرحوم یا قاآنی خدابیامرز عنایت نفرمود؟ حکیم گفت: حق سبحانه و تعالی به ظرف لیاقت بندگان خود مینگرد و به قدر آن در حق بندگان عطا میکند. چون ایزد عزّ ذکره در این قوم که ما باشیم هیچ هنری جز مولع بودن به عروض و بدیع و قافیه ندید و توقف ما در قاب خاتم و جغجغه و کوزه و بشکن دو انگشتی و حمومک مورچه داره و باباکرم و سوگند دروغ و غیبتگویی و دلالی و کمفروشی و دلهدزدی و کاسهلیسی و ریا و نفاق و تملق گفتن و تحمل خواری و دیگر صنایع مستظرفه ملی همچون زدن زیرآب یکدیگر و غمازی و تنگنظری و سالوس و بوزینگی اجانب و نظایر اینها مشاهده فرمود، روی از ما برگاشت و به فرشتگان امر کرد خیر و غیرت و حمیت و دیانت و انصاف و مروت و جوانمردی از ما منقطع کنند و به میکائیل –علیه السلام- گفت: «ذرهم فی خوضهم یلعبون» تا جز عروض و قافیه و شعار و انتخابات بر ما نپیماید.
...
No comments:
Post a Comment