Thursday, February 11, 2010

پنجشنبه 22 بهمن 1388


بایوت


در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم

از خدا پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟

خدا پاسخ داد:کودکی شان اینکه آنان از کودکیشان خسته میشوند.عجله دارند بزرگ شوند.و بعد دوباره پس از مدتها آرزو میکنند که کودک باشند.

....اینکه آنها سلامتی خود را ازدست میدهند تا پول بدست آورند

و بعد پولشان را ازدست میدهند تا سلامتی بدست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده مینگرند و حال را فراموش میکنند.

و بنابراین نه در حال زندگی میکنند نه در آینده!

...اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمیمیرند

و به گونه ای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند!

دستهای خدا دستانم را گرفت.برای مدتی سکوت کردیم.

و من دوباره پرسیدم: به عنوان یک خالق مهربان

میخواهی کدام درسهای زندگی را بندگانت بیاموزند؟

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند اما سالها طول میکشد تا آن زخمها را التیام ببخشند.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که دو نفر میتوانند به یک نقطه نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند. بیاموزند که فقط کافی نیست که دیگران را ببخشند بلکه آنها باید خودرا نیز ببخشند. من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفتگو متشکرم. آیا چیز تگفته ی دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:فقط اینکه بدانند من اینجا هستم. همیشه...


تیرداد

حرف اول


سیاه
در قهوه‌ای حل می‌شود.

صورتی
به صورتی می‌مالد.

سرخ
روی سرخ می‌سُرَد.

تیره
روی روشن می‌ساید.

سفید
با سفید می‏آمیزد.

هوا
عطری می‌شود.

صورتی
به صورتی می‌مالد.

- صبح بخیر
- صبح بخیر


حیاط خلوت

بیست و پنجم بهمن ماه ،
پیمان عشقی که خواهیم بست
پیمانی ناگسستنی
میان من و تو
و خدا، شاهد این عهد
که تا همیشه تاریخ
این روز جاودانه باشد
بیست و پنج بهمن روز من و توست...

***********************

بیست و پنجم بهمن قشنگ ترین روز من و امیر خواهد بود . چون سه تا مناسبت مهم تو این روزه:
1-روز ولنتاین
2-تولد امیر
3-چهارمین ماهگرد آشناییمون

پ.ن1: پیشاپیش ولنتاین مبارک!
پ.ن2: امیر جونم این روز رو بهت تبریک می گم ...

شبدیز


سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم

اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار

قیاس کن که منم از شمار خاک درم


ساقی قهرمان

هویت ما چیزی به جز مطالبات ما نیست. ما با مطالبتاتمان بیست و دوم بهمن را سبز و بیست و سوم بهمن را رنگین خواهیم کرد


آیا اگر فردا تهران سبز سبز باشد، جنبش سبز پسفردا چه خواهد کرد؟

این اضطراب من است، و اضطراب نسلی که قربانی اولین بیست و دو بهمن شد، و اضطراب نسلی که کری و کوری اصلاح طلبان را در دوره قدرت خاتمی تجربه کرد. اضطراب ما موجه است

بخشی از ما امکان دستگیر و کشته شدن در خیابان های تهران را نداریم، سالهاست آنجا نیستیم، اما اگر بودیم، همانجایی بودیم که در اولین بیست و دوی بهمن بودیم، وسط خیابان

بخشی از ما امکان پیوستن به سیل سبز فردا را داریم، و همانجا خواهیم بود، وسط خیابان

هیچکدام از ما دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم، و هر چه به دست بیاوریم با همین از دست دادن ها به دست خواهیم آورد، رژیم، چه بخواهد چه نخواهد، نوبتش تمام شده است

اضطراب ما از فردایی است که سبزها، حزب الله اش باشند

آیا جنبش سبز آنقدر شجاعت دارد که زمستان امسال را با اعتراف به نارسایی های خود و نیاز به درک گسترده تر خود از نیازهای مردم در تمام گستره ی ایران، بدون شرط و شروط متفرعنانه و روشنفکرانه و کاسبکارانه و نخبه پرور و بی انصاف و کودکانه، به آخر برساند و وارد یک مرحله ی رشد، و درک عمیق از دموکراسی و حقوق بشر، بدون خام دلی قشر برگزیده ی صاحب کمال بشود؟ آیا جنبش سبز، جسارت آن را خواهد داشت که حقوق بشر را بر اساس بشر بودن افراد تقسیم کند نه بر اساس ناز بودن و ماه بودن افراد، و عزیز دل خانواده های ممتاز بودن افراد؟ یا حتی بر اساس با فرهنگ بودن و نابغه بودن افراد؟

این اضطراب ماست

در سی سال گذشته اکثریت عظیم مردم ایران به دلیل عزیزدل نبودن و نورچشم نبودن و نابغه نبودن و با فرهنگ نبودن و برگزیده و ممتاز نبودن، کشته شده اند و شکنجه شده اند و گم و گور شده اند

اگر فردا، بیست و دوم بهمن، تهران سبز سبز بشود، آیا سبزها بیست و سه بهمن را هم سبز نگه خواهند داشت؟

سبزها چقدر سبز خواهند ماند؟

آیا ناچار خواهیم شد سرخشان کنیم؟ یا زردشان کنیم؟ یا رنگ رنگشان کنیم؟ معلوم نیست

این اضطراب ماست

اگر فردا سبز نباشیم یا کنار سبزها نباشیم یا سپر سبزها نباشیم، اگر اصلن نباشیم، و اگر اصلن به فکر آبروی سبزها و دردهای سبزها و جوانی سبزها و ساده انگاری های سبزها نباشیم، جنازه ی رژیم تا سی سال دیگر روی دست ما خواهد ماند. به خاطر زندگی، فردا باید توی خیابان باشیم، با حفظ مطالباتمان و تمام رنگهامان

سپهر مساکنی

قهوه های دست نخورده/ سیگار آتش نکشیده ما بعد این همه دوری فاصله حالا اینجا ! پایان

خیلی عجیب است این کسی که روزگاری خیابان امیراباد را برایش.....نشناسم ....به جایش نمی آورم

میگوید تشریحش میکنم / کالبد شکافی خاطره میکنمش/ میگوید رابطه ام با او مثل رابطه اش با بازجوست / میگوید در کار تحقیر متداومم میگوید همچنان که دوستش دارم تنفر عجیبی هم از حرفها ونگاهها یم به او.... میگوید تو مرا ، گذشته ام را ، واقعیتم را دوست نداری مرتب مرا زیر چرخ گوشت تخیلت ریز ریز میکنی آنچنان که میخواهی تخیل میکنی فرافکنی میکنی وشاید هم عق می زنی حرفهایش درست در روز بیست ودو بهمن که برایم دالی است از روزی که از روزمرگی خالی شده و با کلان روایت ها و ساختار سیاسی عجین شده مخصوصا در این بهمن پر اضطراب و ترس نشان تصادفی عجیبی است خطوط امر سیاسی و پایان یک رابطه شخصی با توجه به گذشته رابطه و نظرات متفاوت ما نسبت به امر سیاسی و کنشگران انها که از بد ماجرا از دوستان نزدیک و مشترک هم بودند در این میدان واختلافاتی از این دست ...

دلایل

پناهنده گی هریک از ما مرا دوباره به یاد این ماجرا می اندازد که امر سیاسی تمام ابعاد زندگی ما را تا کوچکترین قرار های عاشقانه مان هم تسلط خود قرار داده است وشاید بر ما حکمرانی میکند شاید ! شاید هم بر عکس 1

/ او را فرافکنی میکنم به خاطراتمان آبان 86/ بوفه علوم اجتماعی او با همان شالگردنی که دوستش داشتم و خنده های متینش و شعف کشف متنی تازه در من

2/ خبر تکان دهنده بود، مراقب باشم اسم او را که هی به واسطه این خبر می برند رنگ ورویم را نبازم، آذر ماه را دوست نخواهم داشت 3/حالا ازآن همه رنج در بهمن برفی آن سال در خوابگاه دانشگاه تهران واعلامیه ها و نشریات دانشجویی ازآن همه تلاش/ ان همه عشق/آن همه دردل های شبانه / شاید هیچ نمانده در خاطرم ،برایت در تقویم آن ماه هم نوشته بودم از ترس مرگ ، خودکشی نباید کرد/

او خداحافظی میکند دو سال بعد در سوز برلین می مانم، شاید می خواهد راوی روایتش باشم روایتی بی طرف به متن بازمیگردد آیا شما ندیده اید نویسنده ای را که عاشق یکی از شخصیت های داستانش باشد؟ عشق که نه، یک جور تبار یک جور هویت یک جور.....

به او میگویم پایان این رابطه عجیب یعنی غیابم از چهار سال پیش وهی تلاش باید بکنم که باز سازی کنم دلایل این خاطرات و حماقت ها وجسارت ها را شاید او آن ادم سابق نیست پختگیش را دوست دارم شاید انزوایش را اینسکوت متداومش را اما او را نمی شناسم دیگر

به او میگویم درست مثل خرداد 87 او مرا تنها میگذارد درست مثل روزی که برادرم مرد و او مرا تنها گذاشت این روزها بر ما خواهد گذشت، غمگینس او را خاک میکنم یا فرافکنی ها و رویا هایم که روی تنش درست نشسته بود /ما خوب می دانیم هر متن به پایان می رسد. اما .چه دردناک..

خداحافظ

تجربه مبارزه عاشقانه مانیایی ام خداحافظ مقدسم 22 بهمن 88

عصیان







نیم بوسه


از بزرگان شنیده ام که گویند تاریخ را همواره قوم غالب می نویسد نه قوم مغلوب ؛ اما سردمداران حکومت اسلامی نه تنها تاریخ خودشان را می نویسند بلکه تاریخ ازمنه ماضی را نیز به فراخور میل خود بازنویسی می کنند

حدود سه شب پیش ، که خونه برادرم اینا مهمون بودم ، بطور اتفاقی قسمتی از سریال "سالهای مشروطه" رو دیدم

واقعا حرصمو در آورد

سران احمق و توهم زده ی بابی و بهایی را لباسهایی پوشونده بودند که گویی این جماعت از کلبیون زمان یونان باستان یا دراویش فرق تصوف اند

و مردم ناآگاهی که سرانه مطالعه شون ۳ دقیقه بیشتر نیست ، این داستان پردازیها را بی هیچ چراجویی و چشم بسته قبول می کنن

به چه زبونی باید بگم ، که هم شیخ علیمحمد شیرازی (باب) هم شیخ حسینعلی نوری (بهاء) و سایر شخصیت های وابسته به فتنه باب و بهاء (چون سید کاظم رشتی ، ازل و . . . ) همگی از علمای بنام تشیع و پرورش یافته در حوزه های علمیه نجف و کربلا بوده اند

و دقیقا و بی هیچ کم و کاستی ، لباسی عین روحانیون تشیع به تن می کردند (یعنی همان عبا و عمامه) و در حقیقت جنگ میان بابیان - بهائیان و علمای تشیع ، جنگ مابین آخوندها بوده است

مرتیکه ها طوری گریم می کنند و لباس طراحی می کنند که مردم خیال کنند ، روحانیان شیعی ، ماسوای موجودات عالم خاکی اند، و یک سرشان به ملکوت و سر دیگرشان به ماتحت خلایق وصله

هنوز یادم نرفته اون سریال مضحک که نامش رو گذاشته بودن "یوسف پیامبر" ! اومده بودن اخناتون و سینوهه رو معاصر کرده بودن با ژوزف (=یوسف) تا از این راه هم کسب آبرویی برای یوسف بشه و هم گند بزنن به توحید و یکتاپرستی اخناتون که در تاریخ مدون بشری (نه در تورات که تخیلات بیمارگونه قوم یهود است) نامش به عنوان اولین موحد ثبت شده

تا از این رهگذر ، اخناتون را نیز وامدار قوم یهود و به تبع اون هدایت یافته توسط پیامبر مذکور در قرآن کنند

اکثریت قریب به اتفاق محققین علوم انسانی ، متفق القول اند که اگر اخناتون با پیامبری هم عصر بوده ، این پیامبر ، حتما موسی خواهد بود و حتی خروج بنی اسرائیل به سرپرستی موسی ، در نتیجه آشوب های اجتماعی در پی کشته شدن اخناتون به دست روحانیون و کهنه سایر خدایان مصری بوده است ؛ و کسانی از محققین نیز معتقدند که ندای توحید موسی ، برگرفته از حرکت اخناتون بوده است که بعدها قوم یهود آن موقعی که یهوه را از مقام خدایی محلی به مقام خدای جهان رسانید ، موسی را فرستاده او دانست

واقعا گاهی حالم به هم میخوره از اینکه تاریخ رو طوری تحریف می کنند که تمام واقعیت ها رو باژگونه جلوه بدن

و از اون بدتر حرصم از این در می آید که این تحریفات رو مردم به واسطه اینکه هیچ اهل مطالعه نیستند خیلی ابلهانه قبول می کنن

بعد از جنگ اول میان اعراب و اسرائیل ، موشه دایان که اون موقع وزیر جنگ اسرائیل بود ، کتابی نوشت و استراتژی جنگی رو که بر علیه اعراب پیروز شده بود ، کامل توضیح داد

در هنگام جنگ بعدی ، موشه دایان دقیقا همون استراتژی رو بکار برد و این بار هم پیروز شد

بعد از این جنگ ، خبرنگاری از موشه دایان پرسید : " شما فکر نمی کردید که ممکن است اعراب اون کتاب رو خونده باشن و اینبار بر علیه اون استراتژی اقدامی مؤثر انجام بدن " و موشه دایان جوابی داد که مو رو به تن آدم سیخ می کنه

موشه دایان برگشت گفت : " نه ! چون مطمئنم که اعراب کتاب نمی خونن "

ما از اعراب خیلی چیزها به ارث بردیم ، از جمله همین عدم مطالعه

نوشته گاه یک همجنسگرا

از ازدحام جمعيت رجا تا خلوتي فارس و باز هم


در ميان خبرگزاريهاي اصولگرا آنچه بيشتر نظرم را جلب مي كرد خبر هاي رجا و فارس در مورد حضور آقاي مهندس موسوي مي بود كه تفاوتي آشكار داشتند ( براستي چرا ؟ )

خبرگزراي رجا نيوز :

با توجه به ازدحام جمعیت در مقابل این منزل و خیابان منتهی به بن بست مصطفی، نزدیکان میرحسین، او را با پوششی زنانه از این محل خارج کردند و از میان جمعیت گسترده مردم فراری دادند.

خبرگزاری فارس :

تيم حفاظتي وي پس از مشاهده خلوتي خيابان‌ها و عدم حضور مردم او را تحت مراقبت شديد با پوشش پارچه اي از كوچه خارج كرده و سوار برخودروها به سرعت منطقه را ترك كردند.


یادداشت های روزانه یک دزد


افراد باهوش (یعنی کسانی که خواهان پیش‌رفت مادی و افزایش سرمایه‌ی اجتماعی‌شان هستند) به اخلاق اجتماعی (یعنی اخلاقی که توده‌ای است، اخلاقی است که دقیقن به‌خاطر توده‌ای و سیال‌بودن‌اش قدرت‌ها می‌توانند با توسل به آن توده‌ها را کنترل می‌کنند) عمل نمی‌کنند اما رفتارشان (که همان میل به پیش‌رفت مادی و افزایش سرمایه‌ی اجتماعی است) را با همین اخلاق (که گفتیم بسیار سیال و توده ای است) «توجیه» می‌کنند و «مشروعیت» می‌بخشند (و اگر این کار را نکنند مانعی بر سر راه پیش‌رفت‌شان ایجاد خواهد شد). این اخلاق اجتماعی (و توده‌ای) همانا ابزاری برای استیلاست. یکی از نمودهای این پراکسیس افراد باهوش، در نگرش آن‌ها به رابطه‌ی جنسی و تن بازنمایانده می‌شود؛ افراد باهوش، به جای آن‌که در رابطه‌ی جنسی اصالت را به لذت تنانه دهند، اصالت را به سرمایه‌ی اجتماعی‌ای می‌دهند که آن تن ازش برخوردار است یا می‌تواند برخوردار باشد. این ما را به دو مفهوم کاملن جداگانه از اروتیسم می‌کشاند؛ افراد باهوش تنی را اروتیک می‌دانند که قدرتمند باشند (یعنی از سرمایه‌ی اجتماعی بالایی برخوردار باشد) و توده‌ی مردم تنی را اروتیک می‌دانند که شهوانی باشد (یعنی بتوانند لذت اجتماعی/جسمی ببرند). بنابراین، ما دو اروتیسم داریم؛ یکی ناتنانه (که با افزایش سرمایه‌ی اجتماعی هم‌بسته است) و دیگری تنانه (که معطوف به تنی است که معیارهای زیباشناختی جامعه آن‌ها را زیبا و جذاب می‌داند). افراد باهوش در انتخاب شریک جنسی‌شان فرم تن را مهم نمی‌دانند، یعنی برای آن‌ها تن به خودی خود ارزش‌مند و جذاب نیست. آن‌ها کسی را انتخاب می‌کنند که سرمایه‌ی اجتماعی‌شان را افزایش دهد. اما توده‌ها (کسانی که تای دیگر مقوله‌ی «باهوش» هستند) کسی را به‌عنوان شریک جنسی برمی‌گزینند که تن زیبایی دارد. فردی که از دید توده‌ها جذاب است هیچ ندارد مگر لذتی جسمانی. توده‌ها وقتی دست‌شان به مدل (مرد و/یا زن جذاب و مشهور و رسانه‌ای) می‌رسد نمی‌توانند از تن وی سرمایه‌ی اجتماعی کسب کنند؛ اخلاق اجتماعی آن‌ها را محکوم کرده است که فقط لذت جسمانی ببرند. تن، سرمایه‌ی اجتماعی نیست. لذت جنسی یا اروتیسم یا اجتماعی است و یا اقتصادی. زمانی که اجتماعی است با اخلاق توده‌ای گره خورده است و وقتی اقتصادی است با افزایش سرمایه‌ی اجتماعی. در حالت نخست، ما با اخلاق جنسی درگیر هستیم و تن جولانگاه آن اخلاق است. در حالت دوم، اخلاق جنسی وجود ندارد و تنها چیزی که مهم است افزایش سرمایه‌ی اجتماعی است، و بنابراین تن در این حالت تبدیل به غیرتن می‌شود؛ به چکی سفید.

No comments: