Thursday, February 11, 2010

چهارشنبه 21 بهمن 1388


خانقاه

تئوری انفجار نور ناشی از اشتیاق به تاریکی بعد از انفجار”تقدیم به “سپهر”عزیزم از وبلاگ”هرزه بافی های روزمره”(http://sepehr606.blogfa.com) که شجاع بود و در دانشگاه بی پروا از جان سخنرانی می کرد…که به نظرم زیبا بود…که بینمان همیشه سوتعبیر بود…به یاد خانه نارمک و خانه نواب…به یاد برادرش…به یاد نامجو و کیوسک توی سوزوکی…به یاد پارتی های کوچولو و خیلی خودمونی و بدون مشروبمون…به یاد فیلمنامه مشترکمون که امیدوارم ساخته بشه…به یاد در به دری هایش…به یاد تولدش…به یاد قهرش…و به افتخار زرنگ بودنش و رفتنش از جهنم ترکیه به آلمان کاری که خیلی ها نتوانستند بکنند.


تئوری انفجار نور ناشی از اشتیاق به تاریکی بعد از انفجار:

وَه چه دانشمندی

بر سرش هاله نور

بَه از آن کشفِ بزرگ

نورهم منفجره است

منفجر می گردد



هلهله برپا شد

پیرِ ما منشاءِ ماست

نگهش دار خدا

تا گودو برگردد



پیرِ سرمست از این کشفِ بزرگ

و از این بختِ بلند

بعد از آن ابرِ توهّم در سر

همچو کبکی در برف

چشم بر آنچه خودش می دانست

بست و تصمیم گرفت

بی سبیلِ نیچه

فعلِ مستقبل را

مرده اعلام کند.



خلسه آغاز نمود

در میانِ غلیانِ عرفان

دست تعلیقی و خونبارش را

بر تنِ سرد و فلزینِ زمان

هی سُرانید و سُراند

تا کلیدِ رُجعَت

بازگشتن به زمانِ ماضی

کشفش شد

وَه که کشفی دیگر

سرِکیفش آورد

چرخشِ نحسِ کلید

ممتدُ و بی وقفه

طی سی سال و کمی بیشتَرَک

ملّت را

تشنۀ آبِ حیات

که به آن مشروطه

آزادی

جمهوری

چیزهایی به همین زیبایی می گفتند

به همان سرعتِ نور

که میانِ ردۀ منفجران جا افتاد

رُجعَت داد

به زمانی که در آن :

دختران زنده به گور

زردها زشت تر از اینکِ ما.



و دَمادَم کاشف

بینِ سرمستیِ کشفُ الاَکشاف

بازگشتِ همه را

لاجَرَم

بایسته

رو به سویِ الله

گوشزد می فرمود.

سنگر بی سنگ

گفتم: «بمان!» و نماندي!
رفتي،
بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!

گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سكوت و
صعودُ
سقوط!

تو صداي مرا نشنيدي
و من
هي بالا رفتم، هي افتادم!
هي بالا رفتم، هي افتادم...

تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،

ولي فتيله فانوس نگاهت را پايين كشيدي!

من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
بي چراغ قلمي پيدا كردم
و بي چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...

حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!

دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند
و مي خندند!88

سپهر مساکنی



در ادامه بحث با حسام سلامت پیرامون جنبش سبز

راستش حسام جان وقتی یاداشتت را خواندم کمی شوکه شدم و یاد همان ماجرا چوب دو سر نجس افتادم. چوب دو سر نجس از آن جهت که دوستی چند وقت پیش برای حرفهایی که در حمایت از جنبش زده بودم برایم نوشت، که من و امثال من که خارج نشینیم مسئول قربانی شدن مردم در ایرانیم تا فردا بازگردیم در کافه های ولیعصر بنشینیم و.... وامروز شما می نویسید، از پرخاشگری، از چپ کلاسیکی که هیچ پایگاهی ندارد و به انتظار پرولتاریا نشسته در انتزاع گم شده و شاید نقد ناهمدلانه

بعد با خودم فکر کردم کجای کار ایراد دارد؟ شاید انسجام ودر نتیجه شفافیت نظری درباره این ماجرا را از دست دادم؟ من کجا ایستاده ام، در کدام یک از این دسته بندی ها می گنجم؟شاید هنوز گنگم؟

اما نه ، ماجرا جای دیگری است . می خواهم چوب دو سر نجس بمانم ، بی سنگر بندی ، بدون افتادن در هیچ کدام از این دوگانه ها بگذار بگویم ، سرگردان سیال !

یاد بوردیو افتادم و جامعه شناسی اش. یاد بوردیو افتادم، نه یاد مارکس ولنین و.....دیگر کلاسیک هایی که ظاهرا امروز مد نیستند واز این جهت که خوشایند چپ هایی که یک سره نو بودن را با نفی کلاسیک ها می شناسند یاد بوردیو نیفتادم نه از باب خوشایند کسی.... ازآن جهت یاد بوردیو افتادم که جامعه شناسی اش به قول وارثان او جامعه شناسی مخالفت خوانی است.

بوردیو به حفره ها سرک میکشد، مزاحمت ایجاد می کند ،مخالفت میکند ، جسارت دارد از چوب دو سر نجس شدن نمی ترسد. مخالفت خوانی نمی کند به مانند عده ای فقط برای آنچه که خودش نام آن را" تشخص و تمایز" می نامد.

جامعه شناسی بوردیو جامعه شناسی کنار زدن پرده هاست، افشای سلطه است. پشت تمام میدان هایی که در گسست و اتفاقا گفتگوبا چپ کلاسیک از آن ها نام می برد یک چیز را ظرافت مندانه نشان میدهد واین همان سلطه است .جامعه شناسی او از پشت گالری های آنچنانی هنری هم بدنبال رد پای منافع است، می خواهد پرده ها کنار بزند.

بوردیو در باب جامعه شناسی آموزش وپرورش و باز تولید نابرابری های اجتماعی پشت دموکراتیزه شدن آموزشی در فرانسه بحث جبر استعداد های طبیعی را رد میکند، اما منتقدین به او این اتهام شاید درست را وارد می کنند : که شما به جای جبرنابرابری استعداد های طبیعی و رد آن جبر برساخت های اجتماعی را جایگزین می کنید، وقتی بر این عقیده هستید که فقط عده بسیار ناچیزی می توانند از این نابرابری برساخت های اجتماعی پشت دموکراسیزاسیون آموزشی در فرانسه پرش کنند، جبر دیگری را جانشین کردید. جبر اجتماعی بر سوژه هایی که پشت این موانع می مانند وآرزو به دل گذاشتن آنها برای رویای پرش آموزشی که منجر به پرش نمادین اجتماعی ،سیاسی و اقتصادی هم می شود. کار او ختم به همین جا می شود او گویا فقط افشا میکند افشایی نا امید کننده شاید! و شاید عده ای بگویند نا همدلانه ،

اما نه، به پاسخ خودش هم گوش کنیم او میگوید:

اول قانون جاذبه زمین کشف شد وبعد توانستند بر آن فائق آیند. اول باید این تعیانات را شناخت تا بعد با آن مبارزه کرد. اینکار به معنای محتوم بودن نیست چرا که آنچه جهان اجتماعی خودش ساخته با آگاهی بدان خودش نابودش میکند.

قاعداتا بوردیو اگر دلهره "همدلانه" یا "نا همدلانه شدن " کارش را داشت با سر کسانی را که از به اصطلاح سوژگی خود در این سیستم دموکراتیزه شده آموزشی سخت خشنود بودند را به دیوار" برساخت های" اجتماعی نمی زد به دیوار تبدیل این سرمایه ها ومیدان هایی که او آنها را در استقلال نسبی ترسیم میکند، به دیوار سلطه .

اما او از این استقلال نسبی فراتر می رود و سر را به دیوار می کوباند تا بدانیم پشت این بحث های به اصطلاح مدرن،

نه، دیواری به این بلندی هم وجود دارد که باید برای عبور نابودش کنیم.

از این جهت کار نقد در این معنا کار درگیر همدلی یا نا همدلی بودن نیست واین خود به تعبیر من بزرگترین همدلی هاست

2. جنبش سبز کنشگران ایرانی، جنبشی است که به دنبال حقوق شهروندی می گردد. در مقابل دیکتاتوری حاکمیت اسلامی شکل گرفته شده واز این حیث یک جنبش مترقی است وبه دنبال حقوق مدنی و شهروندی برای گذار از دوران وسطایی که نهاد مذهب در ایران در شمایل پاپ و کلیسا قدرت سیاسی را به دست گرفته وبه یک معنا جنبش سبز بدنبال رنسانسی است در متن اجتماعی زندگی ایرانی ومسلما در این راه عده ای راه رسیدن به سکولاریزم را به یک معنا در پروتستانتیزم اجتماعی می دانند و عده ای هم نه، قیاس تاریخی را عملی بیهوده و اعتقاد دارند در دهکده جهانی ما محکوم به گذراندن تکامل خطی نیستیم.

جنبش سبز جنبشی است که از دل نارضایتی های اجتماعی شکوفه می کند . کنشگران آن اکثرا جمعیت جوانی است که تا دیروز بدون فضایی برای تنفس ،به دیازپام ده ،کراک و سرنگ و یا انسان زیر زمینی ومحفلی شدن رو می آورند وشاید چاره ای وراهی جز آن را نمی شناختند ، اما امروز برای لحظه ای آزادی ، برای بقا ، به خیابان می آید تا " شاید آینده از آن ما".

اما آنچه را که شما انسجام جنبش بر اساس "نیازها" و به یک معنا "فرا مادی "می نامید را تنها وتنها با رجوع به زمینه اجتماعی شکل گیری جنبش سبز و متن زندگی همین طبقه متوسط اجتماعی می توان رد کرد،

مسایلی چون بی کاری گسترده جوانان ، تورم بی سابقه ، گرانی اجاره خانه ها ، وخصوصی سازی زیر پوستی

وقتی به برنامه های انتخاباتی میر حسین موسوی هم نگاه کنید متوجه می شوید میر حسین میداند برای پیروزی در انتخابات روی چه چیزی دست بگذارد بر خلاف کروبی ، من تصور نمی کنم کسانی که قبل از انتخابات من وشما آنها را سبز پوش می دیدیم، تنها برای خواسته های فرا مادی خود به خیابان ها آمده بودند

اما در ادامه با کنار رفتن بیش از پیش چهره "لویتان" این سر منشا ها جای خود را طبعا به اتحادی علیه این دیو آدم خوار داد. اما مسئله اینجاست که سرچشمه های بروز این نارضایتی اجتماعی را فراموش نکنیم و همین طور تقلیل ندهیم.

بماند که خود این مفهوم "فرا مادی " را هم باید به چالش کشید

جنبش سبز به قول شما عمومی ترین جنبش اجتماعی در ایرانست و به قول خیلی ها "متکثر ترین "و به قول دوستی جنبشی است که کنشگرانش می خواهند زندگی کنند با نفی خشونت با خلق فرم های تازه با اصرار بر" افقی بودن "آن. این ها و بسیاری از شاخص های این جنبش اگر فقط به شکل رنگ ولعاب نماند وتبدیل به محتوای عمل خرد وکلان هریک از کنشگران جنبش شود شاخص های درخشانی است اما اگر...

در عین حال هریک پاشنه آشیل آن هم می تواند بشود و دقیقا کار ما اینجا آغاز می شود، افشای این پاشنه ها، افشای کسانی که پشت این "متکثر بودن " "افقی بودن " عمودی ترین کانالیزه کردن ها را انجام می دهند.

اتاق های فکر ، مدیریت شعار ها، برنامه های شبانه رسانه ای که چه چیز را شعار روز کنیم و از مطرح شدن کدام مطالبه.....

بهترین کاری که میتوان کرد افشا کاری پاشنه آشیل ها است وبه قول بوردیو حتما در مقابل جاذبه فائق خواهند آمد.

نوشته ای، عمومی ترین و متکثر بودن این جنبش اما دوست من در عین مثبت بودن این ماجرا می تواند پاشنه آشیلی را ایجاد کند که تبدیل به توده ای ترین یا پوپولیستی ترینی، هالیودی ترین هم شاید بتواند بشود.

این شعاری که امروز ورد زبان هرکسی است که در جنبش سبز هر کسی یک رسانه است اما میدانیم کسانی هستند علاوه بر رسانه بودن خود، نبض رسانه های جمعی لیبرالیزه راهم بردست دارند.

من تصور میکنم بسیاری از جمله دوست فرهیخته ای چون تو خوب می دانید که هم زنجیره چه کسانی هستید و کاری آگاهانه است در مقابل فاشیسم باید ایستاد

نوشتم هم زنجیره چه کسانی هستید برای اینکه هیستریک نشوی می نویسم "هستیم"

اما ترس از لویاتان، ترس از افتادن اختلاف و آنچه که منافع جنبش به اشتباه خوانده می شود باعث شده در مقابل راسیست ترین نوع اندیشه ها در کنارتان خود را به کوچه علی چپ بزنید با استدلالاتی از این دست که فعلا مسئله حاکمیت اسلامی است و مدام تنها بحث های سلبی ازآن شماست که هریک رسانه هستید و هستیم هر یک سپری دارید وداریم، هریک هزینه ای می دهید و می دهیم وبحث های ایجابی را مسلما کسانی میکنند که علاوه بر رسانه بودن خود رسانه ها را می سازند، لابی های بین الملی وزد وبندهای به اصطلاح خانوادگی، چانه زنی از بالا و سهم خواهی هم در برنامه شان مجاز است .

تعجب من از این است که شاهد کمترین نقدی از جانب شما که منادی چپ نوع جدید و دوستان دیگری که بسیار ادعای افقی و.... می کنند به اتاق های فکری که در حاشیه های امن خارج ،جنبش را می خواهند مهندسی کنند وهریک به نحوی کانالیزه با منافع خود، ندارید ونکردید

آقای کدیور یکی از چند نفری که سر از اتاق فکر جنبش سبز در میاورد بعد ازآن به خود اجازه می دهد آلترناتیوهای جنسی چون همجنس گرایان "همجنس باز و منحرف از مسیر راه طبیعی " بنامد وسخت بر مواضع هموفوبیک خود تکیه بدهد.

آیا مگر شما از چپی نو حرف نمی زنید که رسالتش را مبارزه با هرنوع ستم متکثر اجتماعی می نامند پس این سکوت در قبال کسانی دیگر که چون شما همدلانه سبز هستند از چیست؟ مگر کدیور و امثال او واتفاقا شما هم از سوی دیگر از جنبش حقوق مدنی وشهروندی سخن به میان نمی آورید ؟ طرح حقوق شهروندی و به میان نیا وردن حقوق ستم کشان جنسی کل مبحث را زیر سوال نمی برد.؟ به بهانه این که توده سنتی فوبیک ویا هر چه هستند نباید از مبارزه با هرنو ع ستم کوتاه آمد چرا که آن زمان در دام نئو تودئیسم افتاده ایم . البته در این باب خاطر نشان کنم اعتراض به اعمالی از این دست باتوجه به محدودیت ها در ایران باید از همین خارج از کشور صورت گیرد که با نبود محدودیت هایی که در ایران بوده از هر لحاظی کنشگران آن شاید جایی دیگر ودر سودایی دیگر روز را شب وشب را صبح میکنند، پشت آکسیون های فرمال ومصاحبه ها وحرفهای تکراری، نه بحثی در میگیرد نه در این حاشیه امن مطرح کردن مواضعی که در ایران غیر ممکن بود مجالی برای بروز می یابد.

در مورد لغو حجاب اجباری، نه به اعدام، اعدام فعال سیاسی کرد قصور هایی از بخش هایی از این جریان وجود دارد و نمونه هایی از این دست هم شاهد مثال است که به خاطر حفظ بدنه جنبش به نوعی پوپولیزم پنهانی که منافع راسیست ها را تامین میکنددست زده است اندیشه چپ نوهیچ واکنشی نشان نداد

وبازهم سکوت! مبادا لویاتان سوءاستفاده کند مبادا...... افقی بودن نه به معنای همسان شدن با جریاناتی است که اساسا با ما تضاد منافع دارند

افقی بودن به معنای داشتن پلاتفرم خود در کنار پلاتفرم های دیگر است

آیا چپ مدرن ، نو که کلاسیک ها را به حق و یا ناحق محکوم میکند به نادیده گرفتن شکل متکثر ستم خود به پلاتفرم اش وفا دار است؟

خیلی به این دوگانه کلاسیک مدرنی که حسام جان مطرح نمودی اعتقاد ندارم و خودم را اسیر هیچ کدام آنها نمی خواهم بکنم

اما امروز اگر چپ نویی در اروپا هست این جریان تاریخ دارد، از دل خون مبارزه هزاران هزار کارگر و... بیرون آمده در این زمین اجتماعی که زمینی است بسیار با ایران متفاوت می توان خود را نزدیک به این سنت دانست اما این چپ هم تبار دارد

در عین اینکه مرتب خود را در گسست با کلاسیک ها معرفی می کند در نقد آنها، مرتب رجوع هم میکند به تبارش. می داند روی شانه هایی ایستاده با اشتباهاتی در دوره تاریخی خودش. اما او دوباره ازآن بالا رفته لگد اندازی می کند اما نه جوری که از شانه های آن بیفتد در دامان یا چاه لیبرالیسم و به این منظور هی از انتخاب فلان کس و....حرف می زند

دشمنمان را اشتباه نگیریم رفیقم

امروز پیکان اتهام نقد ونفی به سوی چپ کلاسیک هیچ کار بزرگی نکرده ایم. کار بزرگ، وفاداری به مبارزه با ستم های متکثر است.

بهمن ماه است بهمن واتفاقات چند سال بعد ان برای من دالی است برای این ضرب المثل که دشمن دشمن تو لزوما دوستت نیست. تاریخ برای بار دوم کمیک تکرار نشود ؟ این هایی که نوشتم از روی نفی و مخالفت نیست از روی ترس است و اتفاقا خشن ترین نقد ها همدلانه ترین آنهاست وشاید کار ما وبزرگترین کاری که در قبال جنبش اعتراضی در مقابل دیکتاتوری اسلامی میکنیم ایستادن در شکاف هاست ، حفره ها را نشان دادن ، نه سکوت و جلبکی خواندن مطالبات کنشگران که مطالبات بر حقی است .با سکوت، آب به آسیاب دیکتاتوری اسلامی نریزیم ونه از سوی دیگر با جنون عمل فربه کردن لیبرالیسمی که به دنبال بورژوازی نرمی است در ایران خواه در هیبت رفرمیسم مذهبی، خواه در شمایل نئو لیبرالیسم هار

زنده باد آزادی، زنده باد برابری، زنده باد سپر به دستانی چون شما در برابر لویاتانی چون کلیت جمهوری اسلامی

نیم بوسه

دو سه روزی میشه دارم به مسأله ای فکر می کنم که قبلا هم در موردش ساعت ها وقت گذاشتم ، ولی توی دو سه روز اخیر به نتیجه ای تقریبا قانع کننده رسیدم

اگه تا حالا با دقت به مطالبی که نوشتم دقت کرده باشید در مورد زندگی خصوصی من و حالات روحی و جنسیم اطلاعات زیادی بدست آوردید ؛ از جمله اینکه :

1 - آدمی هستم که خودمو خیلی قبول دارم (البته صرفا از نظر فکری ، وگرنه تیپ و قیافه خودم هیچ وقت به دلم نمی شینه ! مگه اون وقت هایی که یه صفای به سر و صورتم بدم و تقریبا یه قیافه با نمک برای خودم درست کنم )

2 - پوزیشن من بسته یه آدمهای مختلف فرق داره ؛ برای تمام گی های دیگه S هستم و فقط برای مرد آرزوهام همون پوزیشن اصلیم ، یعنی VB میشم

3 - هر کسی به دلم نمیشینه و برای اینکه بتونم با کسی رابطه ای خصوصی تر از دوستی داشته باشم ، طرف باید ویژگیهای زیادی داشته باشه ؛ مثلا اهل مطالعه باشه ، مهربون باشه ، با اراده باشه ، سوسول نباشه و . . . و تازه اون موقع است که می تونم طرف رو به عنوان هم بستر بپذیرم

4 - از دیدگاه من ، کسی که اون ویژگیها و ایده آلهای منو داشته باشه ، پیدا کردنش خیـــــــــــلی سخته و من هم از اون دسته آدمهایی نیستم که بتونم خودمو قانع کنم تا بغل هر کره خری بخوابم ،

با مطالب چهارگانه فوق ، من به این نتیجه رهنمون شدم که بهتره من یاد بگیرم تا به خود کفایی برسم

و هنگام فعل جنسی ، کسی غیر از خودم حضور نداشته باشه و این مستلزم تهیه ابزار و وسایل و افزارآلات مصنوعیه !!! تا مثل دیشب نزنم ماتحت خودمو زخم و زیلی کنم

همجنسگرا


آرش : اگه بتونی یه مقدار برای راه هایی در جهت تقویت این با هم بودن ها و کمک های متقابل تو جامعه گی ها بنویسی خیلی مفیده

نخست بهتر است یاد آوری کنم پست من در باره جامعه همجنس گرایان بود نه روابط دوستانه چند همجنس گرا و حس انسان دوستی، منظور من کمک به افراد (به عنوان فرد نه یک عضو از جامعه) یا دور هم جمع شدن و زدن و رقصیدن یا روابط دوستانه نبود، برای مثال جامعه شهروندان کشور ژاپن یک جامعه با مشخصات خاص خود است، افراد این جامعه به عنوان فرد ممکن است با هم دشمن باشند همدیگر را بکشند یا از هم دزدی کنند ولی باز با این حال هویتی به نام جامعه ژاپن باقی است و اگر برای مثال به این کشور حمله شود همین کسانی که ممکن است به خون هم تشنه باشند با یکدیگر هم رزم می شوند تا از منافع مشترک دفاع کنند، جدا از اینکه همجنس گرایان به عنوان فرد با هم چه رابطه ای داشته باشند یا به هم کمک بکنند یا نکنند به نظر من هویت اجتماعی همجنس گرایان در ایران کمرنگ شده، با هم بودن و کمک متقابل می تواند در قالب روابط انسانی وجود داشته باشد ولی خبری از جامعه همجنس گرایان نباشد، یک مثال می زنم تا منظورم را روشن کنیم، در ایران افرادی که موی فر دارند وجود دارند، یک فردی که موی فر دارد ممکن با فرد دیگری که موی فر دارد دوست شود و به هم کمک کنند یا از نظر زیبایی به موی هم علاقه داشته باشند ولی چیزی به اسم جامعه مو فرفری ها نداریم، برای اینکه این روابط تشکیل یک هویت اجتماعی نمی دهند ونیروی اجتماعی تولید نمی کنند.

نتیجتا راهکار باهم بودن و کمک متقابل لزوما به مسائل همجنس گرایان مربوط نیست و بهتر است پاسخ این پرسش را در چهارچوب ارزش های انسانی و اخلاقی جستجو کرد که این موارد خارج از موضوع بحث این وبلاگ است.

No comments: