Thursday, March 4, 2010

چهارشنبه 12 اسفند 1388


آراد

تو را نمی دانم اما
اولین نگاه من به تو
نه از سر مهر بود
و نه در زیر ماهتاب

ولی روزگار باره و بارها
نگاه ما را در هم آمیخت
تا به تو بیاندیشم

و این بار
از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم
هر چند که همگان
این نگاه را خالی از فکر پنداشتند
و من هنوز نمی دانم
که ابتدا اندیشیدم و سپس عاشق شدم
یا در پی عشق ، به فکر فرو رفتم .

امروز مرور می کنم آن روز ها را
و یقین دارم بسیاری همچون من
نیازمند این نگاه به زندگی هستند
و شاید این تجربه
آنان را به راهی که هموار تر است برساند .

آور لیتل دیکتیتورشیپ



آن زاده ی ماه اسفند ٬ آن پرورش دهنده ی قندک ٬ آن آورنده ی نمره های تک ٬ آن به رقص درآورنده ی هر جنبنده ای حتی مارمولک ٬ آن درست کننده ی سالاد ماکارونی ٬ آن به دنیا آورنده ی عروسک های کارتونی ٬ آن عالم ربانی ادبیات ٬ آن دوست قدیمی هاله بیات ٬ آن خواننده ی رمان های جی دی سیلنجیر ٬ آن نویسنده ی نمایشنامه های ایلیاد وادیسه هومر ٬ آن دانشمند و پژوهشگر نستوه زبان ٬ آن فیلسوف بزرگ در روانشناسی انسان ٬ آن یگانه خواهر شیخ ما سعید ٬ آن همسر پیرما امیر ٬ آن یگانه دختر پدرش ٬ و تنها نسترن باغ های سرزمین مادرش ٬ بزرگ ما ٬ دانشمند مجاهد و نستوه ما ساره ( حفظه الله عنه و اخوی اش الی یوم القیامت )

نقل است که چون به دنیا آمد جمشید دستور داد جشن بزرگی برپا کنند و سیزده روز مردمان جشن گرفتند که او سیزدهمین نوه ی خاندان مادری بود و این عدد از برکت وجود اوست که برای همیشه در تاریخ مقدس گشته است ( البته این جشن امروزه با توجه به تغییر تقویم به دست خیام سه هفته دیرتر برگزار می شود و نامش از ساره روز به نوروز تغییر پیدا کرده )

در کودکی به حرفه ی جادوگری مشغول شد و در این راه به علوم نوینی دست یافت . کتاب معروف او در این دوره " پرواز پرده های بالکن در میان فرش های لوله شده " یکی از غنی ترین منابع کمک آموزشی در کتاب های جادوگری نیجریه است .

به گواه مورخان بزرگترین خدمت او به بشریت در سنین ۳ الی ۴ سالگی او بوده است . دعاها و پیگیری های او سرانجام منجر به تولد برادرش شد که این آفرینش به عنوان نقطه ی کمال خلقت خدا ثبت شده است . و بنا به روایاتی آیه ی شریفه ی " فتبارک الله احسن الخالقین " در همین زمان نازل گشته .

در سنین بالاتر با قورباغه ها دوستی و رفت و آمد پیدا کرده بود . نقل شده است زمانی که پسر عم اش به دنیا آمده بود گفته است که " امیر را اندازه ی قورباغه ها دوست دارم "

از دوران ۵ سالگی تا ۱۲ سالگی او اطلاع زیادی در دست نیست . گفته اند جلد دوم زندگی نامه ی او در حمله ی مغول های به ایران در آتش سوخته است . اما بنا به روایاتی در این دوران او به دوچرخه سوای بسیار علاقه داشته است .

در سن ۱۲ سالگی به زیارت شهری در آلمان غربی مشرف شد و یم سالی را آنجا اقامت گزید . نقل شده است که در لوبک بسیار به تمبر علاقه مند شد و تمبر های بسیاری از سراسر جهان آنجا جمع کرد . در همین زمان شیخ ما ابوسعید هم به دلبستگی هایش در مورد کیندر می پرداخت

در سفری که به فرانسه داشت پدرش که گویا تحت تعلیمات رضاخان بوده به زور او را مجبور به کشف حجاب می کند . که آثار غم آن کشف حجاب هنوز در چهره و سخنان مجاهد نستوه ما پیداست .

بعد از بازگشت به وطن در سنین میان سالی در درس و علم آموزی پیشرفت عجیبی داشت . نمره هایی که واقعا تک بودند یعنی یک رقمی بودند و هیچ جور هم دو رقمی نمی شدند .

در روایاتی از ابن مسعود آمده است که یک بار در درس هندسه نمره ی دابره ای شکلی کسب کرده بوده و این از کرامات عالم ربانی ما بوده است و مادرش برگه ی کرامات را امضا کرده تا برای همیشه به عنوان سندی استوار در راه علم پژوهی مجاهد ما باقی بماند .

ایشان سرانجام در رشته ای ادیبانه و نمایشی مشغول به کسب علوم عالیه شدند و این بار همه ی رویه ی پر افتخار زندگی را زیر پا گذاشته و با معدل ۱۸ دوره ی تحصیلات عالیه را پشت سر گذاشتند .

بعد از گذشت دوران تحصیل مجاهد ما خیلی به موسیقی و آن هم از نوع اصیل ایرانی اش علاقه مند شده و به یادگیری تنبور روی آوردند . نقل شده است در چند جلسه ای که پیش از ازدواج کلاس تنبور رفته بود چگونگی گرفتن ساز در دست را فراگرفت . مورخان هنوز نمی دانند که چرا دیگر پس از ازدواج روی خوشی به تنبور نشان نداده است !

مجاهد نستوه ما با عشق بسیار به آشپزی در سنین جوانی اش همه ی تلاشش را برای فراگیری غذاهای خوشمزه به کار برده است و در این راه موفق به دریافت جایزه ی " راتاتویی " گشت .

نقل است که ایشان سال هاست برای شوخی و برای ایجاد نشاط در جوانان در آزمون هایی شرکت کرده د موجبات نشاط بسیاری را فراهم می کند .

مراد ما ٬ پیرما ٬ مجاهد نستوه ما اینک چند سالی ست که به رشته ی تحقیقی زبان خارجه روی آورده است و با پشتکاری عجیب قله های موفقیت را یکی یکی له می کند . مسئولان میراث فرهنگی گفته اند در صورت ادامه ی پیگیری این روند او را به عنوان اولین دانشمند نستوه زبان خارجه ثبت ملی خواهند کرد .

و این تذکره ای بود از زندگی دانشمند و عالم ربانی ما ٬ ام قندک و عسل و سالی و جعفر و ترمه و ....

نیم بوسه

همیشه که نباید ویران کرد


توی دو سه روز اخیر که با چند تا هم احساسام صحبت کردم ، توی حرفاشون نقاط مشترکی بود که منو وادار کرد اینجا در موردشون بنویسم یکی از نقاط مشترک این بود که چرا محمد رو بیخیال نمیشم. ببینید بیخیال شدن از نظر شما یعنی اینکه طرف رو فراموش کنی ، دیگه نبینیش و به عبارت خیلی ساده دورشو خط بکشی ولی من هیچ وقت این کار رو نمی کنم ! قبلا گفتم ولی اینجا کاملتر و پیوسته تر تحلیل می کنم. قبلا به آرمین و دوستان دیگه ای که گیر داده بودن برم روانکاو ، گفتم که اگه خودم نخوام هیچ کسی نمی تونه کمکم کنه و اون کسی که می تونه بهترین کمک رو بهم بکنه ، خودمم دیرو داشتم به حمید می گفتم که اگر محمد منو از خودش طرد میکرد ، با توجه به روحیاتی که دارم و ذهن مجاز ساز و خیال پرداز من ، هیچ وقت نمی تونستم با این واقعیت که محمد جی نیست کنار بیام و حتما تا آخر عمر با توهمات دست و پنجه نرم می کردم . اینکه محمد وقتی میبینه ممکنه با اون بودن یک سری امید هایی به من بده ، پس با این حال چرا نمی خواد به خاطر من ، منو ول کنه ؛ بحثی هست که به این سادگی نمیشه مقدم و تالی چید و به این نتیجه رسید. دیروز به حمید گفتم : واقعا شانس آوردم که محمد منو از خودش طرد نکرد چون اگه این کار رو میکرد معلوم نبود اصلا بتونم با واقعیت کنار بیام. حمید گفت مطمئنی شانس بوده ؟ گفتم نمی دونم. گفتش نه خیر ! نتیجه کارها و رفتارهای خودته که محمد ولت نمی کنه و به عنوان یه دوست صمیمی دوستت داره. حقیقت هم همینه. منم جای محمد بودم هیچ وقت دوستی رو که این همه به من عشق میورزه ، حاضره همه کاری برام بکنه ، ولش نمیکردم. کی بدش میاد مورد محبت باشه. فقط مشکل از اونجایی شروع میشه که من بخوام محمد نقشی رو توی زندگی من بازی کنه که اصلا ازش ساخته نیست. اون که جی نیست پس نمی تونه اونی باشه که من باهاش سر روی یک بالش بذارم ولی می تونه اونی باشه که در بدترین شرایط روی کمکش حساب کنم یعنی یک کسی نزدیکتر از یک برادر. دیروز داشتم به فهیم می گفتم که توی این حالات روحی که من دچارش میشم محمد که مقصر نیست. من عاشق اونم ، اون که عاشق من نیست. اون انتخاب من بوده ، من که انتخاب اون نبودم. همین که اون تا حالاش مونده تا من بتونم سرپا وایسم بزرگترین لطفی رو که می تونست در حق من کرده رو انجام داده بودن محمد تا الان ، باعث شده من کم کم با واقعیت بتونم کنار بیام. در ضمن ، عشق من به محمد اینطوری نیست که دوستان خیال کنن این وسط فقط من تلف شدم ! اصلا اینطوری نیست. خیلی وقت ها با خودم فکر کردم ؛ اگر محمد نبود و من عاشقش نبودم ، شاید هیچ وقت نمی تونستم اونی باشم که الان هستم. هیچ وقت نمی فهمیدم که درد داشتن یعنی چی ، هیچ وقت نمی فهمیدم انسانیت یعنی چی ، هیچ وقت نمی فهمیدم گذشت و ایثار یعنی چی ، و به عبارت خیلی ساده هیچ وقت آدم نمیشدم. اگر توی دوره لیسانس ، من علاقمند به کسی جز محمد میشدم که به اصول اخلاقی پاییند نبود. بدترین سوء استفاده ها رو می تونستن از من بکنن. با اون همه ابراز احساسم به محمد ، اون حتی نگاه چپ بهم نکرد نخواست منو دستمالی بکنه. ایناست که باعث میشه محمد برام عزیزترین کس باشه. حالا هم با ادامه دادن رابطه ای که باهاش دارم ، داره این دیدگاه رو برام جا میندازه که دوست داشتنی ترین برادری هست که می تونم داشته باشم و می تونم بهترین عمو برای بچه هاش باشم. بودن محمد و اضافه شدن دوستان هم احساس و با شعوری مثل میلاد ، فهیم ، حمید ، علیرضا ، پژمان ، یوسف و کلا کسانی که می تونن حرفم و احساسم رو بفهمن ، راهکاری هست که از نظر خودم می تونه به زندگیم جهت بده. اگه قرار باشه کسی راهکار مناسبی برام پیدا کنه اون خودمم که فکر می کنم پیدا کردم. من آدمی هستم که نمی تونم بدون عشق ورزیدن زندگی کنم ، نمی تونم بدون ابراز احساس زندگی کنم. شالوده زندگی من عشق و محبته و اگه بتونم اینو توی مسیر درستی بندازم ، احساس خوشبختی زاید الوصفی بهم دست میده. فقط یک مسأله ای میمونه و اونم اینکه اگر در فرایند اعتماد کردنم ، شکست بخورم ، بدتر از قبل به حالات روحی منفعلانه تر دچار میشم. فقط امیدوارم از اعتمادم سوء استفاده نشه

وبلاگ باران

دیشب رو شماره یک و دو نگاه داشتم خودم رو

داره هر دفعه توقفش سخت تر می شه

مهم نیست زمان اون اعداد مسخره رو بر می گردونه واسم

احتمالا




No comments: