Thursday, March 11, 2010

چهارشنبه 19 اسفند 1388


ابژکتیو

تقریبا این روزها چیزی راتحت عنوان مزه شیرین احساس نمیکنم !

اما هنوز به قدرت زبان اعتقاد دارم.

چون این عضو دوست داشتنی می تواند شوری ، ترشی ، تلخی را احساس کند

و مهمتر از همه اینا پوست را لمس و حس کند!

پ.ن

1- دلم برای حس و لمس پوستی آشنا با پرزهای زبانم تنگ شده است.


تموز

'هم.جنس گرا''؛ یک شعر

زیبایی رازی‌ست

که در طول شب

فرشته‌ها به نجوا

تکرارش می‌کنند

و همه می‌دانند

تو چه زیبا هستی؛

هم.‌جنس‌گرای ناشناس.

در خیابان

لی‌لی بازی می‌کردم

جلوی مغازه‌ها

لی‌لی بازی را دوست داشتم

مرا دستگیر کردند

به جرم هوسی کردن صاحب مغازه‌ها،

آن‌ها می‌خواستند

به زن‌هاشان خیانت کنند

و پلیس‌ها

توی بازداشت‌گاه

به زن‌هاشان خیانت کردند.

این روز‌ها

کسی کمتر می‌پرسد

اما

حالت چطور است؟

هم‌.جنس

گرای

ایرانی

شعر «همجنس گرا» به همراه چندین کار دیگر، به زودی در کتابی به نام «این سیاره هوا ندارد، و چند شعر دیگر» توسط نشر الکترونیکی «گردون ادبی» منتشر خواهد شد.



متین یار - خاطرات یک پناهجوی دگرباش

همجنس گرایی و همجنس بازی


همجنس گرایی یا تعلق عاطفی و جنسی به جنس موافق ؛ امروزه دیگر لغت نامانوس و نا آشنایی به نظر نمی رسد. امروز در اقصی نقاط جهان ؛ هم جنس گرایان به عنوان بخشی از شهروندان جامعه زندگی می کنند و بسیاری جوامع حقوق آنان را به رسمیت شناخته اند.

اما در این زمینه با دو لغت و دو تعریف کاملا مجزا روبرو هستیم که گاهی به غلط مترادف هم تلقی می شوند. در تعریف نخست ؛ همجنس گرایی ؛ با داشتن بار معنایی گرایش ؛ به یک گرایش و کشش فطری اشاره دارد که می بایست لزوما در نهاد فرد قرار داشته باشد. اما همجنس بازی ؛ با همراه داشتن بار معنایی لغت بازی ؛ به یک تفنن جنسی و یک متد ارضا نیازهای عاطفی و جنسی اشاره می کند.

فطری یا انتخابی جدل از آنجا آغاز می شود که همجنس گرایی در برابر این سوال قرار می گیرد. فطری یا انتخابی ؟

اگر تمایل فطری ؛ عاطفی و جنسی به جنس مخالف را حالت ایده آل و معمول فرض کنیم و بپذیریم که کشش و جاذبه به جنس مخالف درست همانند داشتن دو دست و دو پا و یک بینی نشانه سلامت جنسی و ژنتیکی انسان محسوب می شود ؛ می توانیم همجنس گرایی را یک حالت فطری و ژنتیکی خاص بنامیم.

البته لازم به ذکر است که کماکان در این تعریف همجنس گرایی به عنوان یک حالت خاص محترم و همجنس گرا به عنوان یک انسان صاحب حق و حقوق کامل شهروندی محسوب می شود.

همجنس گرایی به عنوان یک انتخاب

اما اگر تمایل جنسی و عاطفی به جنس موافق را یک نوع از انواع ارتباطات قابل انتخاب انسانی در نظر بگیریم ؛ با این تعریف که هر انسانی که بخواهد می تواند آن را به عنوان یک تنوع و یک راه ارضا غرایض خود انتخاب کند ؛ در این صورت همجنس گرایی را یک متد قابل انتخاب دانسته ایم.

در این حالت باید بپذیریم که تمایل به جنس موافق نیز همانند تمایل به جنس مخالف در نهاد فطری اکثریت انسان ها وجود دارد و تنها این روش های تربیتی بوده که یکی را بارور کرده و دیگری را خفته نگه داشته است. بر همین اساس هر لحظه ممکن است تحت شرایط اجتماعی و فرهنگی و تربیتی ؛ این حس فروخفته بالفعل گردد و در تمایلات انسان نمود پیدا کند.

همجنس گرایی نمی تواند انتخابی باشد

روش های تربیتی و تاثیر تربیت در زندگی انسان از گذشته تا به امروز درگیر محدودیت هایی ست که بر همین اساس نمی توان پذیرفت همجنس گرایی هم دقیقا همانند تمایل به جنس مخالف در نهاد همه انسان ها و به همان شدت وجود داشته باشد.

انحصاری بودن روش های تولید مثل به ارتباط زن و مرد ؛ باعث شده است که ایده آل ترین تعریف خانواده در انحصار تمایل به جنس مخالف قرار گیرد و چون روش تولید مثل ؛ یک بحث تربیتی نیست ؛ می توان نتیجه گرفت که همجنس گرایی که حالت خاص از تمایلات جنسی و عاطفی ست نه یک حالت عمومی.

همجنس گرایی بیماری نیست

بیماری حالت خاصی از شرایط ژنتیکی و روانی ست که به دلیل مشکلاتی که برای فرد مبتلا فراهم می کند نیازمند درمان است و اصولا -حتی با شانسی بسیار اندک- با درمان قابل معالجه است. اما همجنس گرایی با اینکه یک حالت خاص ژنتیکی و روانی ست اما نیازمند درمان نیست و اصولا با درمان قابل معالجه نیز نمی باشد. پس از تعریف بیماری خارج است.

همجنس بازی چیست ؟

همجنس بازی ؛ انحراف جنسی ناشی از شرایط اجتماعی ؛ فرهنگی و تربیتی ست که در فردی که فطرتا همجنس گرا نیست ظهور می کند. مثلا در شرایط فشار و سختگیری پیرامون مسائل جزئی جنسیتی ؛ افرادی به ناچار و به علت دسترسی بهتر به هم جنسان خود ؛ برای ارضا غرایض جنسی به همجنس بازی روی می آورند. در این حالت اگر این شرایط ادامه پیدا کند ؛ فرد به این شرایط عادت کرده و فطرت اصولی جنسی اش که همانا تمایل به جنس مخالف است به مرور تضعیف می شود و به غلط تصور می شود که این فرد همجنس گراست.

همین طور در شرایط بی بند و باری جنسی ؛ همجنس بازی بسیار مشاهده شده است. فرد در این شرایط به دلیل غوطه ور شدن در مسائل جنسی ؛ دچار یک تنوع طلبی بیمار گونه می شود و به انحرافات جنسی دچار می شود. انحرافات مازوخیستی ؛ آزار طلبی و همجنس بازی شایع ترین نمونه های انحرافات در شرایط بی بند و باری جنسی هستند.

دیگر عامل جدی بروز انحراف همجنس بازی ؛ عدم آگاهی کافی از روش ها و اصول ارتباط جنسی کامل و سالم با جنس مخالف است. معمولا زنانی که در ارتباط جنسی خود با مردان دچار یک نوع مردسالاری عمیق جنسی و به نوعی بهره کشی و آزار شده اند و حقوقشان در آمیزش جنسی به هیچ گرفته شده است ؛ پس از مدتی دچار سرد مزاجی و زدگی و ترس از روابط جنسی می شوند. در این مواقع احتمال خطر همجنس بازی به وجود می آید. چون در این گونه موارد فرد به یک نفر از جنس خود بیشتر و بهتر می تواند اعتماد کند و نزدیک شود.

پس همجنس بازی بر خلاف همجنس گرایی یک بیماری محسوب می شود که مانند همه بیماری های روانی نیازمند درمان است.

هم جنس گرایی محترم است

به نظر می رسد کمتر کسی باشد که همجنس گرایان را به عنوان انسان هایی صاحب حق و حقوق شهروندی به رسمیت نشناسد. همجنس گرا انسانی است که بنابر نوع خلقتش و بر اساس غریضه و فطرت خدادادی ؛ به همجنسان خود متمایل است و این هرگز نمی تواند به عنوان جرم و انحراف تلقی شود.

البته چون همجنس گرایی هم در جواعی مانند جوامع ما یک نوع تابو و گناه تلقی می شود ؛ معمولا افراد همجنس گرا تا سالهای سال در یک ابهام عذاب آور جنسیتی و چه بسا مورد سو استفاده و آزاد قرار می گیرند. به همین دلیل ایجاد آموزشهای دانشگاهی و مدرسه ای در این زمینه و تشریح نشانه های آن ضروری به نظر می رسد. همین طور وجود نهادی خاص که به صورت یک سازمان غیر دولتی به امور همجنس گرایان رسیدگی کرده و متولی امور آنان باشد ؛ صد در صد الزامی ست.

آموزش آری ... تبلیغ نه

اما نباید فراموش کرد که چه در جوامع ما و چه در جوامع مدرن ؛ همجنس گرایی و جامعه همجنس گرایان ؛ خطر ایجاد و گسترش انحراف جنسی همجنس بازی را به همراه خود دارند. باید توجه داشت ؛ همزمان با آموزش ؛ همواره همجنس گرایان را از ایجاد یک جو تبلیغاتی بر حذر داشت. مثلا نباید سازمان حمایت از همجنس گرایان ؛ درست مثل یک کلوپ اسب سواری عضو بگیرد. حتما باید نظارت پزشکی و روانی کامل و قوی وجود داشته باشد تا ساز و کارهای مربوط به امور همجنس گرایان از خطر ایجاد و بسط و گسترش انحرافات جنسی مصون بماند.

تکمیلیه : مبرهن و مسلم است که وقتی در یک مطلبی نقل قول از هیچ کتابی نمی کنم، صرفا عقاید شخصی خودم را بیان کرده ام و این دقیقا معنی وبلاگ نویسی برای من است. و اتفاقا در یک جلسه دوستانه و تامل بعد از آن به این نتیجه گیری ها رسیده ام. چون این بحث از مشغولیات فکری پیشین من بوده است و پیرامون آن مطالعات نسبی هم داشته ام به گمانم نتیجه گیری چندان نپخته و خامی هم نباشد. دی ی ی ی ی

خاطرات عشقی ممنوع

انگار كه گردباد دو تا پرنده ي عاشق كه در راه بازگشت به لانه بودن رو ده ها مايل دو تر از آشيان به دور از هم زمين گير كرده.امير شده سيمرغ و رو قله ي دست نيافتني قاف نشسته .هر جا كه هست (كه مي دونم كجاست)خدا نگه دارش.امير جون دوست دارم.منم مثل پرنده ي سه پا دور از گروه دامول افتادم و خدا بهم رحم كنه.(البته دعاي امير همچو نيروي نامرئي منو از بند بلاها ميرهاند.)

اينقدر فكرم مشغوله كه براي فرار از هجوم افكار متضاد و گاه متناقض كه هر كسي رو به سرحد جنون مي رسونه دست به دامان كتاب شده ام.وقت بيكاريم مثل مجسمه ها نگاه مي كنم و خونواده مي گن چت شده؟اما خبحال قديم الايام من زياد با كنون من تفاوت نداره.عشقم شده اينكه "حل مساله از طريق مساله"يا "بازي ها"رو بخونم.دومي كه كلا منو ميگيره.به شما هم پيشنهاد مي كنم.

برامون آرزوي موفقيت كنين.

درد همجنس

طبقه چندم

تمامه شهرو اب گرفته و تو این شهر هنوز سکنه وجود دارن و شدت اب گرفتگی به حدی است که سالی چندین متر اب بالا میاد. اکثر مردم شهر رفتن ولی انگشت شماری باقی موندن که تنها کاری میکنند با بالا امدن اب طبقه ای رو ساختمان میسازند تا لااقل از دست هجمه اب در امان باشند و در این بین وسیله نقلیه انها قایقی است که هر چند وقت یک بار وسایل مورد نیاز را برایشان فراهم میکند.در این بین پسر که ۴ طبقه خونه اش اب گرفته مشغول ساخت و ساز طبقه بعدی و بعدی است.و ساخت کتابخانه ای برای کتابهایش و روز تا شب و با خوندنه وقایع روزنامه ای که الان اب تمومه دفترشو گرفته و دیدن فیلمی که از تولیدش ۳۰ سال میگذره و مرور گذشته و منتظره کی اب بالا بیاد و طبقه ای دیگر بسازه چون کاری نمیتونه بکنه یکباره میزنه به کله اش لباش غواصیو میپوشه و میره طبقه اول و تنگ ماهی خالیو میاره بالا و به بیرون نگاه میکنه در حالی که حباب از ماسک غواصیش بیرون میزنه اسکلت هم اطاقیشو میبینه .هم اطاقیش که باعث شد اب از سد بزنه بیرون و شهرو اب بگیره .میره طبقه بالا و باز انتظار بالا امدن اب و میکشه

سنگر بی سنگ

رفتن به چهار راهی که هر چهار طرف آن بن بسته بسیار سخته.نمیدونم شاید اینم سهم من از این زندگی بوده.شاید هم اینقدر داشتن چیزی که تو این زمونه مرده خیلی بده.دیگه نمیتونم عاشق باشم.برام راهی نمونده به جز رفتن به این بن بست .با رفتن همه چیز تموم میشه .با رفتن میمیره هر چی که هست.تو میدونستی دوستت داشتم.تو میدونستی میمرم برات.شاید اگه نمیدونستی خودتو اون بالا نمیدیدی .شاید الان کنارم بودی.آره اینو فهمیدم که وقتی عاشق میشی نباید به معشوقه ات بگی.چون با گفتن احساست دیگه معشوقه ای وجود نداره.این احساسمو تو کشتی آره خود تو .تو قاتلی.قاتل یه احساس قشنگ.بعدش هم قاتل خود من.شاید تو به قول خودت چندین دفعه تو زندگیت بتونی عاشق شی البته اون که عشق نیست بگذریم اما این درخواستو از من نکن چون احمقانه ترین حرفت همین بود.هنوز هم عکست تو کامپیوتر،گوشیم و حتی تو قلبمه.مهم نیست میدونم اما همین که دوستت دارم کافیه.هنوز هم دوستت دارم و دیدن عکساتو غنیمت میشمرم.اما دیگه نمیتونم هیچ کسی رو باور کنم حتی خودمو.

سپهر مساکنی

رد نفس هایش ولرزش ماهیچه های صورتش درست همین دیشب بود و زبان الکنمان که الکن و الکن تر می شد میان هجوم بوسه و ضربان قلبمان که بالا وبالا تر می رفت ومتنی عاشقانه که روایت آغاز می کنم

این غریبه می خواهد مصرانه در این متن جا خوش کند !

چه آرامشی روی کلماتم می ریزد تنها نگاهش فقط همین ...

چه سخت بی تاب شنیدن این واژه هاست که جز تو محال است تنی رسوخ کند به تن متن هایم

چه بی تابی احترام انگیزی ، چه قدسی آرام بخشی ، هی گونه های متنم را سرریز بوسه میکند این رمانتیزیسم نایاب را با چه ترفندی گشوده ای به این متن ؟با چه غمزه ای ودلبری؟

غریبه ای که به تن معنای دگر می بخشد تن دفرمه رها شده شاید هم دربند همه

از تبار این تن بگویم ؟تبارش به سرزمینی میرسد که امر رومانتیک دیوانه بازی ممنوع 15 سالگی بود از سرزمینی زمختی که روزی روزگاری تنم در آن می لولید و زمخت و زمخت تر می شد،آنجا که جایی نمانده جز ستایش امر سیاه رئال شاید!

تنی که هزار بار گمش کرده ام ! میان هم آغوشی های دم مترو ، کافه های سر راهی ،ماجراجویی های شبانه ما خیالبافان آن کوچه قدیمی! پس و پشت یک دیالوگ دگم سیاسی.....

تنی که طعم لذت را میان عیاشی کسی که طعم نگاه ها را میان زمانی که تجاوز می کرد جستجو کنان گم می کرد

میان ماجراجویی تنانه کسی دیگر که با بهانه های روشنفکرانه اش! صبح این توده رمزگشایی شده را کنار پل سید خندان جا میگذاشت. وشاید مثل کیسه زباله اش کنار کوچه به بهانه روشنفکری مبتذل ،بی تبار و ریشه وتقلیدی ایرانی.

آخ چقدر خریم ما

...نه اشتباه کرده ام انگار این تن معراج گاه رهاشدگی و اسطوره همگانی شدن لذت و سوژه گی بی قید و شر ط نبود

این تن ریزشگاه همه عقده ها و شرم های سرکوب شده و هزار گند وکثافت پستوخانه ای بود خرکرده اید ما را،

تنم را ابژه ی در یده گی ، تخلیه شدگی، تسکین جراحت های زنانه کرده ای ونامش را سوژه گی تنانه نهادی ....

کلاه بزرگ را دیگر به سر نمی کنم و نمی کنیم .....نه هرگز

همین خیابان مرینگدام بود و کافه ای تنگ و تاریک ، اینحا که خبری از لباس های فرم و ادا های بورژوایی خیابان های نولندرف نیست ....

رنگ ها متنوع ترند و مرز کشی های هویتی کمرنگ تر وجوانک های آلمانی دو سه تایی دور هم نشسته اتد و لابد از فقدان معنا از زیسته روزمره شان می نالند یا در باره روایت های خرد شب شنبه و یک شنبه حرف می زنند یا درباره فلان کنسرت موسیقی و هیچ نسخه ای پیچیده نمی شود برای دیگری

بحث ها حول مباحث دنیای پست مدرن ادامه دارد واز فجایای کلان خبری نیست مگر ختده ای ریز و بوسه ای داغ و پسری بور وشلخته که غرق کتابی است سخت و گه گاه خنده ای به این شرقی ترین مردمک های تنها می زند

تنم این روزها وقتی از خیابان مرینگدام می گذرد به چیزی احساس تعلق میکند .مفهوم خیانت برای اولین بار در زندگیم غلیان میکند و از این تن عمومی زدایی میکند تنها همین حس که !ببین نگاه کن تنها تن مسیحایی تو را دوست دارم تا اطلاع ثانوی...

کشف یک نظام فرهنگی متفاوت /دیدن جهان از دریچه تازه /از کلان ترین مفاهیم تا شخصی ترین وروزمره ترین چیزها/همخوابگی با مفاهیم متناقص و گفتمان های عاشقانه گاهی عجیب ومتناقض /سو تفاهم های زبانی واکنش های هویتی از بهترین تجربیات عاشقانه این متن است

درکم ازجهان / کلان روایت /دین /تجربه زیسته روزمره /خانواده /عشق /تعلق /تن /متن /بوسه نگاه /دست ، سخت درگیر کشاکش وتناقض شده

تا اطلاع ثانوی در میدان اجتماعی تن او از تجربیات روزمره ما می نویسم ......

از کریستف که برایم دالی است برای کشف این سرزمین و تجربیات غریب آن......

از کریستف دروازه گشودن برلین این تاریخ خسته کلان روایت های قرن بیستم

از کریستف که دالی است برای بازگشت به معنا تجربه جهان ابزوردشده این روزها

از کریستف فرزند ناخلف برلین شرقی /از الهیات تنش / نگاهش .

از کریستف این مسیح رمزگشایی نشده

متنی که روزی روزگاری در خیابان مرینگدام در عصری پیچیده در دود سیگار کافه ای تنگ و تاریک وپیاده روی در برلین سرد رقم خورد.....

ادامه دارد .....

تا گشودن یک متن اجتماعی تازه

شرح صدر

A Photo to Pass Along

A post/picture like this, everyday, might get the point across (though, here, it’s preaching to the choir). But as Mr. Cox suggests, something like this would have to be squeezed onto the boob tube somewhere between segments of “Lost” or after those hilarious “Slap Chop” commercials in order to get the rapt attention of so-called “real America.”

I think it bears passing along. Thank you David Glenn Cox for saying it plain.






From Cox:

I want you to look very closely at this picture and try and keep it in your minds eye. This was a perfectly healthy twenty two-year-old young man who in the service of his country got half of his head blown off. I think that’s important, I think that’s newsworthy. Let me tell you how newsworthy I think it is. I think that it’s more important than chocolate cake recipes and far more important than comic book reviews. It is more important than who fell and whose swell at the winter Olympic games.

It is far more important than any self-serving load of crap banged out by Pseudo doctor Amy. It is more important than American Idol or Lost or any other mindless goat droppings the public chooses to chew on. This is some American mother’s son, her little boy, he may be gay or straight or transgender but his life is fucked forever.

How did this come to happen to this poor mother’s son? It came to happen because the people in the media who are supposed to foster a public debate on such public issues as war instead used their franchise to promote articles about chocolate cake and comic book reviews. They see their free press as free to choose not to look when bad thinks happen. They feel no need to explain to his parents or to anyone that the war that blew off half of this poor boys head was based on out and out lies.

It was a war perpetrated by people who hoped to gain from it be it in oil or pipelines or service contracts and like the media they don’t care that this mother’s son is mangled and mutilated. Do you care? I’ve been married twice for a combined twenty-five years and in that time I doubt my wives ever baked a chocolate cake. I don’t read comic books or watch goat crap TV but you see I’ve got a son about this boy’s age. My heart aches and my mind fills with rage because the people that have the power and authority to show this picture would rather talk about American Idol and from where I sit that makes them an accomplice to a war crime.

Because not content to ignore the current victims they support more crimes and call for more wars. Several years ago in Iraq parents waited for their children at a bus stop. An errant coalition missile struck the bus stop and blew the elementary school age children to pieces. Needless to say this wasn’t widely reported but the parents in a frenzy began fighting over the body parts of their children. Little arms and legs, little headless torsos identifiable only by the shirt or dress they were wearing. Imagine the horror, imagine the type of people who could do such a thing. How do they live with themselves? How do they sleep at night?

They do it by watching Lost and American Idol and by eating chocolate cake. They read comic books and watch sports. It makes life easy because the media will not intrude on their fantasy world but instead will promote the fantasy. Oh, but who won the gold metal in curling and who was eliminated on American Idol.



Iraq war Coalition Deaths 4,696

Injured 30,000

Iraqi civilian deaths and injured, 1,366,650

Afghanistan coalition Deaths 1,659

American taxpayers bill as of today $964,044,305,874



ساعتی که برای نو شدن می چرخد

وبلاگ جدید:

نقاب من

وبلاگ حاج پسر(یادداشتهای من برای او) پست زیبایی دارد

ادب نامه(کیان) خاطراتت را بنویس

یادداشتهای من برای او:

بیان هر تجربه و هر شکست ما میتونه یک بند از این کتاب باشه. وقتی من یه کاری رو کردم و ضررش رو دیدم چرا نگم و بزارم بقیه هم ضربه بخورن ؟

خانقاه فیلتر شده(افسوس)

دوئلو در رادیو دوئلو..بسیار جالب

فالش چرا بروز نیستی؟

نیم بوسه

ناهار رو امروز با محمد خوردیم ، بعدش یه کاری پیش اومد که باید میرفت

بنابراین وسیله هامونو جمع کردیم و رفتیم تا سوار ماشین شیم

من بهش گیر دادم که باید کادوتو باز کنی تا ببینم خوشت اومده یا نه

گفت نمی تونم

گفتم چرا ؟

گفتش خجالت میکشم و یه چیزی هست که بعدا بهت اس ام اس میدم و میگمش !

گفتم محمد نمی خوام دیگه پشت اس ام اس و تلفن قایم شی

خلاصه بعد از کلی گیر دادن ، قبول کرد کادو رو جلوی خودم باز کنه و اون حرفشم بزنه

کادو رو باز کرد

خیلی خوشش اومد

یک کیف پول نیم بلند بود که چون اخیرا موبایل و کیفش رو دزدیده بودن ، یک کادوی کاملا به جا بود

اما اون حرفش . . .

محمد گفت حقیقتش اینه که وقتی کسی بهم کادو میده ، نمی تونم احساساتم رو بروز بدم

حسم رو میریزم تو خودم و نم دونم در ظاهر چیکار باید بکنم

و طرف بهش بر میخوره

برای همین نمی خواستم پیش تو کادو رو باز کنم

البته بعد از اینکه کادو رو باز کرد ، دو بار روبوسی کرد با من

گفتم ببین محمد ، من که دیگه هیچ انتظاری از تو ندارم

درسته طی اون ۵ سال ، هر سال ده شهریور منتظر بودم که یه اس ام اس از تو بهم برسه ولی خب هیچ وقت نیومد

گفتم دیگه دیدگاهم نسبت به رابطه با تو عوض شده

به خودم قبولوندم که باید زن بگیری

منم باید دنبال مرد دیگه ای باشم ، من فقط می تونم دوست خوبی برای تو باشم و عموی مهربونی برای بچه هات ، من نمی تونم با تو زندگی کنم ، نمی تونم بغلت بخوابم ، چون اصلا برای همدیگه نیستیم

من دیگه الان فقط آرزو می کنم توی زندگیت احساس خوشبختی بکنی

گفتم باید در مورد همسرت یک چیزهایی رو رعایت کنی

مثلا دو تا تاریخ هست که همیشه باید یادت باشه

اولیش تاریخ تولد زنته

دومیش تاریخ ازدواجتون

گفتش باشه ولی خیلی سخته برام

کلی با محمد حرف زدم

اون چیزایی که به محمد گفتم رو اینجا سعی می کنم بنویسم

بهش گفتم بین محمد اگر طی ۵ سال اخیر اون همه پشت اس ام اس و تلفن قایم نمی شدیم ، شاید من می تونستم زودتر از اینا بهت بگم که جی هستم

شاید این توهمات من زودتر از اینا تموم میشد

بهش گفتم واقعا خوشحالم که به تو گفتم گی ام و بیشتر ، از این خوشحالم که تو خیلی خوب و با شعور با من برخورد کردی

بهش گفتم از اون موقع که بهت گفتم گی ام ، دیگه اتفاق نیفتاده که شب توی خیالاتم تصور کنم که بغل تو خوابیدم

گفتم خیلی وقت ها بهم میگن ، این محمد چی داره که این همه براش میمیری

گفتم راستش خصلت هایی داری که باعث میشه ، کاملترین مرد از نظر من باشی

اینکه خوش اخلاقی

مهربونی

با وفایی ، اگر به کسی بگی دوسش داری دیگه این جمله رو به هیچ احد الناس دیگه ای نخواهی گفت

ازش پرسیدم : محمد اگر تو گی بودی ، شخصیت من ، قیافه و تیپ من و . . . طوری هست که برات جذاب میشدم

گفتش : ببین ، من نمی تونم به این سوال جواب بدم

چون باید توی همچین ظرفی می بودم تا می تونستم به این سوال جواب بدم

گفتم اوکی

بهش گفتم ولی محمد میدونی که رابطه دوستی من با تو و آرمین و کلا هر استریتی که میدونه من گی ام ، می تونه برای زندگیش کمک رسان باشه !؟

گفتش : چطوری ؟

گفتم ببین ، من حس زن ها رو خیلی خوب درک می کنم ، بنابراین اگر فردا روزی تو ، آرمین یا پویا با زنشون مشکل پیدا کنن ، چون من میتونم خودمو جای همسرتون بذارم و مثل اونا فکر کنم ، می تونم راهکارهایی بهتون بدم که به زندگیتون کمک کنه

بعد از این حرف ها اون کسی که با محمد کار داشت تماس گرفت

من اومدم دانشگاه ، محمد هم رفت پیش اون آقاهه

پیوست یک : محمد لر نیست و برای یک کار اقتصادی داره میره لرستان

پیوست دو : محمد مرد من نیست ، خودم اینو قبول کردم ، دیگه شماها آتیش بیار معرکه نشید

من یکی از دو دوست صمیمی محمدم ؛ همین

پیوست سه : اگه یادتون باشه قبلا گفته بودم اگه کسی بتونه منو برای یک زندگی خالی از توهم آماده کنه ، محمد و خودم هستم ؛ این قضیه داره اتفاق میفته

مخصوصا امروز که خیلی چیزها رو بی پرده با محمد حرف زدم و در حقیقت اون پرده کاذب بین منو و محمد پاره شد


وبلاگ باران

اینجا تو ایران اسلامیمون حرف از زن و ارزش زن که میاد پشتش عبارات های آشنایی به صورت طبیعی قطار می شن.

من با یه سری از این عبارات مشکل دارم این 2 تا مورد از اونهاست :

“مادران دلسوز ،همسران فداکار ،خواهران مهربان”

همه ی این نقش ها برای یک زن (چه مزین شده به اون صفات و چه بدون اونها)می تونه وجود داشته باشه .نه تنها عبارات بدی هم نیستند بلکه برعکس خیلی هم خوبند….ولی مشکل اینجاست که از بس اینها رو شنیدم دارم فکر می کنم نکنه من که نه مادر کسی هستم و نه همسر کسی و ابدا هم مهربان نبودم در نقش خواهریم در دسته بندنی جنسیتی زن حساب نمی شم؟؟

یعنی نمی شه زن بود و مادر همسر یا خواهر کسی نبود؟؟؟

نمی دونم چرا یاد این جمله پیامبر تو کتاب مکارم الاخلاق منبع معتبر شیعیان افتادم :

پيامبر فرمود : آيا مي خواهيد بهترين زنان را به شما معرفي کنم ؟ گفتند : آري يا رسول الله ! فرمود : " بهترين زنان کساني هستند که بچه ي زياد مي آورند و با عاطفه و محبت و عفيف و پوشيده هستند ، در خانواده اش عزيز و محترم و براي شوهر متواضع و فروتن مي باشد ، شوخ و اهل مزاح است و نسبت به مردان پوشيده و خود ددار مي باشد ، به سخن شوهر گوش فرا مي دهد و فرمانبرداري مي نمايد ، د رخلوت خودش را براي همسرش مي آرايد و چون مردان ترک زينت نمي کند . "

البته از این روایات کم نیست اما این یکی رو هم دلم نمی یاد نگم

پيامبر فرمود : " زيرا رحم به اين چهار چيز مازا مي شود و حصير خانه بهتر از زن نازا مي باشد . "

منبع هم باز کتاب مکارم الاخلاق است

به نظر من ملحد کافر که نه اسلام شناسم و نه کلا دین شناس زن در اسلام یا مادر است یا همسر و یا دختری که روزی یکی از این دو خواهد شد.

جمله بعدی که باهاش مشکل دارم اینه :

“پشت هر مرد موفق یک زن هست”

من اولین چیزی که تو ابن جمله می بینم قایم شدن یه زن پشت یه مرده

***********

مجرم بودن یه زن همجنس گرا تو قانون اینجا

به خاطر جنسیتشه

چون زنان آفریده شدن برای لذت دادن به مردان

می گن غیر از این خلاف حکم طبیعت ه

چون احتمالا اون دو زن می تونستن هر کدوم جداگانه مردی رو ارضا کنند

و تصمیم گرفتن این کار رو نکن

یا شاید یه زن اونقدر قوی نیست که بتونه تکه گاه یه زن دیگه باشه

جامعه ای که زن رو انقدر ضعیف بدونه خیلی طبیعی ه که چنین دیدگاهی نسبت به همجنس گرایی زنان داشته باشه

ولی من این قدرت رو در خودم حس کردم

و می دونم که زنان هم احساسم تکه گاه های خوبی برای هم می تونن باشند.


No comments: